به گزارش مردم سالاری آنلاین، راهبرد صرفا سلبی، در حوزه سیاسی، که خود به تقویت فضای حذف منتهی می شود، به ویژه برای حرکت کشور برای تامین توسعه و بهبودی اوضاع اقتصادی مردم، سمی مهلک است. این وضعیت جز به تقویت محدودیت های بیشتر و به عبارتی علمی تقویت روندهای نظام «دسترسی محدود» نمی انجامد. روندهایی که با سیاست های سلبی، در عمل قواعد حاکم بر دولت استثنایی، اولویت ساختارها و سیاست های امنیتی را تقویت می کند. افتادن در چنین سیاه چاله ای، جبهه اصلاح طلبی را به طور ناخواسته ، و به دلیل ضعف تحلیل و فقدان تئوری و استراتژی به روز در خود می بلعید و قادر بود راهبرد انتقاد / اتحاد اصلاح طلبان را به سمت دو قطبی یا برنظام / یا با نظام و یا برما یا باما ببرد. همان محوری که سال ها تندروهای داخل نظام و خارج از کشور برایش طرح و برنامه چیده اند. بیانیه ۱۱۰ نفر آبی بود بر آتش چنین طرحی ای که مایل بود قبل از انتخابات ۱۴۰۴ یا وقوع خلاء جانشینی تکلیف اصلاح طلبان را یکسره کند. بیانیه ۱۱۰ نفر با تاکید بر این تحلیل که در کوتاه مدت هیچ تحولی در ایران به وقوع نمی پیوندد و نیازمند حرکت های اصلاحی از نوع دیگر هستیم، حرکت هایی کوچک با افرادی اندک اما گفتمان ساز که قادر باشد حتی در یک انتخابات غیردمکراتیک مانند انتخابات پیش رو ایفای نقش کنند؛ شیوه ای که متضمن توسعه کشور، کاهش خشونت در روابط و مناسبات، به همراه تدریجی گرایی استوار بر قانونمندی است؛ قواعدی که قادرند به تدریج ویژگی های جامعه کوتاه مدت در نظریه کاتوزیان را از جامعه ایران بزدایند. از این رو در ارتباط با اهمیت بیانیه ۱۱۰ نفر، با یکی از امضاء کنندگان بیانیه مهدی غنی پژوهشگر تاریخ معاصر، اقدام به گفت و گو کردم. او خیلی کوتاه دلایل امضاء چنین بیانیه ای را با رویکرد به تاریخ معاصر تحلیل و تبیین کرد. این گفت و گو از نظرتان می گذرد:
آقای غنی شما در زمان حکومت پهلوی زندانی سیاسی بودید، چرا؟
قبل از انقلاب سال ۵۲ دانشجو بودم، که به دلیل فعالیت سیاسی توسط ساواک دستگیر شدم، ساواک در منزل من اعلامیه ها و جزوه هایی پیدا کرد که دال بر براندازی حکومت بود. با همین اتهام محاکمه و به ۱۰ سال زندان محکوم شدم. براساس مستندات تاریخ معاصر، آن رژیم با دو کودتای پدر و پسر بر سر کار آمده بود، این یکی از محورها و انگیزه های حرکت براندازانه بود. زیرا مردم در تاسیس آن نظام نقشی نداشتند. گرچه بعدا حمایت کردند. در نهایت عمر آن رژیم در سال ۵۷ به اتمام رسید و سرنگون شد و من هم همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شدم.
راهبرد انتخاباتی پهلوی اول و دوم نسبت به انتخابات چگونه بود؟
در دوره پهلوی اول و پهلوی دوم اصلا انتخابات به معنای واقعی وجود نداشت. مستندات تاریخی این موضوع را در مقاله ای در شماره اخیر«چشم انداز ایران 143» نقل کرده ام، با تیتر «دریغ از یک انتخابات آزاد». در آن زمان نمایندگان مجلس از طریق دربار تایید می شدند. زمانی که دانش آموز بودم، پسرعمویم به همین شیوه نماینده مجلس شد. از مرکز حتی تعداد آراء را تعیین کرده بودند که هر یک از شرکت کنندگان چقدر باید به نام شان رای در صندوق ها وجود داشته باشد. همان اسامی از قبل تعیین شده، و از صندوق در می آمد.
