امروز دوم فروردین سالگرد درگذشت دکتر «داریوش شایگان» فیلسوف، هندشناس، نویسنده و شاعر ایرانی است. بیشتر نوشتههای شایگان به زبان فرانسوی و در حوزهٔ فلسفهٔ تطبیقی است. او در مطلبی که در زیر از نظرتان می گذرد، به افکار حکیم غیاثالدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری، می پردازد. به خیام به دلیل احاطه علمی او، "حجه الحق" هم لقب داده اند. شایگان در کتاب آسیا در برابر غرب به تلاشی جدی در برابر چالش فلسفی و فرهنگی به مقابله با غرب میپردازد. او جهان شناسی خیام را نزدیک به جهانشناسی بودایی می داند. جهانشناسی ای که خلاف جهانشناسی نوافلاطونیان، که سلسله مراتبی و بالا و پایینی و لاهوتی و ناسوتی است، مبتنی بر مستی ناشی از فهم عمیق لحظه ها برای رهایی از ملالت زندگی است. از این منظر استفاده خیام از کلمه شراب در اشعار خویش نیز از نظر شایگان، اشارت به این مستی دارد. سخنان شایگان در زیر از نظرتان می گذرد.
***
زمانی که در فرانسه بودم مطالعه رباعیات خیام را شروع کردم. تلاش کردم این مطالعه را به عنوان یک متفکر آزاد انجام بدهم. دیدم که خیام با مابقی شعرای ایران متفاوت است. فرق اش این است که سایر شعرای بزرگ ایران، شامل سعدی، سنایی، عطار، مولوی، و ... همگی به جهان نوافلاطونی معتقد هستند. بر اساس جهان نوافلاطونی جهانی در پایین و جهانی در بالا قرار دارد. عالم ملکومت و عالم مثال وجود دارد. عالم ناسوت وجود دارد. ازل هست و ابد و یک دایره وجود هست.
ولی خیام در این دایره نمی گنجد. شما به محض این که رباعیات خیام را می خوانید، مشاهده می کنید مفهومی به نام وجود در دستگاه اندیشگی او وجود ندارد. "هستی" که اساس فکر نوافلاطونی است، در خیام وجود ندارد، بلکه هستی، یک هستی شکسته است. به عبارت دیگر لمعات هستی است. لحظات حضور است.
من دیدم که این فکر، فوق العاده فکر جدیدی است. و جهان نوافلاطونی را وارونه کرده است. به این معنا که فکرش بالا و پایین ندارد. و از آن جا که تخصص هند هم داشتم، دیدم که شباهت عجیبی به تفکر بودایی دارد. در تفکر بودایی وجود نیست. در تفکر بودایی تنها سیرورت، تسلسل و استمرار لحظات است، از این رو شما وقتی خیام را می خوانید می بینید تمام مساله خیام این است که در دنیایی زندگی می کنیم که نه آغازی دارد و نه پایانی. آن چه که ما می بینیم تکرار مکررات است، تکرار موقعیت هایی است که دائم به صورت جنون آمیزی تکرار می شوند و زمان را ایجاد می کنند. و ملال زندگی از این جا سرچشمه می گیرد.
تمام کوشش خیام این است که از این تسلسل بگریزد. «دم» را دریابد. زیرا اگر «دم» را دریابید، بیرون می آیید، و به یک آگاهی و هوشیاری می رسید. مثل این که تسلسل هستی را شکسته ایم. این موضوع برای من بسیار جالب بود. بر این اساس اگر شما تنها برخی رباعیات اصیل خیام را می خواندید، اساسا فکر نمی کردید که این آدم مسلمان است. چون مسائل دینی اساسا در اشعار او مطرح نمی شود.
اولین رباعیات ازخیام در کتابی به نام مرصادالعباد منتشر شد، او در زمان خودش به شاعری شهرت نداشت. به عنوان دانشمند بزرگ نجوم و ریاضی، معروف بود. از این منظر نگاه من از خیام ، نگاه بسیار خاصی است. شاید با آن، خیلی ها موافق نباشند. من خیام را متفکر یک مقدار حاشیه ای می دانم.
حال اگر خیام را کنار بگذاریم، باید بگویم که در تفکر ایرانی، نوعی تفکر خیامی مشاهده می کنیم که این موضوع در حافظ نیز گاه مشاهده می شود. تفکر خیام تاکید می کند همه چیز هیچ برهیچ است، زیرپای ما خالی است، و این دنیا توهمی بیش نیست، فانوس خیال است، اصطلاحی که خود خیام به کار می برد.
در تفکر افلاطونی، عالم سلسله وجود است، از بالا به پایین می آید. از نظر افلاطون هر چه نور خدا پایین تر می آید، از لطافت به کثافت می گراید، تا این که به عالم محسوسات می رسیم. در واقع انسان از ازل شروع می شود، و به ابد برمی گردد، و این دایره وجود آغاز و پایان دایره هستی است. و در این دنیا تمام متفکران بزرگ ایرانی، چه حافظ، و چه مولوی در این دایره هستند.
عالم ملکوت و بازگشت به اصل، و به مبداء، اساس اندیشه های آنان است. ولی در خیام چنین اساسی را مشاهده نمی کنید. او در جغرافیای هستی قرار ندارد. دردیدگاه او جغرافیای هستی، به کلی فروپاشیده، و تنها چیزی که مشاهده می کنید، تکرار لحظه ها، و موقعیتی است که دائم و ملال انگیز تکرار می شود.
این دستی که برگردن او می بینید دستی است که برگردن یاری بوده است
پس در واقع دنیا مانند دکان کوزه گری است ، این کوزه ها ساخته می شوند، هر کوزه از گل من ساخته شده است. من هم تبدیل می شوم به گلی که به کوزه ای دیگر و در دست دیگر قرار می گیرد. و این موقعیت ها تکرار آمیز ایجاد ملال هستی را می کند. هدف خیام گریز از این ملال هستی است.
خیام دنبال یافتن «دم» هوشیاری است که ناگهان شما را از این تسلسل به بیرون پرتاب می کند به طوری که به یک آگاهی می رسد. شراب هم همواره با این موضوع در ارتباط است. خیام زمانی که از شراب نام می برد به این معنا نبوده که دائم شراب می خورده است. بلکه نماد شراب آن هوشیاری و سرمستی آدمی است که از این دایره ملال انگیز زندگی رهایی یافته و آزاد شده است. رهایی حاکی از آن است که به خلایی رسیده است. (خلاء ناشی از مستی)