با مرگ سید محمود دعایی اولین سفیر بعد از انقلاب ایران در عراق، بعضی از دانشگاهیان و روشنفکران دوباره از او انتقاد کردهاند که وی در جلوگیری از حمله صدام از عهده انجام وظایف سفارتش برنیامده است و شاید اگر سفیری آزموده و مجرب در بغداد میداشتیم، میتوانست از حمله صدام به ایران جلوگیری کند.
یادداشت حاضر را برای روشنگری در این موضوع به طور عام، و نه به دلیل دفاع از شخص خاص یا به دلیل مناسبات و روابط شخصی خودم با مرحوم دعایی بر قلم میآورم. امید که در تبیین و شفاف شدن موضوع تاثیرگذار باشد.
آنچه مسلم است، این که محاسبات صدام حسین در حمله به ایران، ربطی به هویت و شخصیت سفیر جمهوری نوپای ایران در بغداد نداشت، بلکه محصول ارزیابی او از وضع موجود بود. موضوع اول، عکسالعمل صدام نسبت به خطرات صدور انقلاب ایران بهکشور عراق با اکثریت شیعه، و فراخوان امام خمینی به انقلاب عراقیها علیه او بود. مطلب دوم و همزمان، افول قدرت نظامی ایران در پی انقلاب بود.
ایران قبل از انقلاب از نظر نظامی در خاورمیانه قویترین بود، و شاه ایران نهتنها در سایه حمایت آمریکا با رزمایش نیروی دریایی و راندن کشتی ابن سینا در آبهای مرزی، ادعاهای عراق را نسبت به اروندرود خنثی کرده بود، بلکه در سطح گسترده منطقه هم با اعزام کمک نظامی به ظفار، خطر حمله کمونیستهای یمن به عمان و مسقط را خاموش کرد، و فراتر از آن، همسو با دولت ایالات متحده در ویتنام حضور نظامی یافت.
تفوق نظامی ایران بر عراق، در ۱۹۷۵ با توجه به حمایت ایران از جنگهای پارتیزانی کردهای عراق به رهبری بارزانی علیه دولت مرکزی عراق، صدام را مجبور کرد که به خواستههای ایران برای قبول خط تالوگ به عنوان مرز آبی ایران و عراق در اروندرود تن دردهد و معاهده ایران و عراق ۱۹۷۵ الجزایر را امضاء کند. اما به فاصله کمتر از چهار سال، با انقلاب ۱۹۷۹ این توازن قوا برهم خورد. رژیم پهلوی به عنوان «ژاندارم آمریکا در منطقه» سقوط کرد. ایران انقلابی، ارتش تربیت شده و آموزش یافته را به عنوان پشتیبان رژیم طاغوت، تضعیف کرد و قراردادهای نظامی با آمریکا را فسخ کرد.
این شرایط نظامی تضعیف شده نیروهای مسلح ایران، صدام را که در ۱۹۷۵ تحقیر شده و برای رهایی از حملات بارزانیها که به وسیله ایران پشتیبانی میشدند، با ایران به توافق رسیده بود، در شرایط برتر قرار میداد. جو بینالمللی هم علیه ایران بود و صدام تصمیم گرفت که با حمله به ایران هم تحقیر سابق را جبران کند و معاهده ۱۹۷۵ را یکطرفه ابطال کند که در حقوق بینالملل و نظم جهانی توجیهی نداشت و هم از خطر صدور انقلاب اسلامی ایران به عراق و دیگر کشورهای مسلمان جلوگیری کند که دلخواه دولتهای نگران منطقه و در نظم دوقطبی آن روز جهان، مطلوب جهان سرمایه داری به سرکردگی آمریکا بود و هم در اجرای اهداف ایدئولوژیکی ناسیونالیستی حزب بعث، میتوانست اعراب ایرانی خوزستان را با عراق متحد کند که جهان به آن امور بهایی نمیداد و ممکن بود اقلیتی از پیروان مکتب میشل اغلب را در حزب بعث خوشحال کند. در این شرایط از نگاه صدام، آنچه محلی از اعراب نداشت، شخصیت، هویت، مواضع و علایق و گفتار و رفتار فردی سفیر ایران در بغداد بود، آن هم سفیری همچون دعایی که سالهای مدید قبل از انقلاب با گویندگی در رادیو بغداد علیه شاه ایران با حداقل امکانات در زی طلبگی در اتاقکی در بغداد و در حجرهای در نجف میزیست و ارتباطات سالم و زندگی ساده و بیپیرایه او، از چشم استخبارات عراق و نیروهای امنیتی صدام پنهان نبود.
منتقدان نقاد، مدعیاند که صدام حسین قبل از حمله به ایران، سفیر وقت ایران یعنی دعایی را احضار کرده و به او گفته است که به تهران بگوید دست از اخلال در عراق و تحریک شیعیان به تکرار انقلاب اسلامی ایران در عراق بردارد وگرنه، به ایران حمله میکند.
اولاً دعایی در حیات خود، احضارش و دیدارش را با صدام انکار میکرد. من احتمال میدهم که اگر احضاری هم صورت گرفته باشد، دعایی باید به وزارت خارجه عراق احضار شده باشد، نه به ملاقات صدام.
منتقدان میگویند که دعایی پیام صدام را به مهندس بازرگان رسانده است، ولی دعایی میگفت در زمان آغاز اولین تحرکات نظامی عراق به مرزهای ایران، انتخابات ریاست جمهوری انجام شده بود و ابوالحسن بنیصدر مستقر بود و بازرگان دیگر نقشی نداشت.
آنچه با شناخت رابطه دعایی با مراجع قدرت در ایران، برای من موجب اقناع وجدانی میشود، این است که دعایی باید جوِ ضدایرانی عراق و احتمال حمله صدام به ایران را نه به بازرگان و بنیصدر، بلکه به شخص پیر و مقتدا و مراد خود امام خمینی منتقل کرده باشد. این که دعایی گزارش محل مأموریت خود را که سالها کشور محل تبعید امام خمینی بوده است، به امام و پیشوای خود ندهد، از حساب احتمالات خارج است. نتیجهگیری من این است که انگیزهها و ملاحظات صدام حسین در حمله به ایران، چیزی نبود که حتی تغییر مواضع امام خمینی بتواند مانع آن حمله شود، چهرسد به گفتار و رفتار دعایی در مقام سفیر یا کل دستگاه دیپلماسی ایران، بلکه مذاکره، قول و قرار یا خواهش و التماس مثلاً بازرگان نخست وزیر یا بنیصدر رئیس جمهور، کمترین تأثیری نمیتوانست در تصمیم صدام داشته باشد.
بهعلاوه، حمله بعدی صدام حسین به کویت نشان داد که تصمیم او به آغاز جنگ بخشی از ساختار ذهنی مستبدانه قهرمان پرور و غرورآفرینیِ شخصیتیِ کاذب خود او هم بوده است. با این ملاحظات، اگر احتمال سهو و خطای سفیران امثال دعایی هم برود که البته چون کاریر دیپلماتیک نداشتند، احتمال این قصور نه تقصیر، بالاست، باز هم موثر در نفس امر نبوده است. به عبارت دیگر، رفتار سفیر ایران در بغداد هرچه متغیر هم میبود، در نتیجه تصمیم صدام در آغاز حمله به ایران بیاثر بود. من این مطالب را همان چهل سال پیش در مقالاتی به انگلیسی در فصلنامه مطالعات حقوق بینالملل و حقوق تطبیقی دانشگاه لندن نوشتم و دیگر در اینجا تکرار نمیکنم.