در روز ۱۱ آذر ۱۳۰۰ هجری شمسی میرزا یونس مشهور به میرزا کوچکخان جنگلی، رهبر نهضت جنگل بعد از چند روز سرگردانی در کوههای تالش بر اثر سرما و یخبندان درگذشت.
به گزارش ایسنا، تاریخ ایرانی نوشت: «یونس معروف به میرزا کوچک، فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۷ هجری شمسی برابر با ۱۲۹۸ قمری در محله استادسرا، در حوالی روستای کسماء شهرستان رشت به دنیا آمد. صرف و نحو و علوم دینی را در مدرسه حاجی حسن واقع در صالحآباد رشت و مدرسه جامع فرا گرفت؛ چندی هم در مدرسه محمودیه تهران اقامت داشت.
میرزا در سال ۱۲۹۰ شمسی در گیلان به صفوف آزادیخواهان پیوست و در زمرۀ همراهان جنبش مشروطهخواهی قرار گرفت. پس از آن که علاءالدوله به ضرب و شتم تجار تهران پرداخت و آنان برای دادخواهی و درخواست مشروطیت به آستانۀ حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند، میرزا در رشت به اتفاق چند تن از رفقای همعقیدهاش، شروع به تبلیغ علیه حکومت کرد. او پس از مدتی موفق شد انجمن طلاب را تشکیل دهد و به تدریج عدهای از روحانیون را با خود همصدا کند و بر مناسبات سیاسی و اجتماعی اثرگذار شود.
میرزا مردی قویبنیه، زورمند، بلند قامت و چهارشانه بود، چشمانی زاغ و صورتی گندمگون داشت، همیشه خندان به نظر میرسید و در کلام او جاذبههایی وجود داشت که میتوانست مخالفین خود را اغلب با سخن تسخیر نماید اما با گسترش فعالیتهای سیاسی، او نیز به این نتیجه رسید که برای اخذ مشروطیت، علاوه بر خطابه و منطق، جانفشانی و جهاد نظامی هم لازم است. اینچنین بود که آرامآرام اعضای مجمع روحانیان را به مشق نظامی و پوشیدن لباس متحدالشکل جنگی ترغیب کرد و در عین حال به تدارک اسلحه پرداخت. همان هنگام بود که محمدعلی شاه، پس از به توپ بستن مجلس و تسلط بر اوضاع تهران، درصدد خاموش کردن صدای آزادیخواهی در رشت برآمد. در نتیجه میرزا به ناچار رشت را ترک کرد، راهی قفقاز شد و به تفلیس رفت. در آنجا بود که با مبارزان روسیه ارتباط برقرار کرد و بعد از مدتی اقامت وقتی عرصۀ معیشت بر او تنگ شد ناچار به گیلان بازگشت و مبارزات مخفیانۀ خود را آغاز کرد.
پس از آن که محمدعلی شاه با حمایت دولت روس عازم این کشور شد، میرزا در همکاری با رهبران مشروطه لیاقت خود را به خوبی نشان داد و بعد از فتح تهران برای جلوگیری از هجوم ایالات شاهسون، به همراه برخی دیگر از مجاهدین گیلان به کمک مرحوم ستارخان (سردار ملی) برای عزیمت به اردبیل مامور شد اما در ورود به رشت مریض و بستری شد و نتوانست سفر خود را ادامه دهد. میرزا پس از بهبودی به تهران رفت و در آنجا اقامت کرد تا این که محمدعلی شاه از روسیه به صحرای ترکمن آمده و ایل تراکمه را که مجهز به سلاحهای گوناگون بودند در اختیار گرفت و به قصد تصاحب تاج و تخت به آنها هجوم برد. در این هنگام باز هم میرزا و دستۀ ملیون همفکرش عازم جنگ با تراکمه و مامور خلع ید از محمدعلی شاه شدند.
در این سفر میرزا علیرغم کمی نفرات در جنگ پافشاری کرد و پس از نبردی سخت سرانجام از ناحیۀ سینه و دست راست به زخم گلوله به شدت مجروح شد. در این موقع او را به حالت اغماء به قونسولخانه انتقال دادند و پس از آن که به هوش آمد، فرستادگان شاه مخلوع نزد وی آمدند و او را به مساعدت با محمدعلی میرزا در عوض یک زندگی آرام در منطقۀ گمشتپه دعوت کردند. میرزا کوچکخان در جواب آنها گفت: «من مرگ را با حفظ عقیدۀ خود ترجیح میدهم و قدمی بر خلاف آمال ملیهام نخواهم برداشت، زیرا مرگ بر زندگی در این گمشتپه که شما به من تکلیف میکنید، رجحان دارد.»
