چالشی که در اینجا قصد بررسی کردن آن را داریم، دلایل الگوپذیری ایرانیان با نگاهی گذرا از روزنه تاریخ و سپس پیامدهای آن بر سیستم آموزشی است که تا چه حد مطلوب و تا چه میزان برای جامعه میتواند مضر باشد.
در آغاز سخن کودکی را در نظر بگیرید که در آغوش گرم خانواده رشد و نمو میکند. آشکار است که در ابتدای امر رفتار کودک الگوپذیرانه و تقلیدوار از حرکات و گفتار بزرگترها (بهخصوص پدر و مادر) است که بیشتر با کودک وقت میگذرانند و نفوذ بیشتری بر آرای وی دارند. کودک دلبند هر اندازه که رشد میکند و میبالد، کارها و رفتارهای الگومآبانهاش را کاهش داده و بیشتر بر قوه تعقل خویش تکیه میکند.
میتوان مشاهده کرد که همه ما تا به امروز رفتارهایی ناشی از چنین الگوپذیریهایی را داشتهایم. اگر روال بر این باشد که همگان همچنان رفتارهای کودکانه از خود نشان داده و تقلیدوار بپذیریم یا رد کنیم، تاکنون چیزی منجر به اختراع و روشنفکری نمیشد و همچنان اندر خم ساخت چرخ بودیم. از سوی دیگر تردیدی نیست که دنیای امروز نتیجه شجاعتهای فکری است که با نگاه نقادانه به گذشتگان و اطرافیان رخ داده، محصولات جدید را بهوجود آورده و دنیا را دگرگون ساخته است. افزون بر این، اگر به هیچیک از الگوهای دیروز و رفتارهای گذشتگان اهمیت ندهیم، بسیاری از تجربههای پیشین را دوباره تجربه کرده و نهایتاً بههمان محصول گذشتگان با اندکی تغییر خواهیم رسید.
بنابراین حالت مطلوب و دلخواه، فاز بهینهای بین تقلیدپذیری و اندیشهورزی است که با تکیه بر دانش گذشتگان، تعصب را که نشانه خامی است کاملاً کنار گذاشته و نگاهی نقادانه به آنها داشته باشیم تا هم آسیب کمتری ببینیم، هم در چرخه معیوب تقلید گرفتار نیاییم و هم با دلاوری در اندیشیدن دست به آفرینشهای علمی، هنری، صنعتی، ورزشی، فلسفی و ... زده و بشیریت را چندگام بهجلو برانیم.
در خبرها آمده بود که تلسکوپ جیمزوب با یافتن کهکشانهایی به عمر 13.5 میلیارد سال، تاریخ 14 میلیارد ساله کیهان را برهم زده، بیگبنگ را زیر سؤال برده و دانشمندان را بهفکر فرو برده است. هیچ کیهانشناسی نیز از روی تعصب بر داشتههای قبلی پافشاری نکرده و همگی بهدنبال راهی برای توجیه این پدیده برآمدهاند.
اینکه در گذشتههای دور و نزدیک بسیاری از رفتارها تقلیدوارانه بوده و در عصر حاضر وزن الگوپذیری کم شده، مسأله پیچیدهای نیست و علت آن نیز رشد نماییوار دانش و ارتباطات در دنیای امروز است که بخشهای بیشتری از ذهن را به فعالیت واداشته و دست ما را از تقلیدهای سنتی بیش از پیش شسته است. آشکارا اندازه الگوپذیری یک جامعه بهمیزان گسترش دانش واقعی و روشنفکری در آن جامعه بستگی دارد و هر اندازه مراکز علمی در یک جامعه بیشتر شود، چالش تقلید پلهپله عقبگرد میکند.
