وقتی به کارنامه ی خانم میلانی نگاهی می اندازیم آثار تاثیر گذاری چون (نیمه پنهان) و یا (دو زن ) را می بینیم و حتی کمدی جسورانه ای چون ( دیگه چه خبر) که همگی قابل اعتنا هستند، اما مشخص نیست در آتش بس(۲) خانم کارگردان قرار بوده چه به ما بگوید؟ (مروری بر کارنامه اش نشان می دهد او از آن دسته فیلمسازانی است که چه گفتن برایشان مهمتر از چگونه گفتن است)
یک کمدی رمانتیک با شوخی هایی تکراری و کلیشه ای نظیر جدا کردن جای خواب... که البته به شدت سعی شده برچسب روانشناسانه هم به آن بزنند مشکل همین جاست که وقتی فیلمی بفروش و گیشه پسند ساخته ایم ،بخواهیم با عناوینی دیگر به آن اعتبار بدهیم اصلا مگر صرف اینکه فیلمی بفروش بسازیم و رونقی به سالن سینما بدهیم کار کم ارزشی است ؟خاصه آنکه آتش بس (۲) برای خنداندن نه در دام لودگی می افتد نه خط قرمزی را رد می کند و خنده هایش به هر قیمتی نیست.
فیلمنامه ی آتش بس (۲) با استفاده از یک ایده ی مرکزی (اختلافات یک زوج) و بسط آن در موقعیت های گوناگون داستان خود را پیش می برد مخاطب بعد از چند دقیقه می داند که با افت و خیز خاصی مواجه نیست و صرفا موقعیت هایی را می بیند که اختلاف زوج داستان را نشان خواهد داد و به خوبی گسترش پیدا نکرده در نتیجه برای ایجاد کشش در چنین فیلمهایی با کار سختی مواجه ایم چون موقعیت قابل پیش بینی است و آنچه که اینگونه داستان ها را از مرگ زودرس نجات می دهد پردازش قوی شخصیت ها، باور پذیری و ورود به موقع شخصیت های فرعی است ،اما آدم های داستان باور پذیر نیستند چون به رغم اینکه از سطح سواد مناسبی برخوردارند(مهندس و معمار)و تا جایی که فضا هست در خانه کتاب چیده اند اما در انتخاب اسم فرزندشان مشکل دارندو یا روانشناسی که تا این حد دست و دل بازانه وقتش را در اختیار مریضانش قرار می دهد ،شخصیت های فرعی کمکی به خط اصلی فیلمنامه نمی کنند به مانند پژمان جمشیدی که بود و نبودش به جز بار کمیک چیز دیگری اضافه نمی کند در نتیجه فیلم علاوه براینکه تاثیر روانی مثبتی ندارد بدتر آنکه توقع مخاطب را از خودش و زندگی اش پایین می آورد !غالب زوج ها از هر طبقه و موقعیت بر سر نامگذاری فرزندشان دچار چنین معضلاتی نمی شوند پس یا داستان را از ابتدا باور نمی کنند و یا اگردچار همذات پنداری شوند خود را شخصیت هایی فرهیخته قلمداد خواهند کرد که در آرامش نام فرزندشان را انتخاب کرده اند .
لحن مستقیم فیلم برای بیان توصیه های روانی کارکرد معکوس دارد روانشناس فیلم با بازی آتیلا پسیانی رو به زوج می نشیند (تماشاچی سینما)و دایما پند و اندرز می دهد آن هم در غالب دیالوگ هایی که چون تصنعی نوشته شده اند پرگو نشان می دهند در تاریخ سینما فیلم های پر دیالوگ موفق کم نداشته ایم اما در اینجا با دیالوگ هایی مواجه ایم که برای تماشاگر نوشته شده و این موضوع در یک سوم پایانی فیلم که ریتم کندتری هم دارد کار مخاطب را برای همراهی سخت می کند.
واما در مورد بازی هایی که یکدست نیستند از بهرام رادان که مدت هاست خیلی خوب نبوده و در اینجا هم قابل اعتنا نیست تا میترا حجارکه نشان می دهد می شود به رغم تمام محدودیت ها یک نقش کمدی را با زبان بدن اجرا کرد تلاش او برای اجرای این کاراکتر به خوبی قابل مشاهده است وقابل تمجید، در کنار اینها با یک نقره ی (گوهر خیر اندیش) بامزه طرفیم که با تمهیداتی چون استفاده ی نوستالژیک از نام جمشید ولهجه ی شیرازی اش نمک خوبی به داستان داده و بچه ای که میشد از حضورش در داستان خیلی بهتر و بیشتر استفاده کردو البته پژمان جمشیدی که هنوز وامدار( پژمان )قاسمخانی هاست ،گرچه که حضور درخشان او در تلویزیون و سینما و تئاتر کمی توقعات را ازاو بالا برده است.تماشای آخرین ساخته خانم میلانی حتی برای تماشاگر عادی هم کسل کننده است شاید بهتر بود از زمان فیلم کاسته میشد ،با این تمهید حداقل ریتم سریعتری داشت و معایب کمتر به چشم می آمد.