با وجود آنکه چند ماهی از روی کار آمدن مسعود پزشکیان و دولت وفاق ملی میگذرد اما هنوز تعریف مشخصی درباره این شعار مهم از سوی رئیس جمهوری اعلام نشده است. تعریفها و تفسیرهای اهالی سیاست از شعار وفاق ملی بسیار متعدد و متفاوت است.
خبرگزاری خبرآنلاین «یک سوال مشخص و مشترک» درباره وفاق ملی را با طیفی از سیاسیون چپ، راست و معتدل، از جمله محمد سلامتی، فعال سیاسی اصلاح طلب به اشتراک گذاشته و نگاه آنها به «وفاق ملی» را مورد واکاوی قرار داده است.
«محمدرضا تاجیک»، تئوریسین اصلاحات و مشاور سیدمحمد خاتمی، در گفت و گویی مکتوب با خبرگزاری خبرآنلاین، با اشاره به تعریف وفاق ملی بیان کرد: «وفاق، هیچگاه از رهگذر مهندسی و ویراستاری متن جامعه بهگونهای که در آن جایی برای گزارههای سرکش و واژههای بازیگوش و صداهای ناهمخوان و هویتهای متکثر باقی نماند، و بازیهای زبانی سیاسی، از قواعدی واحد پیروی کنند، حاصل نمیگردد.»
وی همچنین تاکید کرد: « ایران و ایرانی در هماره تاریخ خویش، از تکثر و تنوعهای قومی، مذهبی، فرهنگی و زبانی خود کیمیا و سیمیایی برای ایران و ایرانی باقیماندن خود ساخته است.
در ادامه مشروح گفت و گوی مکتوب محمدرضا تاجیک، چهره سیاسی اصلاح طلب را در خبرگزاری خبرآنلاین بخوانید؛
*********
* تعریف و تفسیر شما از شعار «وفاق» رئیس جمهور چیست؟ برخی این شعار را بخاطر شفاف نشدن از سوی رئیس جمهور پاشنه آشیل دولت می دانند که مسیر را برای سهم دادن به طیف های مختلف و حتی رقبا و مخالفان دولت باز کرده است و برخی هم معتقدند با این رویکرد فشارها به دولت برای عملیاتی کردن برخی شعارها و برنامه هایش برداشته یا کمتر می شود؟ فکر می کنید این مسیر انتصابات در دولت در چارچوب وفاق قابل تعریف و قابل دفاع است؟
یک؛
مشکله «فصل» و مسئله «وصل» در ایران امروز، بیش از آنکه دل آشوبه مردم باشد، دغدغه تکنیکی و تاکتیکی بازیگران عرصه قدرت و سیاست بوده و هست. ایران، این سرزمین هویتهای متمایز و متکثر (یا به تعبیر دلوز، هویتهای ریزوموار)، در درازای تاریخ دیرینه و پر فراز و نشیب خود، بارها در معرض هجمههای بنیانبرانداز خارجی و ستیزشهای شالودهشکن داخلی قرار گرفته، و هر بار همچون ققنوس از خاکستر خویش برخاسته است.
در هنگامهی این فرازها و فرودهای تاریخی، حکومتهای بسیاری آمدهاند و رفتهاند، اما ایران و ایرانی چه برنده بوده و چه بازنده، در هر حال تپنده بوده؛ میرفته و بازمیگشته، حرکت مارپیچی میکرده، دم فرومیبسته و از نو به آوا میآمده، صبر بسیار میکرده و تب و تاب بسیار. به دیگر سخن، ایران و ایرانی در هماره تاریخ خویش، از تکثر و تنوعهای قومی، مذهبی، فرهنگی و زبانی خود کیمیا و سیمیایی برای ایران و ایرانی باقیماندن خود ساخته است. آنگاه نیز، که در میدان جاذبه اندیشه و مناسبات نو قرار گرفته، نظام فکری و سیاسی ایرانی، از سنت خویش کاملا بیگانه نگردیده و تلاش کرده با استقبال از امر خارجی و نو، نیروهای زنده و زایندهی فرهنگی و تمدنی و اندیشگی خویش را شکوفاتر کند.