با وجودی که فضا بسته بود، و جهان دوقطبی سایه اش را بر خط مشی همه گروه های سیاسی انداخته بود، چه نیروهایی حرکت بدون خشونت و مسالمت آمیز در چارچوب قانون را پیگیری می کردند؟
در همان دوران، بزرگمردانی حضور داشتند که از کوچکترین روزنه استفاده می کردند حتی از طریق همان مجلس فرمایشی به دستاوردهای بزرگی برسند. نیروهایی که به سویه های مختلف و مزمن شکاف تاریخی ملت و دولت، از جمله اقتصاد رانتی و نفت پایه، ضعف بخش های دولتی، مدنی و غیردولتی، دخالت های استعمار و ایجاد استبداد آگاهی داشتند و تلاش می کردند دردهای مشترک را به تدریج اصلاح کنند. به طور نمونه بعد از رضاشاه، در مجلس چهاردهم انتخابات برگزار شد، دکتر مصدق در همان مجلس وارد شد، و توانست ماده واحده ای را در مقابل دخالت متفقین و به ویژه در آن زمان شوروی از تصویب مجلس بگذراند. ماده واحده مصوب تصریح داشت که بدون رای مجلس دولت نمی تواند در باره واگذاری امتیازات، با بیگانگان قرارداد منعقد کند. مرحوم مصدق به این نمی اندیشید که چون در مجلس اکثریت ندارند و مابقی نماینده ها دست نشانده هستند، پس مشارکت انتخاباتی نداشته باشد.این اقدام بزرگی بود.که چندسال قوام السلطنه از آن برای رفع اشغال آذربایجان استفاده کرد.
همینطور در انتخابات مجلس شانزدهم، با وجود دخالت دربار و ارتش، ۸ نفر از جمله مرحوم دکتر مصدق توانستند وارد مجلس شوند و مساله ملی کردن نفت را با راهبرد تدریج گرایی و مبتنی بر قانون، وپشتیبانی مردم و تاثیر آنان بر دیگر نمایندگان مصوب کردند. این نمونه ها نشان می دهد سیاستمداران این کشور برای تامین مصالح و منافع ملی و مردم، از کوچکترین منافذ استفاده می کردند. در حالی که حاکمیت به طور کامل بسته بود و به هیچ وجه اجازه نمی داد مردم در سرنوشت خودشان دخیل باشند.
بعد از کودتا موضع ملیون در برابر انتخابات چه بود؟ زیرا مواضع شخصی گرایانه توسعه نیافته اقتضاء می کرد با رفتن زیر علم مصدق خواهی، روندهای دیگری را پیگیری کنند؟
بعد از کودتا نیز نه تنها ملیون با انتخابات قهر نکردند، بلکه تلاش کردند در هر فرصتی از این نهاد استفاده کنند. زیرا نهاد مجلس تنها جایی بود که مردم می توانستند فعال شده و در مسایل کشور به گفت و گو، پرداخته به رشد فکری و سازمانددهی اجتماعی برسند. با این که ملیون را رد صلاحیت کردند، باز مشاهده می کنید که در مجلس بیستم، تنها مرحوم اللهیار صالح است که از کاشان انتخاب می شود، باز به همین دلیل مجلس را تعطیل کردند. لذا مشاهده می کنیم ملیون از هر فرصتی استفاده حتی انتخابات فرمایشی استفاده می کردند و از همین طریق نماینده های واقعی مردم، موفقیت های زیادی کسب کردند.
چه عاملی باعث شد سیاست مسالمت آمیز مذکور کنار گذاشته شود؟
از سال ۱۳۴۱ به بعد فازجامعه ایران تغییر کرد و به سمت قهر با حکومت رفت. این وضعیت در کشتار سال ۱۳۴۲ تشدید شد. در آن زمان دکتر مصدق در حصر احمدآباد بود، با این که می دانست مرگش در حصر رقم می خورد، با این همه در نامه ای به ملیون تاکید کرد، در شرایط به وجود آمده، که دنبال فعال سازی مجلس بروند زیرا مجلس در آن زمان مجلس تعطیل بود. مرحوم مصدق دعوا بر سر طرح انجمن های ایالتی و ولایتی را فرعی و غیراصلی می دانست. مصدق در نامه اش به ملیون تاکید می کند کشوری که پارلمان ندارد، نباید دنبال هیچ کار دیگری برود، مشکل از نبود پارلمان است. اما طرح انجمن های ایالتی و ولایتی و رای زنان، عمده شد و حکومت در برخورد با آنان قرار گرفت. پس از کشتار ۱۳۴۲ قهر میان دولت و ملت عمق استراتژیک پیدا کرد. نتیجه آن حرکت همه روشنفکران و جوانان به سمت براندازی بود. و طرح مرحوم مصدق عملا منزوی شد. از این مرحله فرآیند درگیری های میان ملت با دولت دز آشتی ناپذیری اش دائم افزایش می یابد تا به انقلاب اسلامی سال ۵۷ می رسیم.
