در این سالها آنقدر از سرانه پایین مطالعه کتاب سخن گفته شده که شاید حتی آنهایی هم که کتاب نمیخوانند از بر باشند که این سرانه تنها چند دقیقه در سال است. در این میان توصیه به کتابخوانی و گفتن درباره فواید و ارزشمندیهای این کار فرهنگی هم کمتر اثری دارد. شاید یک دلیل آن بیشتر برخوردهای شعاری با این مساله بوده است و یا راهکارهای کوتاه مدتی که نتوانسته به یک فرهنگسازی عمیق منجر شود.
با این حال در این دنیای مدرن هنوز هم بعضی علاقهمندان به مطالعه هستند که کتاب را همچون پدیدهای نوستالژیک نگاه میکنند و هنوز هم با آن آرامش میگیرند و حتی ایده و خلاقیتهای کاری و حرفهای خود را از این طریق تامین میکنند.
ستاره اسکندری بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما در گفتگویی از علاقه خود به مطالعه و کتابخوانی گفت و اینکه کتاب دنیایی ناشناخته و عمیق با عمری چند هزار ساله در پیش روی آدمی میگذارد که میتوان هرآنچه بخواهیم در آن تخیل کنیم و همین عنصر نامحدود کتاب باعث شده که حتی برای خلاقیتهای حرفهای خود در بازیگری و امر تخیل، کتابخوانی را بر تماشای فیلم ترجیح دهد.
اسکندری در این گفتگو از اینکه در کودکی و قبل از مدرسه توسط برادرش سواد آموخته، سخن گفت و اینکه کتاب را به دلیل اجباری نبودنش دوست داشته برعکس مدرسه و درسهای مدرسه که چون اجباری بودهاند همیشه از درسخواندن فراری بوده است.
این بازیگر تئاتر این روزها نمایش «همهوایی» را نیز روی صحنه دارد و به گفته خودش حتی شبها پس از اجرای تئاتر باید مدت زمانی را به مطالعه اختصاص دهد.
گفتگوی ما را با ستاره اسکندری که این روزها به مناسبت برپایی نمایشگاه کتاب انجام گرفته است، میخوانید:
* این روزها که نمایشگاه بین المللی کتاب در حال برگزاری است دوست دارم بدانم کتاب در زندگی شما چه جایگاهی دارد و اصلا با حرفه شما چقدر پیوند خورده است؟
- کتاب جزو لاینفک زندگی من است و به عنوان یک عنصر همیشگی در زندگی ام حضور داشته و دارد.
*آخرین کتابی که این روزها خواندهاید چه بوده است؟
- آخرین کتابی که خوانده ام «دختری از پرو» نام داشت از ماریو بارگاس یوسا، البته این قصه پیچیدگی های یوسایی نداشت و سبک یوسا مثل رفت و برگشت های زمانی چندان در آن نبود اما جذابیت آن برای من موضوع آن بود.
داستان کتاب درباره مترجمی بود که مجموعه ای از حوادث برایش پیش می آید و به نوعی نگاهی ترجمه وار داشت، این نکته برای من جذابیت زیادی داشت چون همواره بحث نوشتن را دوست داشتم.
*ترجمه اگرچه حوزهای سخت و گسترده است اما این عرصه و حتی خود مترجمان متاسفانه کمتر دیده میشوند. چرا این حوزه برای شما جذاب است؟
- همانطور که گفتید در کشور ما برای ترجمه ارزش زیادی قائل نمی شوند و ما که زمانی مترجمان بسیار توانمندی داشتیم امروزه باید حسرت نبود آنان را بخوریم. یک مترجم بار بزرگی بر دوش دارد زیرا با کار خود درهای ادبیات مناطق و کشورهای مختلف را به روی کشور ما باز میکند و فرهنگ آنها را به داخل انتقال میدهد. نمیدانم شاهکارهای بزرگی مثل ادبیات مارکز اگر مترجمی نداشت چطور وارد کشور ما میشد؟ من میخواهم همین جا از زندهیاد بهمن فرزانه مترجم این آثار یادی کنم و دیگر مترجمانی که نقش مهمی در فرهنگ و ادبیات ما داشتند.
علت علاقمندیام هم به بحث ترجمه این است که جوانتر که بودم کتاب های زیادی از مترجمانی چون احمد شاملو، بهمن فرزانه می خواندم، اینها مترجمان بزرگ کشور ما بودند که به تدریج از دنیا رفتند و جای خالیشان هیچ گاه پر نشد.
