یک- ما خبرنگاریم و خبرنگاری در خاورمیانه، عشق است و شر، بیسیم و زر، با جنگ و قهر. نه مراد، حاصل میشود و نه مرید، عاقل. مشتی گندم را میماند بین دو سنگ آسیاب. آخر و عاقبت ندارد. مگر از سر شرافت یا رویای مهاجرت و سودای تجارت.
دو- ما خبرنگاریم و انگار مرغ عزا و عروسی. آب از آب تکان بخورد چه بسا غرق شویم. حالا که آبها زیاد تکان خورده، درد وثیقه هم افزون شده. قلممان را وثیقه بگذاریم یا جنممان را. ناممان را وثیقه بگذاریم یا جانمان را. حالا در این کوچه اگر کسی خودش را از ما جا زد تا نیمچه اعتباری برای خیابان رفتن به جیب بزند و آنور بزرگراه خرجش کند ما را چه حاصل. اصلا خبرنگار جماعت، طوطی نمیشود اما طوطی جماعت، خبرنگار چرا.
سه- ما خبرنگاریم، با سری سبز و زبانی سرخ. با آمدن فصل سرد، از درد گفتیم و از درمان. هوا که سردتر شد ما هم زردتر شدیم. بعدتر خبر آوردند که حالا در هیچ بندی نه روزنامه میخوانند و نه مجله. چه اینکه ارباب خبر و اصحاب قلم در بندند و بازار تفسیر در آنجا گرم است و در اینجا شرم. پس گزاره «جای خبرنگار در زندان نیست» از این حیث معنا دارد نه آنکه جای بقال و نقال و قصاب و نصاب در زندان است. افسوس که پاییز 1401، پادشاه فصلها نبود خزان خبرنگاران بود.
چهار- ما خبرنگاریم و نه از خدا بیخبر که از همه با خبریم. برای ما خبرنگاری چیز دیگریست و برای بعضیها چیز دیگر. ما نه پی منفعتیم که پی معرفتیم. که اگر این نبود با نیمچه حقوق و حقالتحریر روزگار نمیگذراندیم و رویای دفترچه بیمه و کابوس صاحبخانه نمیدیدیم. برای ما که از توقیف و سانسور و بازداشت و ورشکستگی جان سالم به در بردیم. برای ما که با تیتر و گزارش و طنز و نگارش و عکس و ویرایش عشقبازی کردیم. برای ما که در کاغذ و زینک و جوهر و چاپ، نور شدیم و از کیوسک دور نشدیم. برای ما که هنوز خبرنگاریم.
*روزنامهنگار