رویدادهای مهمی از نظر تاریخی، اعم از تاریخ ملی، آئینی، مذهبی، فرهنگی، سیاسی و... هر کدام در حال تبدیل شدن به لحظات نمایشی توسط اعضای یک جامعه شدیداً مصرفی هستند.
به گزارش خبرگزاری مهر، جوامع مصرفی را از وجهی میتوان جوامع نمایشی هم نامید. از آنجا که مصرف کالاها برای رفع نیازها، به هر حال حدی دارد؛ یعنی بعد از رفع نیازها، مصرف هم از موضوعیت میافتد و به اتمام میرسد، در یک جامعهای که از نظر مصرفی به وضعیت حادی رسیده است، مصرف از رفع نیازها به سمت نوعی از مصرف نمادین میرود و در آن دیگر نه تنها کالاها و اجناس بلکه حتی ذاتا وجه مصرفی ندارند، مانند رویدادها، دانشها، مناسبتها و بسیاری از امور معنوی حتی، در وجهی مصرفی مورد استفاده قرار میگیرند تا چیزی را نمایش دهند. این مصرف نمایشی دیگر ارتباط چندانی با «نیاز» ندارند، یعنی مثلاً به نیازی از پیش موجود، پاسخ نمیدهند، بلکه خود فرایند نمایشی برای این نوع از مصرف نیاز «میآفریند»، یا به بیان دقیقتر نیاز «میتراشد». به همین دلیل بود که ژان بودریار معتقد بود در یک جامعه مصرفی دیگر کالاها نیستند که مصرف میشوند، بلکه بیشتر «نمادها» مورد مصرف قرار میگیرند.
این واقعیت در جوامع مصرفی تا حدی پیش میرود که برای نیازهای مصرفیاش دست به تولید لحظات یا مناسبتهایی میزند که در آنها مصرف نمایشی موجه و ضروری جلوه کند. این لحظات را که میتوان آنها را «لحظات نمایش» نامید، به فراخور نیازهای برساختهشدهی آن توسط جامعه مصرفی ویژگیهای گسترده، متنوع، گاه متضادی و حتی متناقضی پیدا میکند و به فضایی سرگیجهآور منتهی میشود. لحظات مصرف در این جوامع از روز تولد یک انسان تا روز مرگ او، به شکلی مداوم و همواره متغیر در حال ساخته شدن هستند و آدمی را تبدیل به یک کنشگر کاملا خنثی، مقلد و بدون هیچ عنصر اصیل و منحصر به فرد در بطن یک فرایند مصرفی میکند؛ آدمی در این معنا سوژهای است که «مصرف نمایشی» را در لحظات متعدد و متنوعی با هدف نیل به یک «تمایزجویی از طریق مصرف نمادها» و «پرستیژسازی نمایشی» دنبال میکند؛ برای چنین آدمی کمترین اهمیتی هم ندارد که در حال مصرف چه چیز است، یا از چه راهی به مصرف آن چیز مشغول است و یا نتایج این مصرف به کجا منتهی خواهد شد. تنها چیزی که در این فرایند اهمیت دارد، یک «نمایش آنی و زودگذر پرستیژساز» است.
به نظر میرسد که جامعه شهرنشین و طبقه متوسط ایرانی در دهههای اخیر دچار چنین وضعیتی شده است. خلق «لحظات مصرف نمایشی» در آن شدیداً پر رنگ است و روز به روز هم بر وجه نمایشی مصرف رویدادها، مناسبتها و اموری شدیداً غیرمصرفی تاکید بیشتری هم گذاشته میشود. از تولدها بگیرید، و تمسازی برای جشنهای تولد بگیرید تا مناسبتهای ملی و مذهبی که همه و همه بدون هر نوع از جدیت در اندیشیدن به زمینه تاریخی و محتوایی آنها، صرفا و صرفا به مصرف نمایشی میرسند و نتایج نمایشی این مصارف هم در اشکال متنوعی در صفحات مجازی اشخاص به نمایش درمیآیند.