*این شبها درگیر تئاتر «هم هوایی» هم هستید. با انرژیای که صرف تئاتر و کار حرفهای خود می کنید باز هم فرصتی برای کتاب خواندن پیدا میکنید؟
- بله. از جمله کتابهایی که همین چند شب پیش خواندن آن را تمام کردم «۱۲ داستان سرگردان» از مارکز بود که داستانهایی کوتاه بودند. من معمولاً شبها هنگام خواب داستان و رمان میخوانم که گاهی ممکن است تا خود سحر ادامه پیدا کند.
*یعنی حتی شبی که خسته از کار برگردید، مطالعه را ترک نمیکنید؟
- خیر. ممکن است در طول روز تمامی انرژی ام به خاطر بازی در یک فیلم، سریال و یا تئاتر مصرف شده باشد با این حال باز هم شبها به سراغ کتاب میروم و احساس می کنم کتاب ذهن مرا به پویایی می رساند. آن چه که برای من بازیگر مهم است این است که ذهنم را به افقی روشن نزدیک کنم و کتاب بیشتر از فیلم این حالت را برای من به وجود می آورد.
در واقع کتاب به من اجازه می دهد که ذهنم را به پرواز در بیاورم، تخیل کنم و درباره شخصیت ها و داستان و یا ساختار آن تحلیل داشته باشم. کتاب ذهن مرا نسبت به محیط های گوناگون و هر چیزی و هر جایی به تخیل وا می دارد و معتقدم که ذهن را گسترده کرده و وسعت می بخشد.
*اما برای یک بازیگر فیلم دیدن به نظر من بیشتر میتواند مفید باشد.
- ببینید در فیلم شما همانچه که نمایش داده میشود، می بینید و خود را در غیر از شرایط فیزیکی که یک فیلم روبرویتان گذاشته نمی توانید تصور کنید اما کتاب یک تعریف مکانی و زمانی نامشخصی ارائه میکند چون تصاویر مشخص نیست و ذهن را به پرواز در می آورد بنابراین می توان خانه، شخصیت ها، مکان ها، روحیات، فرهنگها و حتی مفاهیم مطرح شده در کتاب را به تسلط درآورد و هرطور که بخواهید آنها را تصور کنید.
*دیگر مدیومهای رسانهای چطور؟ چقدر مدیومهای دیگر را جایگزین مطالعه کتاب میکنید؟
- من دوست دارم در دنیای امروز که پر از تکنولوژی و ارتباطات و ابزار مجازی است همچنان کتاب به دست بگیریم و کاغذ را لمس کنم. درواقع چندان نمیتوانم مدیوم دیگری را برای خود جایگزین کنم چون بیشترین علاقهام به همین کتاب و آن هم با ویژگی کاغدی بودنش است.
* یعنی علاقه ای به ابزار دنیای مجازی ندارید؟
- بحث من بر سر فضایی است که دنیای مجازی بر ما تحمیل می کند. من هم به سراغ دنیای مجازی می روم اما آن چه که ما در سایت ها و این فضای مجازی پیدا می کنیم بیشتر به نوعی اطلاعات فشرده و نتیجه گیری شده است. در حالی که به نظر من کتاب به آدم قدرت تامل، صبر و ایستادن می دهد و حتی آدمی را به گذشته ای بسیار بزرگ وصل می کند. گذشته ای که عمق و تاریخ دارد. من ترجیح می دهم بیشتر در این گذشته غوطه ور شوم. کتاب می تواند مرا به دو یا سه هزار سال پیش ببرد. انگار به اندازه عمر بشریت زندگی کرده، ضمن اینکه می توانم در فرهنگ ها و روحیات آدم های مختلف بگردم.
*و کدام نویسنده را بیش از همه دوست دارید؟
- از میان همه نویسندگان ادبیات و آثار مارکز را خیلی دوست دارم به خصوص با ترجمههای بهمن فرزانه. فکر می کنم آثار او جایی را بین واقعیت و خیال باز می کنند.
*این روزها بازار کتاب و نمایشگاه کتاب داغ است، معمولاً به نمایشگاه کتاب می روید؟
- در این سالها به طور معمول به نمایشگاه رفته ام؛ زمانیکه وقت داشته باشم. نمایشگاه کتاب از یک طرف شور و حال خاصی دارد و از طرف دیگر این شلوغی کمی مرا اذیت می کند. احساس می کنم در این فضا جوی حاکم است که هر کسی می خواهد شما را به غرفه خود بکشاند. درواقع بیشتر احساس می کنم همه میخواهند تبلیغات کتابشان را داشته باشند.
