بسیاری از تحریمطلبان، عدم شرکت در انتخابات و رای ندادن را، امری "اخلاقی" میدانند. این استدلال (فارغ از نتیجه آن) دقیقا مشابه نظر برخی جریانهای داخلی است که شرکت در انتخابات را امری "اخلاقی" میدانند. اما سوال اینجاست که آیا شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، میتواند امری اخلاقی-تکلیفی برای تایید یا رد یک نظام سیاسی محسوب میشود؟
شاید در هیچ کشوری، رای دادن تا این حد، مقوله حساسی نباشد که در ایران مورد توجه واقع میشود. هر دو سال یک بار، با رسیدن به موعد انتخابات، به جای اینکه برنامهها، اهداف و روشهای کاندیداها مورد بررسی قرار بگیرد، شاهد بحثهای بیپایان در لزوم "رای دادن یا رای ندادن" هستیم. مثلا در فرانسه یا آمریکا، هیچگاه مخالفین و موافقین برای رسیدن به هدف به دنبال کاهش یا افزایش مشارکت نیستند. در این کشورها، جناحهای مختلف با معرفی "نامزد در چارچوب قانون اساسی" سعی در مبارزه درون سیستمی دارند و تغییرات را به شکل مورد نظر خود، با ابزارهای مختلف (از قبیل کمپین کردن) دنبال میکنند.
طبعا در هیچ کشوری (از جمله ایران)، پیروز انتخابات روی داشتن "مشروعیت" به دلیل "میزان مشارکت" یا "تعداد رای" تاکید نخواهد کرد. رئیس جمهور منتخب مشروع است، چون "اکثریت شرکت کنندگان در انتخابات" به او رای دادهاند و جهان بر همین مبنا او را به عنوان نماینده کشور به رسمیت خواهد شناخت.
در واقع هیچکس نمیپرسد آقای روحانی، مکرون، ترامپ یا بایدن "چه تعداد رای" با "چه میزان مشارکت" داشتهاند. چرا که آنها با یک سازوکار درونی به عنوان رئیس جمهور به جامعه جهانی معرفی شدهاند که همین موضوع برای مشروعیت آنها کافی است.
حتی در صورتی که انتخاباتی در کار نباشد (مانند کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس)، جامعه جهانی هیچگاه مشروعیت حاکمان این کشورها را زیر سوال نخواهد برد. چون اساسا سازمانهای بینالمللی برای دخالت در مسائل داخلی کشورها ایجاد نشدهاند.
شاید اولین دلیل این حساسیت بیاندازه روی نهاد انتخابات، تاکید بیدلیل حاکمیت روی ارتباط مشروعیت و نرخ مشارکت است. مصاحبههای صداوسیما در موعد انتخابات و تاکید بر "مشت محکم بر دهان دشمنان با حضور در انتخابات"، شاید یکی از بهترین نمونههای آن باشد. تاکید بر این مساله (دانسته یا نادانسته) تبدیل به نقطه مجادلهای شده که در هر انتخابات حاکمیت و فعالان سیاسی را به چالش میکشد و بخش بزرگی از انرژی فعالان سیاسی و رسانهای، صرف بحث درباره چرایی رای دادن/ندادن میگردد. طبعا تحریمطلبان هم هر بار با کوبیدن بر طبل تحریم انتخابات از ابزاری که حاکمیت (به غلط) برای مشروعیتزایی استفاده کرده، علیه خودش استفاده میکنند.
واقعیت این است که از فرآیند انتخابات به هر حال یک رئیس جمهور بیرون آمده و مورد پذیرش همه کشورها و سازمانهای جهانی قرار خواهد گرفت. همچنین مواضع، رفتار و عملکردش به عنوان مواضع، رفتار و عملکرد رسمی کشور، شناسایی خواهد شد. علاوه بر اینکه حتما هیچ کشوری به دلیل بالا یا پایین بودن میزان مشارکت، استراتژی خاصی (مثبت یا منفی) در قبال ایران اتخاذ نخواهد کرد. در داخل کشور هم تمامی سازمانهای دولتی (به عنوان بزرگترین و اصلیترین نهاد کشور که تا تامین نان مردم هم بر عهده اوست) به کار با جریان تازه ادامه خواهند داد و جریان پیروز انتخابات همه ارکان کشور را به مدت حداقل چهار سال در دست خواهد داشت.
آیا میزان مشارکت هیچ اهمیتی نمیتواند داشته باشد؟
البته این نوشتار قصد رد کردن تاثیر مشارکت در جامعه را نخواهد داشت و طبعا میزان مشارکت در هر انتخاباتی، تاثیر مستقیم روی وضعیت سالهای آینده یک جامعه دارد. اما مسائل اصلی خود جامعه از آن متاثر خواهد شد. مثلا دونالد ترامپ در انتخابات 2016 توانست 50 درصد آرا، از مجموع حدود 50 درصد مشارکت در انتخابات را به خود اختصاص دهد، یعنی او منتخب حداکثر 25 درصد رای دهندگان در آمریکا بود. یعنی مردم آمریکا با عدم حضور در انتخابات 2016، اجازه دادند منویات 25 درصد از رایدهندگان به نمایندگی دونالد ترامپ بر آنها حاکم گردد. تعمیق رکود اقتصادی، بالا رفتن سطح تنش با درگیر کشورها، افزایش دوقطبی و نژادپرستی در جامعه و منزوی شدن این کشور در سازمان ملل، از تبعات این انتخابات بود.