تاسیس جمهوری اسلامی و وجود انتخابات را در آن چگونه ارزیابی می کنید؟
از مشروطه به این سو، تنها جمهوری اسلامی است که توسط انقلاب مردم تاسیس شده و در حفظ و نگهداری آن به ویژه در دوره جنگ مردم نقش عمده ای ایفا کردند. از این زاویه من عرض ام این جاست که درست است که دولت رفتار خوبی با مردم ندارد به گونه ای که خودش دارد زیرپای خودش را شل می کند. ولی مواضع ما به عنوان نیروی اصلاح طلب نباید عکس العملی باشد. به ویژه از این منظر که تاکیدات اندیشمندان تاریخ سیاسی حاکی است، در هر تغییر سیاسی عمده باید به امکان تغییر، و چگونگی آن اندیشیده شود و در نهایت به آلترناتیوهای تغییر نیز توجه جدی شود. این تجربه را ما در دهه های ۴۰ و ۵۰ نداشتیم. ولی الآن داریم. از این رو تاکید می کنم به ویژه در حوزه انتخابات هرچقدر ناراضی باشیم و بدرفتاری ببینیم، نباید انتخاب استراتژی و تاکتیک مان عکس العملی باشد. مردم همواره باقی می مانند. بنابراین این مردم می توانند به کیفیت باقی ماندن خود در طول زمان بیندیشند. هرچقدر این اندیشه ورزی در جهت تقابل و سلبی باشد، کیفیت بقایشان نیز روز به روز ضعیف تر می شود.
از نظر شما مهمترین سوالی که در باره قهر مردم و حامیان آن ها می توان گذاشت چیست؟
سوال اصلی من از کسانی که می گویند در انتخابات شرکت نکنیم، این است که گام بعدی شان بعد از شرکت نکردن در انتخابات چیست؟ آن هم در شرایطی که ابتکارات، و افق گشایی های هوشمندانه، از طریق عاملیت های فردی، گروهی، محلی، مدنی، سمنی، حرفه ای، صنفی، و تخصصی به شرایط حداقلی نزول می کند و امکان احیای آن دشوار و گاه محال است. از این رو این مساله را باید روشن کنند، در تاریکی نمی توان تیر انداخت. باید به مردم بگویند در این شرایط چه توصیه هایی دارند. و اگر نمی خواهند در انتخابات شرکت کنند، گام بعدی شان چیست؟ آیا تصور می کنند با شرکت نکردن در انتخابات، حکومت عقب نشینی می کند، تغییر سیستم رخ می دهد، چه وضعیتی را پیش بینی و برایش برنامه ریزی می کنند؟
اگر بخواهیم در انتخابات شرکت نکنیم، باید مشی مان را مشخص کنیم. اگر مشی ما براندازی باشد، بنابراین حرکت درست این است که نه تنها در انتخابات شرکت نکنیم بلکه مجوز گرفتن برای فعالیت های رسمی حزبی، و صنفی و ... را هم تحریم بکنیم. به این معنا که مشروعیت حکومت را قبول نداریم. در مشی براندازی، نیروی برانداز به طور کلی به حاشیه می رود و تلاش می کند زیرپی ساختمان را بزند. انتخابات هم یکی از این موارد است.
ولی اگر قبول داریم که براندازی در شرایط فعلی نه به نفع مردم، و نه به نفع کشور است، همچنین تمامیت کشور ما را هم تضمین نمی کند، به اضافه این که هیچ جایگزین مشخصی هم وجود ندارد، بنابراین باید رفت و مشی ای را اتخاذ کرد که بیشترین فایده را برای مردم و کشور و کمترین هزینه را برای آنان داشته باشد. همه را به گفت و گو، و نهادسازی، و تشکل دعوت کنیم چیزی که کشور ما از مشروطه تا کنون با فقدانش روبه رو است. معتقدم مشارکت انتخاباتی تا حدی وضعیت نهادسازی، و تشکل را تسهیل می کند. ضمن این که اگر دو نفر هم بتوانند وارد مجلس شوند و حرف حساب گفتمان ساز داشته باشند، چه بسا بتوانند حداقل نگذارند به کشور آسیب های بیشتری وارد شود. و از این طریق نیز تحولی ایجاد کنند. با توجه به این که یک نهاد قانونی است و تریبون رسمی دارد و از آن طریق می توان با مردم هم سخن گفت. ولی مشکل این است که ما اصلاح طلبان نمی دانیم که چه می خواهیم انجام بدهیم.