البته وجود نمایشگاه کتاب بسیار خوب است. شاید برای ما که در تهران هستیم و کتابفروشهای زیادی در دسترسمان وجود دارد نمایشگاه کتاب چندان ضروری نباشد اما برای کسانی که در شهرهایی غیر از تهران هستند چه چیزی بهتر از این وجود دارد که این افراد بتوانند مجموعه ای از کتابها را یک باره در نمایشگاه کتاب پیدا کنند.
*خود شما پس چندان ضرورتی برای خود ایجاد نمیکنید که باید به نمایشگاه کتاب بروید؟
-چندان نه. من معمولا از شهر کتاب، نشر چشمه و یا نشر ثالث کتابهای مورد نظرم را می خرم البته در هر منطقه ای که باشم سری به کتابفروشیهایش میزنم. بنابراین خیلی این اجبار را برای خود احساس نمیکنم.
*پیشنهاد شما برای علاقمندان حوزه کتاب که دوست دارند کتابهای خوب تهیه کنند، چیست؟
- من به ادبیات، داستان و شعر علاقهمندم اما علایق افراد متفاوت است و هر کسی باید به سمت سلیقه و فضای مورد پسند خود حرکت کند. تنها چیزی که من توصیه می کنم خواندن است، مطالعه و عادت به مطالعه. خود من هر شب باید مطالعه داشته باشم، حتی ممکن است بعضی از شبها که در اثر کار زیاد مغزم کشش مطالعه مفاهیم جدید را ندارد به سراغ کتابی میروم که شاید آن را چیزی در حدود ۲۰۰ بار خوانده باشم.
گاهی ممکن است دوباره شروع کنم و کتاب های «تنتن و میلو» را بخوانم و یا هنوز هم گاهی به سراغ «بابالنگ دراز» میروم چون ذهنم به این پویایی نیاز دارد و از طرفی ترجیح میدهم کتاب هایی را بخوانم که با ذهنم آشناتر باشد و فکر میکنم به این شکل چشمهایم با این کتابهای آشنا نواخته میشوند.
* پس باید کتابخانه بزرگی هم داشته باشید؟
- بله. کتاب های زیادی در حوزههای داستان و ادبیات دارم و فکر میکنم حداقل چیزی در حدود ۳۰۰ جلد کتاب هم دست دوستان و آشنایانم دارم.
*با این همه کتاب هیچوقت عضو کتابخانهای هم بودهاید؟
- بله. من از ۱۸ سالگی عضو کتابخانه مرکزی بودم. به خیابان بهارستان میرفتم و از کتابخانه آنجا استفاده میکردم. فکر میکنم عضو شدن در کتابخانه فرهنگ بسیار خوبی است و شما میتوانید هر کتابی را که بخواهید در کتابخانهها پیدا کنید. الان هم در کتابخانه خودم در انواع مختلف رمانهای ایرانی، رمانهای خارجی، تئاتر و سینما، شعر و روانشناسی کتاب پیدا میشود.
*و از چه سنی به کتابخوانی علاقمند شدید؟
- از قبل از دبستان. برادر بزرگترم قبل از اینکه به مدرسه بروم برای من کتاب میخواند و در واقع او به من سواد آموخت. خاطرم هست اولین کتابی هم که خواندم «توپها در قفس» نام داشت. من در دبستان از درس خواندن متنفر بودم اما مطالعه کتاب را همیشه دوست داشتم چون هیچ زمان تحمیلی نبود که بخواهم کتاب بخوانم ولی درس خواندن امری تحمیلی و اجباری است. از حدود سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی بود که شروع کردم به خواندن کتابهای جدیتر مثل «جان شیفته» و یا «برادران کارامازوف» در آن زمان به ادبیات روس علاقه زیادی داشتم و بعد در سنین بالاتر به کتاب های امیل زولا، ریموندکارور و گابریل گارسیا مارکز رسیدم. این میان کتابهایی مثل «عقاید یک دلقک» نوشته هاینریش بل و «خرمگس» به نویسندگی اتل لیلیان وینیچ از کتابهای مورد علاقه من است.
