ناصر فکوهی استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر انسانشناسی و فرهنگ، در گفتگو با فرارو، در واکاوی «فرهنگ فاخر» و «فرهنگ مبتذل» سه نوع موسیقی مورد علاقه مردم را برشمرد. او گفت: مردم در ایران به سه نوع موسیقی علاقه دارند: موسیقی محلی–قومی، موسیقی پاپ و موسیقی سنتی دستگاهی یا سنتی ایران که به نظر میرسد اکثر جوانان و حتی نخبگان ما ابتدا طرفدار گروه دوم یعنی موسیقی پاپ (در معنای گسترده آن از قدیم و خوانندگان و نوازندگان پیش از انقلاب تا امروز یعنی از تصنیفها و ترانهها تا موسیقی پاپ جوان) هستند، و سپس طرفدار چند چهره خاص (شجریان، علیزاده، ناظری...) در موسیقی سنتی، هر چند به دلایل خودنمایی اجتماعی آن را به زبان نیاورند و دم از موسیقی کلاسیک بزنند. نبود ادبیات درباره موسیقی کلاسیک غربی، نبود کنسرت و نبود طرفدار برای این کنسرتها نشانههایی هستند که میتوانند برای ما گویا باشند.
گفتگوی کامل با دکتر ناصر فکوهی را در اینجا بخوانید:
نگاهی انتقادی به رابطه فرهنگ «فاخر» و فرهنگ «مبتذل»
او ادامه داد: برای مثال امروز وقتی کسی بگوید من «فقط» به موسیقی اساتیدی چون «استاد بنان» گوش میدهم نسبت به کسی که بگوید من به موسیقی «پاپ» جوانان علاقه دارم، میتواند بنابر مورد و میدانی که در آن سخن میگوید، برای آن شخص امتیازات مختلفی به وجود بیاورد. همانگونه که در اروپا صاحبان مشاغل بالا و مدیران سطح بالا تمایل دارند بگویند به «واگنر» گوش میدهند در حالی که کارگران موسیقیدان مورد علاقه خود را «ویوالدی» میدانند. اختلاف به یک معنا صرفا درتفاوت موسیقی واگنر و ویوالدی نیست (که البته وجود دارد) بلکه در تفاوت امتیاز اجتماعی و اشرافی دارد که این اعلام کردن میآورد.
فکوهی در پاسخ این سئوال که آیا تعارض بین هنر نخبه و مردمی از میان رفته است، اظهار کرد: تعارض همیشه وجود داشت و دارد. دلیل این امر را نیز بهتر از هر نظریهپردازی پیربوردیو جامعهشناس فرانسوی توضیح داده است: دلیل، لزوما بالاتر بودن زیباشناسانه و حتی فناورانه و پیچیدگی بیشتر هنر نخبه نسبت به هنر مردمی نیست. بلکه امکانی است که این دو گونه مصرف از هنر و یا ادعای مصرف از آنها به افراد میدهد تا خود را در سلسله مراتب اجتماعی از یکدیگر مشخص و در رقابت با یکدیگر از هم سبقت بگیرند.
او با اشاره به تفاوت میان سلیقه عامه و نخبگان در انتخاب موسیقی مورد علاقه گفت: در تاریخ ایران دستکم در دوره پس از اسلام و هر چه به سوی جلو میآییم بیشتر، همواره شاهد آن بودهایم که گروهی از کف جامعه بالا آمده و اشراف پیشین را نابود و جانشین آنها میشدند. به عبارت دیگر همواره با نوعی تازه به دوران رسیدگی سیاسی روبرو بودهایم که خود حاصل بیثباتی در این حوزه بوده است. این تازه به دوران رسیدگی سیاسی با یک تازه به دوران رسیدگی و خودنمایی فرهنگی و بعدها هنری نیز تکمیل میشد. یعنی قدرت جدید، تلاش میکرد برتری خود را نسبت به پیشینیان در امر هنر و اشرافیت و زیباشناسی نشان بدهد. مدرنیته و ورود گسترده غرب در یک مرحله از ابتدای قرن بیستم و افزایش درآمدهای نفتی و سایر درآمدهای دولتی از سوی دیگر از دهه ۱۳۴۰، دو حادثه مهمی بودند که به شدت این فرایند را تشدید کردند. دخالت کردن در سبک زندگی افراد به صورت عمومی (بگذریم از تحقیر یا توهین نسبت به آن) در غرب یک هنجار شکنی کاملا ناممکن محسوب میشود. در گفتمان سیستم روشنفکری گفتمان افراد طبقات بالا دیده میشود. در ایران همچون اروپا دو میدان روشنفکری و دانشگاهی وجود دارد. هرچند در ایران این دو میدان هر دو به شدت آسیب زده هستند، اما دانشگاهیان با این تاکید که در مجامع عمومی چیزی نمیگویند و نمینویسند خود را از «ژورنالیستها» جدا میکنند و روشنفکران با تاکید بر اینکه دانشگاهیان در خدمت قدرت و «حکومتی» هستند، فقط خود را «باسواد» و آنها را «بیسواد» مینامند؛ و البته هر دو قضاوت بیشتر ادعا هستند و کاریکاتوری کردن مسائل پیچیده را در بر دارند.