میرزا پس از مدتی که بهبود یافت، به طور مخفیانه وارد رشت شد و بعد از چند روز توقف و مطالعه در اوضاع شهر و حالات مردم و دقت در روحیه عمومی و درک این نکته که در تمام گیلان از خوف قشون روسها و هوادارانشان، کسی قدرت کوچکترین جنبشی را ندارد، دوستان خیلی نزدیک و طرف اطمینان خود را فراخواند و با آنها در مقام مشورت برآمد. نتیجه این مذاکرات و مشورتها، تاسیس کمیتهای از مبارزین بود که هستۀ اولیۀ نهضت جنگل را تشکیل میداد.
در سال ۱۲۹۴ شمسی، یک گروه مسلح هفده نفری در منطقۀ تولم در نزدیکی فومن اعلام موجودیت کرد که میرزا کوچکخان رهبری آن را بر عهده گرفت. هفت نفر مسلح که شامل میرزا، دکتر حشمت، یک نفر تفنگساز و چهار نفر از فداییان گیلانی بودند با یک قایق از بندر پیر بازار به طرف تولم عزیمت کردند. ابتدا به بندر سیاه درویشان رفته و از آنجا به محلی که تقریباً سه کیلومتر با بندر مزبور فاصله داشت وارد شدند.
سازمان جنگل که خود را مسلح به ایدئولوژی اسلام و نجات تودهها با چماق و چوب و داس و تبر و تعدادی سلاح کهنه و تفنگ اعلام میکرد، در ابتدا با یک عدۀ ۱۷ نفری دست به مبارزه زد اما پس از مدت کمی از پشتیبانی دهقانان و اهالی مستضعف و تحت ستم منطقه که در زیر چکمههای آهنین قزاقهای تزاری و باجگیران دولتی به سختی زندگی میکردند، برخوردار شد.
رفتهرفته نهضت جنگل شهرت یافت و جنگلیها قدرت پیدا کردند و علناً وارد ماسوله شده و آنجا را مرکز خویش قرار دادند. احساسات عمومی نسبت به آنان به قدری زیاد شده بود که مردم از هر طرف و از هر صنف و طبقه برای آن که اسمی در بین جمعیت داشته باشند از ارسال پول و اشیاء و لوازم و هر نوع کمکی که مقدور آنان بود، مضایقه نمیکردند. نفرات جنگل روزانه رو به ازدیاد میرفت و بر ابهت و اهمیت آنان افزوده میشد. تا پایان سال ۱۲۹۶ شمسی، جنگلیها بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، کجور و تنکابن را تحت کنترل خود درآوردند و از این پس بود که دیگر میل نداشتند با دشمنان داخلی سر و کار پیدا کنند، بلکه مترصد بودند با قوای روس که آن وقت سرتاسر گیلان را اشغال کرده بودند به جنگ و ستیز مشغول شوند و بالاخره به مقصود رسیدند.
تشکیلات نظامی جنگل در گوراب زرمیخ بود که میرزا در راس آن قرار داشت. منطقه کسما هم به خاطر اهمیت تجاری آن، مرکز تاسیسات مالی و اداری شد و حاجی احمد کسمائی مسئولیت نظارت بر آن را عهدهدار شد. تشکیلات قضایی جنگل نیز به شیخ بهاءالدین املشی سپرده شد. در همین دوران بود که در نتیجۀ تشویق صنعتگران محلی در مدت کمی چندین کارخانه و کارگاه ریسندگی و بافندگی در فومن تاسیس شد که در آن لباس، کفش و کلاه مجاهدین جنگل تامین میشد. احداث و مرمت راهها از دیگر اقداماتی بود که در این دوره صورت گرفت. هدف هم مشخص بود، تسریع در حرکت واحدها.
