«امیرانتظام ۴۰ سال نشان داد حقوق بشر اعتقادیاش، نمایشی نیست؛ به عیادت قاضی دادگاهش رفت، به رئیسجمهوری رأی داد که روزی مخالفش بود و امروز او را با عنوان «فقید سعید» بدرقه کرده است. در شناخت این نسل همین بس که در اوج دوران مشقت زندان هم نگران اختلافات طیف بنیصدر با حزب جمهوری اسلامی بود که «دشمنان ما را خوشحال میکند» و در واپسین روزهای حیات هم دغدغه وحدت اقوام و یکپارچگی ایران را داشت چون تزلزلش «تنها باعث خشنودی آنانی خواهد بود که متأسفانه سودا و رؤیای تبدیل ایران به ایرانستان در سر دارند.»
به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «ششم تیرماه ۹۷ در پیامی که به مراسم زادروز دکتر محمد مصدق در کلن آلمان فرستاد، گویی وصیت سیاسی خود را مینوشت؛ این که شنیدن دو نام همواره انگیزهبخش حیاتش بوده: «ایران» و «مصدق». باور داشت که علاقه به مصدق را نباید به بتپرستی و فردپرستی تعبیر کرد، بلکه مصدق «یک مکتب فکری است که نیازی به پیروی کورکورانه ندارد. دوستداران و هواداران این مکتب فقط بوی عشق، وفا و یکرنگی، اعتماد و شجاعت اخلاقی را از آن استشمام میکنند. برای هواداران این مکتب، نام مصدق منشأ اکسیژنی است که در آن تنفس میکنند.»
۱۵ روز بعد دیگر نفس نکشید؛ مکتب مصدق یکی از وفادارترین رهروانش را از دست داد. عباس امیرانتظام از شاخصترین فرزندان نسلی بود که مصدق تربیت کرد؛ تجسم عینی این گفته منتسب به مصدق «به شاه بگو نسلی تربیت کردم که روزی با گریه او را از کشور بیرون خواهند انداخت!» مصدق ۱۲ سالی زودتر از تحقق پیشبینیاش در حصر درگذشت اما یکی از همان نسل هم گریه شاه را دید و هم بیرون رفتنش از ایران را و هم تجمع میلیونی در احمدآباد در اولین سالگرد درگذشت مصدق پس از پیروزی انقلاب را.
پیام اخیر امیرانتظام آنجا به وصیتنامه سیاسی او شباهت دارد که با یادآوری فصل آخر قصه مصدق، صبوری پیشه کرد و فارغ از هرگونه حس انتقامجویی و کینهورزی، ۳۹ سال حبس و مرخصی استعلاجی خود را به انتظار یک روشنگری تاریخی تحمل کرد؛ آزادی نه از زندان که از رنجی که ۳۹ سال است آزارش داده؛ خیانت به وطن. دردی بالاتر از این نمیتوانست یک ایرانی مصدقی را چشمانتظار یک احقاق حق تاریخی نگه دارد؛ از محکمه حکم آزادی را نگرفت گر چه تا واپسین دم حیات در انتظار اثبات بیگناهی اش ماند. حتی اندک گروهی که هنوز سیاهه اتهامات قبلی را کنار نامش ردیف میکنند، به نظرات پیشین همان افرادی استناد میکنند که امروز شهادتشان علیه امیرانتظام را پس گرفتهاند و خودشان هم از سوی این مدعیان، روزانه در معرض همین نوع اتهاماتی هستند که آزادی را از امیرانتظام گرفت.
این ویژگیهاست که نسل مصدق را متمایز میکند؛ بر خلاف باور منتقدان، این نسل نه به کیش شخصیت دچارند و نه به ثناگویی مصدق معتقد؛ حتی باجخواهان حسرت تاریخی بر جای مانده از کودتای ۲۸ مرداد هم نیستند بلکه نسلی هستند که پیروی از نماد مکتب را از اینهمانی با ویژگیهای ایجابی آن نشان میدهند همچون صداقت اخلاقی، سلامت مالی و صلابت سیاسی. امیرانتظام حتی با وجود اجازه خروج از کشور، جز برای دیدار فرزندانش در دورهای کوتاه، ترک وطن نکرد چون هراسناک بود از بازنگشتن و مردن در خاک بیگانه.
این موقعیت عجیب فقط از یک مصدقی معتقد برمیآید که در ساختمان کناری سفارت اشغال شده آمریکا و به اتهام همکاری با سازمان سیا زندانی و چندین روز پیگیر رسیدن ترجمه کتاب عامل کودتای ۲۸ مرداد به تهران باشد تا به دست مقامات برسد. او از رخ نمایاندن وجه دیگری از باورهای مکتب مصدق غافل نشد؛ آمریکا استعمارگر است ولی مذاکره با آن به معنای اعتماد و اعتقاد به این کشور نیست؛ انتخابی است که در صورت تأمین منافع ملی ضروری میشود. امیرانتظام چهار دهه رنج هجران چشید تا این باور را همگانی کند که هر رابطه و مذاکرهای جاسوسی نیست و ایرانی از چنان ذکاوت و قدرتی برخوردار است که در تعامل با آمریکاییها مقهور آنها نشود؛ حق بگوید و حق بستاند.
امیرانتظام ۴۰ سال نشان داد حقوق بشر اعتقادیاش، نمایشی نیست؛ به عیادت قاضی دادگاهش رفت، به رئیسجمهوری رأی داد که روزی مخالفش بود و امروز او را با عنوان «فقید سعید» بدرقه کرده است. در شناخت این نسل همین بس که در اوج دوران مشقت زندان هم نگران اختلافات طیف بنیصدر با حزب جمهوری اسلامی بود که «دشمنان ما را خوشحال میکند» و در واپسین روزهای حیات هم دغدغه وحدت اقوام و یکپارچگی ایران را داشت چون تزلزلش «تنها باعث خشنودی آنانی خواهد بود که متأسفانه سودا و رؤیای تبدیل ایران به ایرانستان در سر دارند.»
نسل مصدق روز ۲۱ تیر امیرانتظام خود را از دست داد؛ حالا دست بازرگان هم از قبر بیرون نخواهد ماند تا بیگناهی امیرانتظام را ثابت کند که او بخشید و ما فراموش نمیکنیم.»