دو؛
با این تمهید تاریخی، میخواهم بگویم شاید در خودآگاه یا ناخودآگاه تاریخی انسان ایرانی، وفاق لزوما نه در تعامل و تشابه با «دیگری»، بلکه گاه در تعارض و تفاوت با آن (غیر) معنا مییافته است. غیریت، در اینجا، به رابطهی یک پدیده با چیزی بیرون از آن اشاره دارد که نقش اساسی در هویت بخشی و تعیین آن پدیده ایفا می کند. لاکلاو، مفهوم برونسازنده (constitutive outside) را برای توضیح ویژگیهای غیریت به کار می برد و همچون دریدا برای شکلگیری هویتها و تثبیت معانی بر لزوم وجود «غیر» تاکید میکند.
البته، «غیر» یا «دگر»، همواره کنشی دوسویه دارد، از یکسو، مانع عینیت و تثبیت وحدت و هویت جمعی، و از سوی دیگر، سازنده وحدت و عامل انسجام گفتمانی است. به بیان دیگر، گاه وحدتها در پرتو یک «نقطهی گرهای سلبی یا منفی» شکل میگیرد. نقطه گرهای سلبی، در واقع، همان «غیرِ مشترکی» است که هویتهای متکثر و متمایز اجتماعی-سیاسی را به یکدیگر پیوند داده و زنجیرهای همارزی میان آنان ایجاد کرده است. از این منظر، باید پذیرفت بُعد رقابتی سیاست همان جزء سازنده امر سیاسی است، یا به بیانی آیزایا برلین، سیاست از همان لحظهای که غایات متکثر و متفاوت با هم برخورد میکنند (آنتاگونیستی و آگونیستی) آغاز میشود. به سخن دیگر، سیاست از زمانی با صورت و سیرت راستین خود متولد میشود که انسانها اراده میکنند که با بهرسمیتشناختن گوناگونی و تکثر، از وضعیت طبیعی (وضعیتی که در آن جنگ همه علیه همه حکفرما است و انسان گرگ انسان تعریف میشود)، خارج شوند و در پرتو نظم و قانون، همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند، به منافع و مصالح ملی بیندیشند و برای متحققکردن این منافع، رقابت و چالشهای قاعدهمندِ خود را سامان دهند. پس، تنها آن صورتی از وفاق پذیرفته شده است که ناقض سیاست نباشد، و تنها صورتی از سیاست امکان و استعداد استعاریشدن دارد که ناقض کثرت نباشد.
سه؛
وفاق، هیچگاه از رهگذر مهندسی و ویراستاری متن جامعه بهگونهای که در آن جایی برای گزارههای سرکش و واژههای بازیگوش و صداهای ناهمخوان و هویتهای متکثر باقی نماند، و بازیهای زبانی سیاسی، از قواعدی واحد پیروی کنند، حاصل نمیگردد. اما گاه، به اقتضای شرایط سیاسی، ایجاد نوعی قاعدهمندی در پراکندگی و وحدت در کثرت و ایجاد نوعی زنجیرهی همارزی، ضرورتی عقلانی مینماید. در این حالت، اگرچه حضور یک نقطه گرهای منفی و سلبی برای ایجاد نوعی ائتلاف کافی است،اما تجربه بهما میگوید که ایننوع ائتلافها از ماهیتی کاملا تاکتیکی برخوردارند و در غیاب آن «برون سازنده»، در سراشیبی تند شقاق و فراق ( عمدتا از نوع آنتاگونیستی) قرار میگیرند.
بنابراین، به حکم همان ضرورت عقلی باید این گره را با گره دیگری (از جنس و نوع ایجابی) محکمتر نمود. باید در مورد آنچه قرار است در فردای پیروزی (حذف دگر مشترک) متحقق شود با هم گفتوگو داشت و به اجماع رسید. باید افزون بر اقتضائات تاکتیکی ائتلاف راجع به ملزومات استراتژیک آن هم صحبت کرد. باید فراتر از ائتلاف سیاسی، درباره ائتلاف گفتمانی و اندیشگی و منشی و روشی (با بهرسمیتشناختن کثرت) نیز، هماندیشی داشت.