میرزا و یارانش عقبماندگی مردم ایران را نتیجه کمسوادی و بیفرهنگی میدانستند. از همین رو به تاسیس چند مدرسه در گیلان اقدام کردند. جنگلیها همچنین روزنامهای بنام «جنگل» منتشر کردند که ارگان رسمی کمیتۀ اتحاد اسلام بود. این روزنامه، نشریهای چاپ سنگی، حاوی افکار و شرح عملیات جنگلیها بود که هفتهای یکبار در کسما منتشر میشد و مدیر آن حسین کسمایی مجاهد معروف دوران مشروطیت بود. در سرلوحۀ روزنامۀ جنگل نوشته بود «این روزنامه فقط نگهبان حقوق ایرانیان و منور افکار اسلامیان است.» در شمارۀ ۲۸ روزنامۀ جنگل، جنگلیها اهداف خود را چنین عنوان کردهاند: «ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم! استقلالی به تمام معنی کلمه! یعنی بدون اندک مداخلۀ هیچ دولت اجنبی! بعد اصلاحات سیاسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است، ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم! این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به همصدایی کرده، خواستار مساعدتیم.» آنان همچنین پس از مدتی تمبر مخصوصی به نام «پست انقلابی ایران» چاپ کردند.
در روز ۱۶ خرداد ۱۲۹۹ میرزا کوچکخان و قوای جنگل با انتشار بیانیهای، تشکیل کمیته انقلاب سرخ ایران و الغاء اصول سلطنت و تأسیس حکومت جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران (جمهوری گیلان) را در رشت اعلام کردند، که اساس آن حفظ موازین و قوانین عالیۀ اسلام و لغو کلیۀ قراردادهای ظالمانه و نابرابر و حفظ آزادیهای فردی و اجتماعی بود. یک روز بعد کمیته انقلاب، هیات دولت جمهوری (هیات اتحاد اسلامی) را معرفی کرد که میرزا کوچکخان عنوان سرکمیسر و کمیسر جنگ را داشت.
درست هنگامی که انقلاب جنگل به اوج قدرت خود رسیده بود و میرفت تا قوای خود را جهت تصرف پایتخت بسیج کند، کودتایی توسط احسانالله خان و خالو قربان که دارای افکار کمونیستی بودند علیه میرزا به وقوع پیوست و به یکباره شیرازۀ نهضت از هم پاشید.
به دنبال استقرار نیروهای انقلابی در رشت، اختلاف نظرها میان رهبران جنبش بر سر چگونگی حکومت بالا گرفت، از مهمترین مسایل مورد بحث، تقسیم زمین میان رعیتها بود. میرزا برای پرهیز از درگیری و به نشانۀ اعتراض نیروهایش را از رشت خارج کرد و به احسانالله خان و حزب عدالت که توسط چند تن از اعضای حزب کمونیست عدالت باکو تاسیس شده بود، اجازۀ تشکیل حکومت داد. حکومت احسانالله خان، به مجموعهای از اصلاحات شامل دادن زمین به رعیتها و تبلیغات ضدمذهبی دست زد.
از دیگر زمینههای اختلاف میان جناح کمونیست و جناح میرزا در جمهوری این بود که کمونیستها با هر شکلی از حکومت پارلمانی مخالف بودند. اختلاف میان کمونیستهای تازه به دوران رسیدهای که علیه میرزا کودتا کرده بودند، روز به روز شدت میگرفت و تزلزل دولتشان، آنان را بر آن داشت تا بار دیگر دست دوستی به سوی میرزا کوچکخان دراز کنند و از ارادۀ خود برای حل سوء تفاهمات با میرزا سخن گویند. طی توافقاتی، بار دیگر دولتی که سرکمیسر و رجل اولش میرزا کوچک بود تشکیل شد. دولت سوم انقلاب به رهبری میرزا کوچکخان بسیار امیدوار بود تا با حفظ انسجام و با حمایت ارتش سرخ از نهضت، به اشاعۀ انقلاب و جمهوریخواهی در ایران سلطنتی و جلوگیری از نفوذ انگلیس در ایران بپردازد. این امیدواری ریشه در بیخبری جنگلیان از مذاکرات پشت پردۀ دیپلماتهای روس با همتایان بریتانیایی و ایرانی حاضر در دولت مرکزی داشت.
لنین، رهبر روسیه در آخرین روز پاییز ۱۲۹۹ از آمادگی کامل خود برای سازش میان روسیه و انگلیس سخن گفت: «در یک کنفرانس سیاسی، منافع انگلیس در شرق دقیقا مشخص خواهند شد. ما هم منافع مشخصی در شرق داریم که اگر لازم باشد آنها را مفصلا تشریح خواهیم کرد. سیاست ما در کمیتۀ مرکزی، اتخاذ روش حداکثر گذشت در برابر انگلستان است.»