همچنین باید بگویند تا کنون در چند مرحله که مشارکت انتخاباتی کاهش یافته، نتیجه عدم مشارکت چه بوده است؟ مردم تهران به دلیل رخدادهای شورای شهر اول، در انتخابات شورای شهر دوم شرکت نکردند. در انتخابات شورای شهر دوم، اصولگرایان پیروز شدند و از درون آن محمود احمدی نژاد به عنوان شهردار تهران بیرون آمد و پلی شد برای دستیابی به ریاست جمهوری. قهر مردم با چنین نتیجه ای همراه بود. در حالی انتخابات شورای شهر دوم، آزادترین انتخابات بود. نماینده های نهضت آزادی هم کاندیدای شورای شهر بودند. ولی رای نیاوردند چون مردم شرکت نکردند. لذا قهر، به تنهایی نمی تواند مشکلی را حل بکند.
این قهر مردم ، روی توانایی آنان چه تاثیری می گذارد؟
قهر در درجه نخست به قول دکتر فراستخواه فضاهای مرزی و رفت و آمدهای مرزی خلاق بین جامعه و دولت را مختل می کند و به ویژه منتهی انسداد کامل در توزیع اطلاعات زندگی مردم، و در نتیجه ایجاد اخلال روی توانمندی های اجتماعی می شود. به نحوی که کنش های موثر شبکه ای برهم افزاینده ای از هم کنشی ها در جامعه بیرون دولت ذخیره نمی شود ، غنا پیدا نمی کند، و به درجات بلوغ نمی رسد،در حالی که با کنشگری در این وضعیت لرزان می تواند سوسوی امیدی برای مردم باشد. این امر روی توسعه نیز تاثیر منفی می گذارد چون مردم عملا خودشان را از تمرین مواجهه، گفت و گو و برخورد فعال با مساله های اصلی، به لحاظ تمرین ذهنی و عملی دور می کنند. خط مشی قهر، امکان فعالیت مثبت را از مردم می گیرد. زیرا فکر می کنند رسالت شان را انجام داده اند.
در حالی که در مواجهه صحیح با حکومت یعنی التزام به تدریجی گرایی مبتنی بر قانون مردم، توانمند می شوند و لازمه توانمندی ایجاد سازماندهی، آموزش و تشکل است. مردم با نارضایتی صرف و ابراز آن، به تنهایی نمی توانند بر مسایل فایق بیایند. حکومت هم تن نمی دهد. در همه کشورها، مردم ضمن به رسمیت شناختن قدرت، تشکل یابی می کنند و خود را در حل مساله اصلی دخیل می کنند. مانند حرکت کشاورزان در اروپا که خواهان قیمت های مناسب برای تولیدات خود هستند. اتحادیه ها و اصناف اگر وجود نداشته باشند، حتی در حکومت های دمکراتیک، امکان مطالبه گری از حکومت ها وجود نخواهد داشت.
آیا در فضای دوقطبی ناشی از قهر امکان ابتکار و رفتن به سوی روش های قانونی و مسالمت آمیز از جمله نهادسازی هست؟
تجربه های قبل از انقلاب یعنی در سال های ۴۰ و ۴۱ که فضا، فضای قهر بود، و همه حوزه ها توسط حاکمیت کنترل می شد، نشان می دهد در همان زمان جریانی مانند نهضت آزادی، اقدام به نهادسازی کرد به نحوی که در اواخر دهه ۳۰، شرکت انتشار تاسیس کرد، سپس انجمن اسلامی مهندسین و انجمن اسلامی پزشکان تاسیس شدند. شرکت یاد راه اندازی شد. در حال حاضر مشاهده می کنیم همه این نهادها بعد از ۶۰ سال کماکان به کار مشغول هستند و در طول این ۶۰ سال خدمات بسیار زیادی ارائه و نیرو های بسیاری تربیت کرده اند. حال محاسبه کنید، اگر آن آدم های بسیار بزرگی را که در براندازی از دست دادیم، به نهادسازی روی می آوردند، امروز ما با پتانسیل بزرگی برای توسعه کشور مواجه بودیم. به نحوی که تا این اندازه بیگانگی ها شدت نمی گرفت، و دیوارهای بیگانگی تقویت نمی شد. به جایش اعتمادها و همبستگی ها روز به روز امنیت و چارچوبه ارضی ایران را مستحکم تر از گذشته می کرد.