چهار؛
در فرایند این اتفاق و ائتلاف، همواره باید هوشیار بود که نفی رادیکال «دگر»، نفی «خود» نیز، هست. چسترتون، با بهرهگیری از فرایند دیالکتیکی (تناقض بنیادی) هگلی، در عرصه آرای منتقدان شبهانقلابی دین، آشکار میسازد که چگونه منتقدانی که کار خود را با طرد دین بهمنزله عامل ستمگری که آزادیهای انسانی را تهدید میکند، آغاز میکنند، در ادامه، در حین جدال با دین، مجبور میشوند آزادی را رها سازند، و در نتیجه دقیقاً همانچیزی را قربانی میکنند که به دفاع از آن برخاسته بودند. آنان که برای دفاع از آزادی و انسانیت به جنگ کلیسا میروند، در نهایت بدانجا میرسند که آزادی و انسانیت را به دور افکنند تا صرفاً بتوانند به جنگ خویش با کلیسا ادامه دهند.
چسترتون، برای تقریب بیشتر ذهنی ما با این منظر، با بیانی دیگر میافزاید: ما آن فرد متعصبی را که بهخاطر عشق به دنیای دیگر، این دنیا را ویران میکند ستایش که نمیکنیم هیچ، اصلاً نمیبخشیمش. اما در مورد آن متعصبی که بهخاطر نفرت از جهانی دیگر این دنیا را ویران میکند، چه میتوان گفت؟ او خودِ وجود انسان را قربانی عدم وجود خدا میکند. او قربانیانش را پیشکش محراب نمیکند، مگر به قصد تصدیق پوچی محراب و تاج و تخت الهی.... اینان با شکهای شرقیشان دربارهی تشخص و فردیت نمیتوانند اثبات کنند که ما در آخرت هیچ نوع وجود شخصی نخواهیم داشت؛ بلکه از قضا فقط اثبات میکنند که ما در همین جهان هم وجود خوب و کاملی نخواهیم داشت.... سکولارها امور الهی را تباه نکردهاند، اما برای دلخوشیشان هم که شده میتوان گفت که سکولارها فقط امور سکولار یا دنیوی را تباه کردهاند.
به اعتقاد وی، وضع مدافعان دین نیز، از همین قرار است: چه تعداد از مدافعان متعصب دین کار را با حملهی دیوانهوار به فرهنگ سکولار معاصر آغاز کردند و در نهایت به رها کردن خودِ دین (و از دست دادن هرگونه تجربهی دینی بامعنا) رسیدند؟ و آیا واقعیت آن نیست که، به شیوهای کاملاً مشابه، جنگاوران لیبرال نیز، آنچنان مشتاق مبارزه با بنیادگرایی ضددموکراتیکاند که آنان هم در نهایت بدان جا میرسند که آزادی و دموکراسی را به دور افکنند تا صرفاً بتوانند به مبارزهی خویش با ترور ادامه دهند؟ آنان بهشدت مشتاقاند نشان دهند بنیادگرایی غیرمسیحی تهدید اصلی علیه آزادی است، و این اشتیاق به حدی است که حاضرند به این موضع درغلطند که ما باید اینجا و اکنون، در جوامع به اصطلاح مسیحیمان، آزادیهای خویش را محدود کنیم. اگر «تروریستها» حاضرند بهخاطر عشق به جهان دیگر، این جهان را ویران کنند، ترورستیزان ما نیز حاضرند جهان دموکراتیک خود را بهخاطر نفرت از دیگری مسلمان ویران سازند.
پنج؛
اما باز، و باز هم باز، این همه که گفتیم، نخست، به توزیع ناعادلانه قدرت میان بازیپیشگان عرصهی سیاست دلالت نمیدهد، و دو دیگر، به یک کنش تاکتیکی برای عبور از ناوضعیت کنونی ارجاع نمیدهد، سه دیگر، به هیچروی، انکار و عدوی تکثر و تنوع هویتها و منشها و روشهای گفتمانی-سیاسی نیست، چهار دیگر، لزوما ناظر و معطوف به ارادهی قدرت (یا دیگریهای بزرگ) نیست. امروز، نه وفاق در بالا (میان اصحاب قدرت)، و نه وفاق در پایین (میان مردمان)، از موضوعیت و فوریتی برخوردار نیست، لذا باید به آن وفاق اندیشید که قادر باشد شکاف فزایندهی میان «ملت-حکومت» و «قدرت-مشروعیت» و «گروههای مرجع-سرمایههای اجتماعی» و سایر شکافهای متقاطع و متراکم را تا حدودی مرتفع نماید.