اکنون درک میکنم که چرا همه میگفتند این حجم بزرگ از تغییر پس از حملات ناگهانی حماس در آنجا (اسرائیل) روی داده است. اکنون برای من کاملاً روشن است که اسرائیل در این برهه در معرض خطر واقعی قرار دارد؛ خطری به مراتب بزرگتر از هر زمان دیگری از سال ۱۹۴۸ و این تهدید واقعی به سه دلیل کلیدی روی داده است.
از لحظهای که حماس حصارهای امنیتی اطراف غزه را شکست، کارزار زمینی اسرائیل علیه غزه، غیرقابل اجتناب به نظر میرسید. واشنگتن هم از طرحهای اسرائیل کامل حمایت کرده و جالب است که از تشویق به خویشتنداری هم پرهیز دارد. در یک محیط سیاسی بسیار داغ، بلندترین صداها در آمریکا، خواهان تدابیری شدید علیه حماس هستند. در مواردی هم مفسران، حتی خواهان اقدام نظامی علیه ایران به خاطر مسئولیت ادعایی در عملیات حماس شدهاند.
اما اکنون دقیقا همان زمانی است که واشنگتن باید «آرامترین و خنکترین ذهن» باشد و اسرائیل را از شر خودش حفظ کند. حمله به غزه منجر به یک فاجعه انسانی، اخلاقی و راهبردی خواهد بود و نه تنها به امنیت درازمدت رژیم اشغالگر قدس آسیب میزند و هزینههای انسانی غیرقابل تصوری برای فلسطینیان دارد، بلکه همچنین منافع محوری ایالات متحده را در خاورمیانه، در اوکراین و در رقابت واشنگتن با چین بر سر نظم ایندوپاسیفیک تهدید میکند.
تنها دولت بایدن است که از کانال اهرم منحصر به فردش و با تکیه بر حمایت ثابت شده نزدیک از اسرائیل، میتواند اسرائیل را از دست زدن به اشتباهی فاجعهبار، باز بدارد. واشنگتن اکنون که همدلیاش را با اسرائیل نشان داده، باید به سمت درخواست از متحدش برای پایبندی کامل به قوانین جنگی چرخش نماید. باید پافشاری کند که اسرائیل راههایی برای جنگ با حماس بیابد که شامل کشتار انبوه و بیجاشدگی گسترده مردمان بیگناه فلسطینی نباشد.
هرچند اسرائیل در سال ۲۰۰۵ از غزه عقب کشید، اما اشغال عملی این منطقه را پایان نداد. کنترل کامل غزه و فضای آن را در اختیار داشت و (در همکاری نزدیک با مصر) به اعمال کنترل شدید از خارج محدوده امنیتی بر تحرکات مردم غزه و دریافت کالاها، برق و پول ادامه داد.
حماس در سال ۲۰۰۶ و در پی پیروزیاش در انتخابات قانونگذاری فلسطینی قدرت در غزه را به دست گرفت و در سال ۲۰۰۷ در پی یک تلاش ناکام به پشتیبانی آمریکا برای جایگزین کردن این گروه با حکومت خودگردان فلسطینی، سلطه خود بر غزه را مستحکم کرد. از همان سال، اسرائیل یک محاصره سخت را بر غزه تحمیل کرده که اقتصاد این منطقه را به شدت زیر فشار گذاشته و هزینههای انسانی گرانی را بر آن تحمیل میکند؛ ضمن آنکه همچنین با کانالیزه کردن همه فعالیتهای اقتصادی به تونلها و بازار سیاهی که تحت کنترل حماس است، جایگاه این گروه را تقویت کرده است.
مقامهای اسرائیلی این گمان را داشتند که چنین شرایطی همیشه پایدار میماند، اما حماس هم گمانههای دیگری داشت. در حالی که تحلیلگران بسیاری چرخش راهبردی حماس را به نفوذ ایران مربوط میدانند، حماس برای تغییر رفتار خود و حمله به اسرائیل، دلایل خاص خودش را داشت. قمار ۲۰۱۸ این گروه برای به چالش کشیدن محاصره غزه از گذر بسیج تودهای غیرخشونت آمیز یا همان «راهپیمایی بزرگ بازگشت»، به خونریزی گسترده توسط سربازان اسرائیلی انجامید که روی معترضان آتش میگشودند. در ۲۰۲۱، در نقطه مقابل، رهبران حماس به این باور رسیدند که با شلیک موشکهایی به اسرائیل در طول درگیریهای شدید اورشلیم -که به دلیل مصادره خانههای فلسطینیان و تحریکات رهبران اسرائیلی در مسجدالاقصی سر گرفت- نزد افکار عمومی گستردهتر فلسطینی دستاوردهای سیاسی چشمگیری کسب کردهاند. مسجدالاقصی یکی از مقدسترین اماکن اسلامی است که تندروهای اسرائیلی میخواستند آن را ویران کرده و یک معبد یهودی به جایش بسازند.
هنوز روشن نیست ایران تا چه اندازه در زمانبندی یا سرشت این حمله ناگهانی نقش داشته است، اما اشتباه بزرگی است که زمینه و بافت سیاسی محلی را نادیده بگیریم که حماس در بستر آن اقدام کرد.