عادت به تقلید و الگوپذیری سمی سهمگین، مهلک و جانکاه است که ریشه آن را در گذشتههای دور میتوان در حکومتهای استبدادی، احکام و مراسم غیرانسانی و کشورگشایی بیگانگان دید که همگی ریشه در نادانی بشر داشتهاند. اما این خردورزی است که پرده نادانی را شکافته و الگوپذیری را تدریجاً بهمحاق برده است. بیگانگان نیز در طول تاریخ توانستهاند فکر و اندیشه خود را بهزور در کشور مغلوب فروخته و مردم بیدفاع را وادار به فرو آوردن سر تسلیم کنند. تکرار فرهنگ بیگانه، عاملی است که منجر به عادت کردن به «تقلید از دیگری» شده است. رفتارهای مقلدانه ذهن بشری که محصول خرافات، استبداد، برخی ادیان و استکبار بودهاند، بهجای آبیاری اندیشهورزانه ذهن انسانها، آنها را تقلیدوارانه پرورش دادهاند.
براساس آنچهکه در سطرهای پیشین بیان شد، در طول تاریخ پرفرازونشیب ایران، عادت به تقلید کردن و الگوپذیرفتن از دیرباز شروع شد و شوربختانه در ضمیر ناخودآگاه میلیونها ایرانی رخنه کرده و آمادگی هرگونه تقلیدپذیری و عادت به الگوپذیریهای دیگر را در نفس ایرانیان بهوجود آورد. افزون بر این، استبداد و زورگویی حکام در طول تاریخ، زمینه یکجور زیستی، یکنوع فکری، پیروی از یک شخص و الگوبرداری از یک گروه را بر جان و ضمیر ایرانیان حک کرد. اینجا است که آدمی یاد این بیت زیبای مولانا میافتد که «خلق را تقلیدشان بر باد داد./ ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.»
اما آنچه و آنکه به ایرانیان در طول یک قرن اخیر حمله کرده است، در زمینه فرهنگی از سوی بیگانگان بوده و از آنجا که آماده پذیرایی هرگونه تقلیدپذیری را داشتهایم، با سرعتی بیش از آنچه که تصور میشد، ظواهر آنها را به نشانه مدنیت پذیرفته و آنرا مدرنیته تصور کردیم. ظواهر آنها را پذیرفتیم، چون طبیعتاً چهره فرهنگ جدید قابلیت تبلیغ داشت و برای سرمایهداران و سرمایهگذاران سودمند بود. بروننمای این فرهنگ بر بسیاری چیره شد و باطن و ریشه آن در ذهن دانشمندان و اندیشمندان باقی ماند. سکوت، مهاجرت، زندانی و مرگ، نتیجه روشنگری روشنفکران شد و در عین حال مداحان، سلبریتیها و برخی دیگر جای روشنفکران را پر کرد. در این بین آنکه دل در گرو دین نداشت و از بیهویتیای رنج میبرد، به پناهگاه ویترین فرهنگ غربی وارد شد و ناخواسته به اسارت چنین موجودی درآمد. در طول سالهای پیاپی نیز حکومتهای دیکتاتوری در نهادینه کردن این امر نامیمون بر بطن ایرانیان همت گماردند و ذهن ایرانی را به الگوپذیری عادت داده و این بذر هرز ذهنی را در روان جامعه ایرانی کاشتند.
چالش الگوبرداری تنها ویژه عموم مردم نیست و در روشنگران نیز گهگاه بهگونه ناملموسی دیده میشود. در حوزه دانش و فناوری، الگوبرداری بسیاری از دانش غربیها یا شرقیها (کشورهای توسعهیافته) شده و آنها سرمشق شدند. در صنعت نیز همینگونه رفتار شده و بسیاری با الگو گرفتن از غرب در پی ساخت ابزارآلات و فناوری برآمدهاند و بهاصطلاح آنها را بومی ساختند. اینکه تا چه میزان الگوبرداری میتواند به کشور خدمترسانی کند، نیز مهم است. اما بایستهتر آن است که حالت بهینه در نظر گرفته شود که تا چه اندازه دانشمندان ایرانی در آفرینشگری دست داشتهاند و دنیا را متوجه علوم نویی کردهاند. حتی در طب نیز بهسراغ درمان گیاهی و افکار دانشمندان پیشین رفته و آنرا بسط و گسترش دادهایم. اما آنچه که اندک در دستگاه آموزشی کشور به آن پرداخته شده، دانشی است نوین که آغازگر آن ایرانیان باشد. جز دانشمند از دست رفته پروفسور عسگرزاده (البته ایشان زاده ارمنستان امروزی بودهاند و از کودکی تا دوران کارشناسی را در تهران بهکسب دانش پرداخته و سپس تا پایان عمر با برکت خویش را در آمریکا زیستهاند،) که منطق فازی را در جهان زاییده و زنده کرد و دنیا را از افکار خویش بهرهمند ساخت، فرد دیگری را چنین آفرینشگر سراغ نداریم. آنچه که شوربختانه دیده میشود، نبود جسارتهای بالا در برخورداری از اعتماد بهنفس برای ایجاد دانشهای نوین است.
