شاید امروزه کمتر کسی را میتوان یافت که برای حکومتهای معاصر، خاستگاهی غیر از جامعه آن محدوده سرزمینی مشخص، قائل شود. چرا که در عصر حاضر نظریاتی چون نظریات الهی، موروثی، پدرسالاری و دیگر نظریات غیردموکراتیک، رنگ باختهاند و آنچه اکنون در ساختار جهانی مورد توافق است، این است که حکومتها برآمده از اراده عقل جمعی در یک سرزمین مشخص هستند و مشروعیتشان وابسته به میزان موفقیتشان است. هدف این نوشتار نیز دعوت به تامل در باب این موضوع با محوریت ایران است که آیا عملکرد مسئولان، مطابق با اراده عمومی است؟
بنظر میرسد، آنچه در کف خیابان، بازار، درون خانواده و گروههای دیگر زیست جمعی در حال شدن است، این ادعا را رد میکند چرا که آنچه برخی مسئولان در حاکمیت دنبال میکنند، در برخی موارد با آنچه جامعه میخواهد متفاوت است. اگر آنها بهدنبال صدور انقلاب و حمایت از جنبشهای اسلامی هستند، جامعه بهدنبال راهی برای کاهش فشار معیشتی، بحرانهای روانی و تنشهای موجود است. اگر دغدغه آنها گشت ارشاد و برخورد با معترضین به وضع موجود و مسائلی از این قبیل است، دغدغه جامعه، زندگی امن، پایان فساد گسترده، گرسنه نخوابیدن، عدم کاهش توان خرید و نهایتا ماندن در شرایط امروز در مقایسه با فرداست و چنین است که معتقدم آرمانهای جامعه و مسئولان بعضا همسو نیست یا اگر هم زمانی همسو بود، سوءتدبیرها باعث شده اکنون دیگر اولویت جامعه چیزهای دیگری باشد و چون جامعه هیچ ارادهای برای تغییر این سیاستها و نزدیک شدن به خواست ملت را مشاهده نمیکند، لاجرم اعتراض خود را در خیابان یا شبکههای اجتماعی نشان میدهد.
جامعه زمانی که هزینه- فایده میکند و میبیند هزینه برای آرمانهای بلندپروازانهاش بیش از حد تابآوری اوست، در راه پیشروی خود تردید میکند و اساسا میپرسد چرا باید این راه را ادامه دهد؟ چه کسی جامعه ایران را نماینده مبارزه با شرق و غرب کرده و خودش کنار نشسته تا ضربه فنی شدن ایران را تماشا کند؟
واقعیت این است که جامعه، آنچه را میبیند و حس میکند و نهایتا زیست میکند قبول دارد نه اخبار رسانههایی را که مدام خبر از شکست دشمن میدهند. آن هم در شرایطی که با یک بالا-پایین رفتن قیمت دلار، زندگیها زیر و رو میشود. جامعه، تحریم و نبود اقلام حیاتی را حس میکند و میبیند برخی از کسانی که ادعای مبارزه با دشمن در صف اول را دارند، زندگی متفاوتی با جامعه دارند و این، ناراحتیها را دو چندان میکند.
جامعه روز به روز کاهش حجم سفره خود را میبیند و از اینکه نمیتواند مثل سال قبل یا حتی مثل ماه قبل، زندگی کند عصبانی میشود. اینکه نمیتواند مثل گذشته نه چندان دورش باشد، جامعه را خشمگین میکند.
اگر میبینیم در سالهای نخست انقلاب و مخصوصا در هشت سال جنگ ایران و عراق ملت ایران بدون انتظار شقالقمر از حکومت، تحت شرایط سخت زندگی میکردند، بخاطر این است که روح ملت ایران در کالبد حکومت تجلی یافته و مردم اراده خود را در رفتار و سیاستگذاریهای حکومت میدیدند. اما اکنون برخی مسئولان نقشهراهی در دست گرفتهاند که با خواست و اراده جمعی تناسبی ندارد. جامعه بهدنبال آزادی مدنی است و برخی در حاکمیت بهدنبال استمرار محدودیتهای مدنی. جامعه بهدنبال شفافیت سیستماتیک است اما برخی به دنبال سرپوش گذاشتن روی آن.
نتیجه آنکه؛ اگر واقعا بهدنبال یافتن راه حل برای وضعیت نامطلوب کشور هستید، نگاهتان را معطوف به جامعه کنید و با تحلیلهای کیهانی تان در سماوات دنبال دشمن نباشید! تنها کافیست درد جامعه را بفهمید. اینکه مسئولین اجرایی، قضایی و قانونگذاری موظف به اجرای چه چیزی هستند و جامعه از آنها چه میخواهد، راه برونرفت از این بحران اجتماعی است که عدم تمکین به آن، گوشهای از عواقبش را در سالهای اخیر در قالب اعتراضات نشان داده است. استفاده از طبیبان دلسوز را هم فراموش نکنید. طبیبانی که ناقدانه و خالصانه راه درمان زخمهای چرک آلود را نشان میدهند، شایسته طرد شدن نیستند. داروی طبیب گرچه تلخ است اما قطعا بهتر از گسترش بیماری و عدم امکان درمان است.