مردمان غزه از واقعیتها آگاهند. آنها درخواست تخلیه را یک ژست بشردوستانه نمیدانند. آنها باور دارند که قصد اسرائیل، تحقق یک نکبت یا «فاجعه» دیگر است: بیجا کردن اجباری فلسطینیها از اسرائیل در طول جنگ ۱۹۴۸. آنها باور ندارند- و نباید هم باور کنند- که پس از جنگ، به آنها اجازه بازگشت به غزه داده خواهد شد. به همین دلیل است که تقلای دولت بایدن برای ایجاد یک کریدور بشردوستانه برای امکان فرار اهالی غزه، تا به این حد یک ایده شاذّ و نادرست است. هدف نهایی تندروهای راستگرای دولت نتانیاهو این است که با خالی کردن غزه از جمعیتش، نهایتا همان کاری را که با بیت المقدس و کرانه غربی کردند، با غزه هم انجام دهند.
اما بعید است که هیچ یک از این سیاستمداران، به پیامدهای محتمل جنگ در غزه، در کرانه باختری و در منطقه مرزی، جدی اندیشه کرده باشند. همچنین هیچ نشانهای از درک جدی آنها درباره آخرِ بازی در غزه، به محض شروع جنگ نیست. کمتر از همه اینها هم، وجودِ نشانهای از توجه به پیامدهای اخلاقی و حقوقیِ مجازات دسته جمعی مردمان غزه و انهدام ناگزیر انسانی آن است.
البته تهاجم به غزه، با بلاتکلیفیهای فراوانی روبهروست. تقریبا تردیدی نیست که حماس چنین واکنشی را از طرف اسرائیل پیش بینی کرده و به خوبی برای یک جنگ شهری درازمدت علیه نیروهای در حال پیشروی اسرائیل آماده است. حماس احتمالا امیدوار است که تلفاتی چشمگیر به ارتشی وارد کند که سالهاست در چنین نبردی درگیر نبوده است.
در بدترین سناریو، جنگ به غزه محدود نخواهد ماند و متاسفانه امکان چنین گسترشی وجود دارد. یک هجوم ادامه دار به غزه، فشار سنگینی را بر کرانه باختری وارد میکند؛ جایی که حکومت خودگردان محمود عباس، توان یا احتمالا اراده چندانی برای محدود کردن آن ندارد.
از زمان یورش آمریکا به عراق، چنین وضوحی درباره چشمانداز یک ناکامی شوم وجود نداشته است. اگر آمریکا به راهی که در پیش گرفته، ادامه دهد، فاصله گرفتن اعراب، تنها چرخشی نخواهد بود که واشنگتن با ریسک آن رو برو خواهد شد و البته ترسناکترین آنها هم نخواهد بود: حزب الله میتواند به آسانی به جنگ کشیده شود. این سازمان تاکنون، واکنشهایی بسیار سنجیده داشته تا از تحریک پرهیز شود. اما یورش به غزه شاید همان خط قرمزی باشد که حزبالله را مجبور به واکنش میکند. تشدید در کرانه غربی و بیتالمقدس هم بی گمان رخ خواهد داد. با ورود احتمالی حزب الله، رژیم صهیونیستی با نخستین جنگش در دو جبهه در نیم قرن گذشته روبرو خواهد شد.
البته برخی از سیاستمداران و کارشناسان آمریکایی و اسرائیلی از گسترش جنگ استقبال میکنند. آنها بویژه، طرفدار انجام یک حمله به ایران هستند...، اما گسترش جنگ به ایران، ریسکهای بی شماری را با خود میآورد نه تنها به شکل تلافی ایران علیه اسرائیل بلکه همچنین حملاتی به جریان انتقال نفت از خلیج فارس و تشدید در عراق، یمن و دیگر جبهههایی که متحدان ایران، جای پا دارند. آگاهی به چنین خطراتی است که تا به اینجا، حتی مشتاقترین تندروهای ضدایران را از چنین حملهای باز داشته- همانطور که ترامپ از تلافی حمله به پالایشگاههای سعودی در سال ۲۰۱۹ منصرف شد. حتی امروز هم یک جریان مداوم خبری به نقل از مقامهای آمریکایی و اسرائیلی که نقش ایران را کمرنگ جلوه میدهند، نشان از علاقه آنها به پرهیز از تشدید دارد. با این همه، پویش یک جنگ ادامه دار در غزه، عمیقا غیرقابل پیشبینی است. کمتر شده که جهان تا این حد به فاجعه نزدیک باشد.
بیپرده بگویم با توجه به این شرایط، اکنون حزب الله لبنان و حماس با هم میتوانند اسرائیل را کوچک و کوچکتر کنند. حمله بزرگ ۷ اکتبر که منجر به کشته شدن حدود ۱۴۰۰ اسرائیلی شد،این امر را اثبات کرد که سرویسهای امنیتی تلآویو در ابتدایی ترین مأموریت خود یعنی حفاظت از مرزها شکست خوردهاند و از این رو احساس تحقیر و گناه عمیقی به ارتش و تشکیلات دفاعی اسرائیل تحمیل شده است. در نتیجه، این باور در ارتش شکل گرفته است که باید به کل منطقه یعنی حزبالله لبنان، حوثیها (انصارالله) در یمن، مقاومت اسلامی عراق، به حماس و دیگر مبارزان در کرانه باختری نشان دهد که برای برقراری مجدد امنیت مرزها از هیچ اقدامی امتناع نخواهد کرد.
هرچند پیامدهای نقض قواعد حقوقی و اخلاقی جنگ، ممکن است برای رهبران اسرائیل اهمیتی نداشته باشد، اما چالش راهبردی چشمگیری را متوجه بالاترین اولویتهای آمریکا خواهد کرد. دشوار بتوان میان ترغیب به نورمهای بینالمللی و قواعد جنگ در دفاع از اوکراین با بیتوجهی عریان به همان نورمها در غزه، سازشی برقرار کرد. بسیار فراتر از خاورمیانه، دولتها و مردمان جهان جنوبی هم به این واقعیتها توجه دارند.