در حوزه آموزش عالی، از آنجاکه پذیرش مقالات علمی ایرانیان از سوی غربیها با سختیهایی مواجه شده، بهناچار دانشگاهیان بهسراغ مباحثی رفتهاند که زودتر به نتیجه برسد تا بتوانند از پایاننامه خود در مدت مشخصشده وزارت علوم دفاع کنند. از دیگر سوی، دفاع از پایاننامه در ایران و کشورهای توسعهیافته نیز بسیار با هم متفاوت بوده که البته توضیح آن در این مقاله نمیگنجد. اما آنچه که دیده میشود، رهروی دانشمندان و مهندسان ما از متفکرین سایر کشورها در زمینه خلق فناوری و مقاله، بیش از حد اعتدال بوده است. هرچند که در مقالات ایرانیان نوآوریهای زیادی در حوزهای که دیگران پیشتر کار کردهاند، دیده شده، اما آفرینشگریهای بکر بهندرت مشاهده میشود. لازم بهتوضیح است که این چالش تنها بهسبب خوی تقلید کردن ایرانیان نیست و عوامل دیگری نیز دارد که تشریح آنرا به زمان و مقاله دیگری وامیگذاریم. نتیجهای که این پرسمان میتواند بهبار آورد، الگوپذیری دانشجویان و فارغالتحصیلان در این زمینه از اساتید خویش بوده و آنها نیز در دامان الگوبرداری از دنیای مدرن گرفتار آمده و به آن ترغیب شدهاند و همین راه را ادامه میدهند.
در حوزه آموزش نیز برنامهریزی تحصیلی بیش از موارد دیگر توی ذوق میزند و اگر صرفاً مقایسهای با کشورهای پیشرفته داشته باشیم، خواهیم دید که این چارتهای تحصیلی عموماً مقلدانه همراه با تغییرات اندک از سالهای دور برخی کشورها بوده و شوربختانه ذهن الگوبردارانه ما آمادگی لازم برای تغییرات در این حوزه را ندارد. این نبود خلاقیت موجب شده تا برخی شماری از دانشها را با پسوند اسلامی آمیزش دهند و گاهی مدیریت در کشور را بر پایه نوشتهجاتی از این دست پایهگذاری کنند که چون شالوده علمی ندارند، آینده مشخصی بر آن نمیتوان متصور بود.
نکته دیگر آن است که بدانیم یکی از دلایل دو دستگی شدید امروز در جامعه ایرانی ناشی از نفوذ تقلیدوارانه از این دو گروه (دین در مقابل غرب) است که شوربختانه هر دو به جامعهای بهشدت تقلیدپذیر وارد شده و جامعه ایرانی را بیش از پیش دچار ضعف کرده است. راه برونرفت از این مسیر پرپیچوخم تاریخی، مطالعه بسیار و ادراک منطقی است و همچنین بازگشت به آیینهای درست انسانی و باورهای اخلاقی ایرانی میتواند چارهساز این شرقزدگی و غربزدگی خالی از مفهوم باشد. شرقزدگانی که با چنگ و دندان تنها به ظواهر دین دست یازیدند و آیینهای انسانی را ندیده و دین را بیمحتوا ارایه میکنند. غربزدگانی که در کار مُد بوده و تمدن نوین را در آرایش و لباس دیدهاند. در هیچیک از این دو گروه نه فرهنگ سخن گفتن را میتوان دید و نه فرهنگ تفکر منطقی را.