چند روز پیش لطیفهای در فضای مجازی توسط کاربران دست به دست میشد، مبنی بر اینکه «خب، شب یلدا سپری شد و بازیها (مسخرهبازیهای) مربوط به این مناسبت هم گذشت، حالا برویم سراغ مناسبت بعدی!» با این تم چندین لطیفه ساخته شده بود، در یکی از آنها گفته شده بود، حالا برویم سراغ «کریسمس»، در دیگری گفته شده بود «از همین حالا آماده میشویم برای ولنتاین» و حتی در یکی از آنها با دستانداختن مصراعی از حافظ که در سرودهای انقلابی استفاده شده بود، این امر القا میشد که برویم سراغ بازیهای مربوط به «دهه فجر». فارغ از وجه مطایبهآمیز این لطایف و مزهریختنها، اینها نشاندهنده امری کاملا جدی در بطن فرهنگ عمومی جامعه ایرانی است؛ جدیتی که اگر چه بروز و ظهور و نتیجهاش به نوعی محتواهای مطایبهآمیز است و باعث میشود ما از کنارشان به سادگی رد شویم، اما از بحرانی در جامعه ایرانی خبر میدهد. آنچه در این نوع خاص از لطیفه بر آن انگشت گذاشته شده است، «لحظات مصرف» یا «لحظات نمایش»ی است که در بالا به آن اشاره شد. در واقع اتفاقی که در حال رخ دادن است این است که رویدادهای مهمی از نظر تاریخی، اعم از تاریخ ملی، آئینی، مذهبی، فرهنگی، سیاسی و... هر کدام در حال تبدیل شدن به لحظات نمایشی توسط اعضای یک جامعه شدیداً مصرفی هستند.
از چند روز پیش بخش مهمی از اعضای این جامعه شهری به سراغ مصرف نمایشی رویداد مهمی چون میلاد حضرت مسیح (ع) و تحویل سال میلادی و مراسم موسوم به کریسمس رفته است. آنچه در این میانه عجیب است، غیراصیل بودن این کنشها از سوی کسانی است که نه اساساً پیوندی معرفتی با آموزههای مسیح(ع) دارند، نه پیوندی مبتنی بر باور، اعتقاد و ایمان؛ آنچه در اینجا قابل رویت است صرفا یک نمایش تقلیدی برای نوعی از تمایز یا تشخصجویی، آن هم نه تشخصجویی مبتنی بر تولید چیزی منحصر به فرد، بلکه یک تمایزجویی تقلیدی احتمالا از فرهنگ آئینی و مذهبی جوامعی است که از نظر مصرفکنندگان واجد پرستیژ هستند. نکته عجیب دیگر این است که این لحظات نمایشی حول محور کریسمس و بروز و ظهور آن در صفحات مجازی اعضای جامعه شهری ایرانی همانقدر وجه مصرفی دارد که لحظات نمایش آنها در مراسم خیابانی عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) در ماه محرم؛ آنچه مهم است همین نفس نمایش از طریق لحظات ناب مصرف امور غیرمصرفی است. این فرایند سرگیجهآور در لحظات دیگر هم مدام در حال تکرار و تغییر است، از شمع روشن کردن در حلول سال جدید شمسی و میلادی گرفته تا شمع روشن کردن در روز پایانی ماه صفر و حلول ماه ربیعالاول! از شمع روشن کردن در کریسمس و ایستادن کنار درخت کاج آذین شده تا شمع روشن کردن در شام غریبان شهدای کربلا و ایستادن پای عَلَم و کُتَل! از سرخوشی و فخر به شرکت در مراسم کریسمس و تحویل سال نو میلادی و مصرف نمادهای بابانوئلی تا سرخوشی به فخر به تقویم شمسی جلالی که خیام نیشابوری آن را تدوین و تهیه کرده است! از افتخار به تمدن چند هزار ساله آریایی-هخامنشی و معبدسازی از مقبره کورش و مصرف نمادهای ایران باستان گرفته تا افتخار به مصرف تقلیدی از نمادهای مصرفی تمدنی سراسر جدید و آئینهای غیرایرانی و غیرباستانی نظریر ولنتاین و...!
تناقضات یک جامعه مصرفی-نمایشی تمامی ندارد، ما در جهانی زندگی میکنیم که واقعیتها از طریق وجوه نمادین مصرف مدام جابهجا میشوند و ما را با فراواقعیتی (هایپر ریالیتی) سرگیجهآور مواجه میکند که در آن تناقض خود، به واقیت بدل میشود و تشخیص اصالت، فردیت، جدیت و هسته سخت حقیقت روز به روز مخدوشتر از روز قبل به نظر میآید و در این زمینه فقط مصرف برای خود مصرف و نمایش برای خود نمایش، هر روز واقعی و واقعیتر میشود.