*معمولا چقدر برای کتاب هزینه میکنید؟ میزان و میانگین مشخصی دارد؟
- هزینه ای که برای کتاب میگذارم خیلی دقیق و مشخص نیست ممکن است یکباره به کتابفروشی بروم و ۲۰ هزار تومان و یا ۶۰۰ هزار تومان برای کتاب هزینه کنم. چون فرصت نمیکنم که به طور دائمی برای خرید کتاب به کتابفروشی بروم معمولا به یکباره می روم و کل کتاب هایی را که دوست دارم و یا برایم ضروری است، تهیه میکنم.
*و آخرین باری که فرصت کردید و به کتابفروشی رفتید چه زمانی بود؟
- آخرین باری که کتاب خریدم ماه اسفند بود. کتابی به نام «احتمالا گم شدهام» از سارا سالار بود که آن را خصوصا برای هم نسلان خودم بسیار توصیه می کنم. همچنین این نویسنده کتابی دیگری با نام «هست یا نیست؟» دارد که داستان این کتاب نیز به نظر من فوق العاده و بسیار درخشان است. این کتاب واقعیت های زندگی زنی را روایت می کند که دورههایی از زندگیاش برای ما بازگو میشود و مسایلی که با آنها درگیر بوده بیان میشود.
*کتاب بیشتر هدیه می دهید یا هدیه می گیرید؟
- هم هدیه می دهم و هم کتابهای زیادی هدیه می گیرم. هدیه گرفتن کتاب را خیلی دوست دارم و چون بسیاری از دوستانم این را می دانند کتاب های زیادی را به من هدیه میدهند. کتابهای زیادی هم دارم که به صورت امانت از من گرفته اند اما هنوز کسی آنها را برنگردانده است. خودم هم در خاطرم نیست که بسیاری از این کتاب ها را به چه کسی دادهام تنها میدانم کتابی را داشته ام و وقتی به کتابخانهام می روم و آن را پیدا نمی کنم تازه یادم می آید که به امانت داده ام.
*آخرین کتابی که هدیه گرفتید چه بود؟
- آخرین کتابی که هدیه گرفتم همین چند وقت پیش بود کتابی از ایزابل آلنده.
*این روزها اما فکر می کنم که هدیه کتاب چندان متداول نیست؟
-بله، به نسبت ۱۵ الی ۲۰ سال پیش که هدیه کتاب رواج بسیاری داشت این اتفاق کمتر شده است. امروزه وقتی من می خواهم کتابی را هدیه بدهم در بعضی موارد شک میکنم و باید به طرف مقابلم نگاه کنم تا ببینم چقدر از هدیه گرفتن کتاب خوشحال میشود اما زمانی که من دانشجو بودم هدیه و امانت کتاب خیلی بیشتر بود.
*فکر میکنید چرا این روزها کسی دیگر علاقه ای ندارد که کتاب هدیه بگیرد؟
-فکر می کنم کتاب جای خود را به سیدیهای صوتی و تصویری داده است و یا لوازم الکترونیکی دیگر. من هم نمیدانم اما احتمالا مردم فکر میکنند که ثروت بهتر از علم است. با این حال خود من از اینکه کتاب هدیه بگیرم بسیار خوشحال میشوم.
*حتی اگر کتابی که هدیه میگیرید مورد علاقه شما نباشد؟
بله این اصلا مهم نیست البته بیشتر دوستان من که شناختی از من دارند، میدانند که به چه کتابهایی علاقه دارم در غیر این صورت هم فکر میکنم هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد.
*حسرت نبود کدام یک از نویسندگان را می خورید؟
- وقتی مارکز فوت کرد حسرت خوردم. او خالق کتابهایی همچون «صد سال تنهایی» و «عشق سالهای وبا» بود و من هرگاه هر یک از نویسندگان خوب که از این دنیا می رود با خود فکر می کنم آیا شخص دیگری جای او خواهد آمد؟ آیا نویسندگانی مثل سیمون دوبوار، ایزابل آلنده و... و نویسندگان کشور خودمان مثل غلامحسین ساعدی، احمد شاملو، صمد بهرنگی جایگزینی خواهند داشت؟ هرکدام از اینها که رفتند خودش یک حسرت است اگرچه که آثارشان همیشه جاودانه است. من امیدوارم نویسندگان حال حاضر مثل محمود دولت آبادی همچنان باشند و از آنها بهره ببریم.