شعبدۀ آشتیکنان سوسیالیسم روسی و سرمایهداری انگلیسی در مورد سرزمین ایران زمانی به اوج خود رسید که رادیو لندن در اوایل بهار سال ۱۳۰۰ گزارش داد که سربازان انگلیسی اواخر بهار خاک ایران را ترک خواهند کرد. از سویی در پاییز سال قبل از آن، نمایندۀ جدید مسکو به تهران آمده بود تا به دولت مرکزی اطمینان دهد اگر اوضاع بر وفق مراد لنین پیش رود، تاریخ خروج ارتش سرخ از شمال ایران نزدیک خواهد بود. بدین ترتیب زدوبندهای لازم دیپلماتیک میان چپ و راست انجام گرفت، با این حال، میرزای جنگلی و یارانش بیخبر از همهجا، ارتش سرخ را حامی انقلاب خود میدانستند و رویای برقراری جمهوری در ایران را در سر میپروراندند.
مسکو دیگر خطر حضور نیروهای انگلیس در نزدیک آب و خاک خود را نداشت، به عبارتی، همان اصل برقراری توازن قدرت برای روسها محقق شده بود و اهرم نهضت جنگل پس از آن هیچ به شمار میآمد. شوروی در ۱۹۲۱ در لندن پیمانی با انگلستان بست که مفاد این پیمان خروج شوروی از شمال ایران بود و با تغییر سیاست شوروی در مورد انقلاب جهانی و جهتگیری به سمت تشکیل حکومت شوروی همخوانی داشت.
در آستانۀ کودتای رضاخان، شرایط سیاسی ایران شدیدا علیه میرزا کوچکخان جنگلی بود. روسها او را تنها گذاشته بودند و منافع خود را پیگیری میکردند. آنان به ویژه تلاش میکردند تا روابط صمیمانهای را با سردار سپه برقرار کنند. آنها مصلحت خود را در آزاد گذاشتن دست رضاخان برای سرکوب نهضت جنگل میدانستند.
علاوه بر این، رضاخان در آن زمان، در کمیتهای ایرانی - انگلیسی بنام کمیتۀ زرگنده، به اتفاق سیدضیاءالدین طباطبایی در حال تدارک کودتای سوم اسفند بود. به همین دلیل، اقدام رضاخان به نوعی اجرای مصوبۀ کمیتۀ مذکور نیز بود. کمیتۀ زرگنده در حقیقت دو کارکرد اساسی داشت؛ یکی سرکوب نهضت جنگل و دیگر استقرار دیکتاتوری رضاخان. پروژۀ سرکوب میرزا کوچکخان جنگلی، محصول ارادۀ مشترک شوروی، کمونیستهای داخلی، دولت انگلستان و استبداد رضاخانی بود.
در چنین شرایطی، سران نهضت جنگل چند راه بیشتر نداشتند؛ یا باید تسلیم میشدند و اسلحه را زمین میگذاشتند، یا به روسیه پناه میبردند و یا این که تسلیم شدن و پناه بردن به بیگانه را نمیپذیرفتند و به مبارزه ادامه میدادند. احسانالله خان ترجیح داد تا به روسها بپیوندد، خالو قربان نیز با قید تضمین از طرف سردار سپه، با همۀ افراد خود تسلیم قوای دولتی شد و جان خود را نجات داد. در این میان فقط میرزا کوچکخان بود که نه حاضر به ترک ایران شد و نه ننگ تسلیم به قوای دولتی را پذیرفت.
وقتی در یک نبرد سنگین و نابرابر اکثر مجاهدین جنگل یا کشته شدند و یا تسلیم و متواری، میرزا برای جلوگیری از برادرکشی برای ملاقات با رشیدالممالک خلخالی عازم خلخال شد ولی در راه با برف و بوران سختی در کوههای گیلان روبرو شد. در بوران، عدهای از همراهانش کشته شدند و خودش در حالی که یکی از یارانش را به دوش داشت و از توش و توان افتاده بود گرفتار یخبندان شد و در روز ۱۱ آذر ۱۳۰۰ شمسی در سن ۴۳ سالگی درگذشت.
چند ساعت بعد یکی از اهالی خلخال، بدن بیجان میرزا را در میان برفها یافت و وقتی او را شناخت پیکر بیجانش را برای دفن به خانقاهی در همان نزدیکی برد اما سربازان وفادار به رضاخان با اطلاع از این واقعه با زور اسلحه جسد او را برده و سرش را از بدنش جدا میکنند. بعدها یاران او سر و تنش را به رشت منتقل کردند و در محلهای به نام سلیمان داراب به خاک سپردند.»