ضمن این که اگر مردم در یک تشکل و سازمانی حضور نداشته باشند، اساسا دمکراسی را یاد نمی گیرند. ما در تعامل با یکدیگر است که خودخواهی ها، و منیت هایمان، کم می شود. ولی روشنفکران یا مردمی که تنها اقدام به فریاد کنند، وقتی هم که کار دست خودشان بیفتد، نمی توانند کشور را اداره کنند.
ما نیاز به تغییر و تحول داریم. به ویژه روشنفکران به جای این که دنبال روش های تندتر و انقلابی تر باشند، برعکس باید مردم را به عقلانیت، آینده بینی، درس گرفتن از تاریخ گذشته دعوت کنند. روشنفکر به معنای این نیست که تندتر از مردم حرف بزند. برعکس شاید در بسیاری از جاها، باید جلوی تندروی را گرفت. یک جاهایی هم که آهسته است، باید جلوی آهستگی را گرفت. کار روشنفکری عقلانیت و آینده بینی است. ولی مشاهده می کنم که برخی، گمان می کنند هرچه تندتر بروند، مفیدتر خواهد بود، و از کامیابی بیشتری برخوردار خواهند شد.
در این فضای دوقطبی که طرفین خواهان حذف یکدیگر هستند، و هر کدام با حقانیتی که برای خود قائل اند، نیازی به دیگری نمی بینند. آیا امکان دارد ایران مساله های اساسی اش حل بشود بدون آن که این دو گروه کلان به هم مسالگی برسند؟
این چیزی که می گویید خیلی ایده آل است. این که مردم تندروها در دو طیف ماجرا به هم مسالگی برسند، خیلی در این مرحله توقع ندارم، اما ما در درون خودمان یعنی نیروهای روشنفکری و سیاسی می توانیم چنین انتظاری داشته باشیم، که متاسفانه چنین نیست. ما فاقد گفت و گو هستیم. برای مثال ما در حال حاضر دو جبهه ملی داریم. که با هم گفت و گو نمی کنند، در جبهه اصلاحات همین شکاف وجود دارد. برای مثال در ارتباط با بیانیه ۱۱۰ نفر ببینید چه حمله هایی صورت گرفته است. این ها می توانند درون خودشان با هم حرف بزنند. البته من سخنگوی این جریان نیستم، ولی می خواهم بگویم که در درون خود نیروهای سیاسی هم فضای گفت و گو خیلی جدی دنبال نمی شود. تا چه رسد به این که با حاکمیت آن هم با جناح تندرواش گفت و گو انجام شود. ضمن این که در حاکمیت، جناح میانه رو هم هستند، با همان ها هم می شود گفت و گو کرد. ولی متاسفانه کسی قدم جلو نمی گذارد. شاید از خوردن برچسب برخی پرهیز می کنند. ولی باید چنین اقداماتی صورت بگیرد. این یک مسئله ملی است. ما با حرف نزدن با یکدیگر به جایی نمی رسیم. تا کنون هم نرسیده ایم. غیر از این که تاکنون نیروهای یکدیگر را تحلیل برده ایم.
جالب آن که در مقام حرف مشاهده می کنیم همه از ماندلا و عملکرد بزرگ و شکوهمندش صحبت و از او تقدیر و تجلیل می کنند. ولی به خودمان که می رسد اصلا ماندلا فراموش می شود. در صورتی که لازمه حرکت ماندلایی همین گفت و گوهاست که بتواند تحمل یکدیگر را افزایش بدهیم. متاسفانه چنین خط مشی ای وجود ندارد.
به جریانی که جز حذف مخالف به چیزی نمی اندیشد هم باید گفت از تاریخ گذشته باید عبرت آموخت. این روش توسط حاکمیت گذشته انجام شده و نتیجه اش پیش روی ماست. راهی دیگرباید برگزید.