وضعیتی که سال 84 در ایران هم اتفاق افتاد. رئیس جمهور منتخب سال 84، رای 17 میلیون از مردم کشور را داشت و هشت سال به عنوان نماینده رسمی کشور در همه مجامع داخلی و خارجی حضور پیدا کرد و "رئیس جمهور ایران" اطلاق میشد. این تعداد رای در سال 84 در حالی به دست آمد که 8 سال قبل از آن (که جمعیت کشور هم کمتر بود) 20 میلیون نفر به رئیس جمهور منتخب رای داده بودند. پس طبعا دولت هفتم و هشتم، به لحاظ همکاری داخلی و قدرت برای اعمال سیاست خارجی شانس بیشتری برای ارتقای وضع موجود دارد، تا دولتی که اکثریت دارندگان حق رای به او رای نداده و این دولت را نماینده خود نمیداند.
اما واقعیت این است که رئیس دولت نهم و دهم نماینده ایران و اصلیترین تصمیمگیرنده در عرصه اقتصاد، فرهنگ، بهداشت و درمان، آموزش، ارتباطات و سیاست بود. همانطور که امروز مجلس (در غیبت 60 درصدی مردم در انتخابات)، یکهتاز عرصه قانونگذاری کشور است. اگر بسیاری (به درستی) معتقدند که این مجلس خواستهای امروز جامعه را نمایندگی نمیکند، شاید یک دلیل آن عدم حضور پای صندوقهای رای باشد، هر چند دلایل بسیار زیاد دیگری را میتوان برای این موضوع برشمرد.
این اتفاق همانطور که در سال 84 و 98 افتاد، میتواند در انتخابات ریاست جمهوری هم تکرار شود. دولت هشتم با تورم 10.5 درصدی، نرخ بیکاری پایین، دلار و بنزین تک نرخی، وضعیتی (تقریبا) بسامان را به دولت نهم تحویل داد و آنچه دولت یازدهم پس از هشت سال تحویل گرفت، دولتی تحریم زده (ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد)، با دلار و بنزین دو نرخی، اقتصادی مشوش، تورم 40 درصدی و نرخ بیکاری بالا بود که در شاخصهای آزادی و دسترسی به اینترنت هم وضعیت غیرقابل قبولی داشت. حال سوال اینجاست که اگر نتیجه انتخابات سال 84، طور دیگری رقم میخورد، وضعیت امروز ما چگونه بود؟
چرا مشارکت به امری چالش برانگیز برای حاکمیت تبدیل میشود؟
انتخابات در ایران تنها فضایی است که مردم حضور واقعی دارند و پیوند زدن این حضور با مشروعیت نظام سیاسی توسط حاکمیت، طبعا وضعیتی چالشبرانگیز به وجود میآورد. کما اینکه وضعیت فعلی (دموکراسی انتخاباتی)، طبعا نمیتواند نماینده یک دموکراسی کامل باشد، چرا که تنها بروز و ظهورش در انتخابات دیده میشود.
تحول در نگرش به مقوله انتخابات
اول اینکه فقدان احزاب در تصمیمسازی و تصمیمگیری، باعث دور افتادن سیاستمداران از خواستهای واقعی مردم شده و انتقال پیام صورت نمیگیرد. این موضوع، "چرخش نخبگان" که اصلیترین کارویژه انتخابات است را نیز تعطیل خواهد کرد، کما اینکه در ایران این وضعیت حاکم است. شاید برای همین باشد که بسیاری از مردم معتقدند تفاوتی بین جریان های سیاسی در ایران وجود ندارد و نگرشهای آنها نمیتواند نماینده واقعی مردم باشد.
دوم اینکه در کشورهای توسعه یافته شکاف بین دولت و جامعه با احزاب به یکدیگر متصل میشود. پلی که در ایران تقریبا وجود خارجی ندارد. علاوه بر اینکه احزاب در کنار رسانهها (به عنوان ارکان اصلی جامعه مدنی) میتوانند نماینده واقعی "مطالبات" مردم باشند. چیزی که در جامعه ما به دلیل فرهنگ خاص سیاسی، کلا فراموش شده و جای خود را به یک "انتخاب بدون پذیرش مسئولیت" داده است. این در حالی است که توسعه سیاسی به معنای ایجاد و تقویت فرهنگ مطالبهگری، انتخابات را نقطه شروع ارتقای وضع موجود میداند.
سوم اینکه در اهمیت مشارکت در انتخابات همین بس که اقبال اکثریت جامعه در هر انتخاباتی (در ایران و جهان)، باعث روی کار آمدن نیروهای میانهروتر، کارآمدتر و نزدیکتر به خواست جامعه شده و هر قدر مشارکت در جامعه کاهش یابد، نیروهای تندرو و آرمانگرای برآمده از انتخابات از خواست "اکثریت" جامعه دورتر هستند. این اصل را در ایران سالهای 82، 84، 98 و در آمریکای 2016 و فرانسه 2017 شاهد بودیم و میتوان آن را به همه کشورها تعمیم داد.
از همین جهت به نظر میرسد، راهحل فوری بهتر شدن وضع موجود "قهر با صندوق رای" نیست و جامعه ما پس از سدهها دور باطل سینوسی قهر و آشتی، باید مطالبهگری را به عنوان راهبرد اصلی توسط اکثریت جامعه بپذیرد که آن هم جز با تقویت احزاب اتفاق نخواهد افتاد.