سعید لیلاز در اعتماد نوشت: علت اينكه دوباره بحث احياي سازمان مديريت و برنامه ريزي مطرح مي شود به اين دليل است كه دوباره منابع از مصارف عقب افتاده است. به طور كلي بحث اقتصاد و برنامه و برنامه ريزي زماني موضوعيت پيدا مي كند و از روزي موضوعيت پيدا كرد و مطرح شد، براي نخستين بار در تاريخ بشر، كه انسان متوجه شد منابعش كمتر از مصارف است و مجبور است براي اينكه بتواند نيازهايش را پوشش دهد اين منابع را تخصيص دهد، تخصيص بهينه به گونه يي كه با منابع موجود حداكثر مقصوديت به دست بيايد كه اين اساس علم اقتصاد و برنامه ريزي را تشكيل مي دهد. در تاريخ ايران در۷۰-۶۰ سال گذشته يي كه از تاسيس سازمان برنامه مي گذرد هرگاه كه با وفور منابع به ويژه منابع نفتي روبه رو شديم و منابع ما از مصارف مان جلو زده سازمان برنامه موضوعيت و موجوديت خود را از دست داده، بديهي است كه موجوديتي به نام سازمان برنامه زايد به نظر مي رسد و كسي از آن صحبت نمي كند ولي الان كه مجددا بحث تخصيص بهينه منابع محدود در برابر مصارف نا محدود مطرح شده مي بينيم حرف از احياي سازمان مديريت و برنامه ريزي زده مي شود و اطمينان دارم به محض اينكه دوباره رونق نفتي اتفاق بيفتد و به محض اينكه منابع از مصارف جلو بزند و زياد شود، باز شاهد خواهيم بود كه اين سازمان توسط سياستمداران تبديل به يك موجود زايد مي شود و كساني مثل آقاي احمدي نژاد خواهند گفت كه يك مشت ماركسيست امريكايي در آن لانه كردند كه مي خواهند به نفع استكبار و مخالفان نظام حركت كنند و برنامه هاي اين سازمان برنامه هاي اسارت خواهد بود. نكته دوم كه خيلي مهم تر است اين است كه مطمئن نيستيم كه وجود سازمان مديريت اثرات روشن و تعيين كننده يي بر بهبود عملكرد اقتصادي ايران داشته باشد. سازمان مديريت يك پديده جهان سومي است در كشور هاي غربي كه دولت ها از رانت خاصي برخوردار نيستند و اقتصاد آزاد است و دولت ها جز به منابع مالياتي به منابع ديگري دسترسي و اتكا ندارند براي پوشش دادن هزينه هايشان، ولي در آن كشورها اثري از سازمان برنامه يا نهادهاي مشابه برنامه ريزي نمي بينيم. اينكه دولت ها در آن كشورها سعي مي كنند كه جلوي نوسانات توسعه و رشد اقتصادي را بگيرند و دامنه نوسانات اين رشد را كاهش بدهند. اما در كشورهاي جهان سوم كه اولايك عقب ماندگي تاريخي وجود دارد و ثانيا منابع مالي رانت گونه در انحصار و در اختيار دولت است به گفته لنين تبديل به يك دستگاه مافوق طبقاتي مي شود و خودش تبديل به يك طبقه مي شود و يك سازمان برنامه يي درست مي كند كه مثلاشروع كند براي جبران عقب ماندگي ها. اما واقعيت اين است كه سازمان برنامه به لحاظ كارشناسي زورش به زور سياستمداران نمي رسد و سياستمداران هرگاه كه منافع شان اقتضا كند تمام معادلات و مناسبات كارشناسانه را به كناري مي گذارند، سازمان برنامه را به حاشيه مي رانند و كار خودشان را انجام مي دهند. چراكه دغدغه ها و منافع سياستمداران با دغدغه ها و نظرات كارشناسان الزاما يكي نيست. البته مي توان گفت در بيشتر مواقع مغاير و متفاوت است. احياي سازمان برنامه و بودجه به خودي خود عاملي براي خوشحال شدن از اينكه اقتصاد ايران را به ريل طبيعي خودش برمي گرداند نيست. سازمان برنامه هيچگاه در طول حياتش زورش آنقدر زياد نبود كه بتواند دغدغه هاي كارشناسي خود را بر منافع و نگاه هاي سياسي پيروز كند. همواره سازمان برنامه و بودجه يا به كناري گذاشته شده و به حاشيه رانده شده يا گاه به سمت انحلالش قدم برداشته است.