فکوهی ادامه داد: روشنفکران ایران دانشگاه را تخریب میکنند، اما رفرنسهای آنها به افراد دانشگاهی در غرب است. مانند رفرنسهایی که مدام به فوکو، دریدا، بودریار و... میدهند. با وجود این روشنفکران ما اغلب فراموش میکنند که تعلق دانشگاهی این افراد را ذکر کنند. و به گونهای سخن میگویند که ظاهرا فوکو و دریدا و غیره هرگز دانشگاه نرفتهاند. در حالی که این متفکران غربی مثل همه دانشگاهیان تدریس میکردهاند، کارهای دانشجویان را دنبال میکردهاند و پژوهش انجام میدادهاند.
این استاد دانشگاه همچنین گفت: در ایران، اینکه کسی در میدان روشنفکرانه برای سلایق خود تفاوت قائل شود، درواقع میخواهد خود را از سیستمهایی مانند دانشگاه و مردم جدا کند. این در حالی است که در آمریکا و اروپا این ایجاد تمایز از طریق فخرفروشی و تغییر سلایق دیگر وجود ندارد و اینکه کسی بگوید فقط موسیقی کلاسیک گوش میدهد و موسیقی راک گوش نمیدهد، امروز دیگر برای او چیزی به ارمغان نمیآورد جز پوزخندی نسبت به این خودنمایی تازه به دوران رسیده. دلیل آن است که سلسلهمراتب تمایز در این کشورها تغییر کرده است.
ناصر فکوهی در رابطه با دیدگاه روشنفکر امروزی تصریح کرد: نگاه یک روشنفکر امروزی در جهان در قیاس با همین نگاه در یک روشنفکر جهان سومی و به خصوص ایرانی متفاوت است. خط کشی میان چیزی که فرهنگ «فاخر» نامیده شود و چیزی که فرهنگ «مردمی» نام میگیرد، با قاطعیتی که ما انجام میدهیم دیگر در سیستمهای رشد یافته از لحاظ فرهنگی انجام نمیگیرد، یعنی افراد در جامعه دموکراتیک به سلایق یکدیگر احترام میگذارند و آنها را تحمل میکنند بدون آنکه لزوما آنها را برای خود بپذیرند و تلاش میکنند این سلایق را به هم نزدیک کنند یا طرف مقابل را با فرهنگ خود آشنا کنند تا جامعه از تنش و فاصلهگیری فرهنگی که مقدمه فاصلهها و تنشهای اجتماعی و خشونت بار است، دور شود.
وی گفت: اصل مدرنیته قاعدتا این است که تا جایی که حقوق همه رعایت شود و هنجارهای مهم اجتماعی شکسته نشود، کسی حق ندارد به کس دیگر بگوید از چه چیزی بیشتر لذت ببرد و چرا، و یا نبرد و چرا. شکی نیست که یک اثر سمفونیک هزاران ساعت تمرین برای به ثمر رسیدن میخواهد ولی یک لالایی مادرانه، شاید به نظر یک ریتم ساده داشته باشد. اما این دید هم سطحی است، زیرا همین لالایی ممکن است حاصل هزاران سال تحول اندیشه انسانی باشد. بنابراین مسائل به این سادگیها نیست.
وی در توضیح اینکه بیشترین مشکل در میان روشنفکران و مردم ما چیست، گفت: بیشترین مشکلی که در بین روشنفکران و همچنین مردم ما دیده میشود «بریدن از جهان» است. نگاه ما نگاهی بسته و محلی است. اتفاقا اگر جهان را میشناختیم، اگر «غرب» و «شرق» امروز و تاریخی را میشناختیم، حتی اگر «خودمان» را خوب میشناختیم، میدانستیم که یکی از راههایی که بتوان از طریق آن موسیقی «فاخر» و یا موسیقی کلاسیک را محبوب کرد، موسیقی تلفیقی و نزدیک کردن سبکهای موسیقی مردمی و نخبه است. ما نباید بگذاریم که سیستم اجتماعی و روشنفکریمان سیستمی واکنشی باشد. که این واکنش، چرخهای از واکنشهای بیهوده را ایجاد میکند و ما را واخواهد داشت دائما عقل گریزی بیشتری داشته باشیم.
منبع:فرارو