پس از مرگ کیومرث پور احمد دیگر کارگردان نامدار ایران این دومین اتفاقی تکان دهنده در چند ماه اخیر برای سینمای ایران است.
بسیاری هنوز این اتفاق را باور نکردهاند و یا نمیخواهند باور کنند.
در ادامه برخی از واکنشها را مرور میکنیم:
هنگامه قاضیانی، بازیگر: ساعت شش صبح شد. خواب هم مثل پرنده خودشو به در و دیوار قفس این کابوس میکوبه، خبر مثل تگرگ سنگ یخ ریخت رو تنمون. پیام های همه بچه های سینما به همدیگه این بود:
هنگامه، یخ زدم، شوکم منم تکرار میکردم یخ زدم، این دو کلمه کجای قلب ماها پنهان شده بوددکه امشب هی تکرار شد. مگه میشه همه بهم پیام بدیم و از سرمای تگرگ بی رحم یخ حرف بزنیم؟!.
سر بریده داریوش مهرجویی و همسرش. و دختری که ماند، یک تیتر ساده نیست. این مرگ حق نیست، مظلومانه ترین مرگ است. واای بر دل خانواده سینما که امشب در انجماد قطرات سرد خون یخ زد.
عالیجناب داریوش جان مهرجویی و وحیده جان محمدی فر روحتان گرامی. بمیرم که درد کشیدید. کاش پرنده قفس را بشکند. قتل بین ساعت ۸:۳۰ّتا ۱۰ شب انجام شده. و هیچکدوممون نمیتونیم فریاد بزنیم، گریه کنیم مثل هر داغداری که داغ میبیند، چون شب است و سکوت. داریم خفه میشیم.
حمید فیلمهامون: خواب میبینم در یک سردابه قرون وسطایی سلاخی میشوم
مونا جان تک دختر هردوعزیز بمیرم برای قلبت مادر
فرزاد موتمن، کارگردان سینما: بهـت و شوك ناشى از دريافت خبر قتل هولناك و وحشيانه داريوش مهرجوئى و همسرشان وحيده محمدى فر را نميتوانم با كلمات توصيف كنم. تمام شب را بى حركت نشستم وبه اين كابوس فكر كردم و حالا كه كم كم به صبح نزديك ميشويم بى اختيار بياد تابلوهـائى از ولاديسلاو كاداورسكى نقاش و موزيسين جوان اهـل اوكراين ( متولد ١٩٨٨ است ) افتادم كه چند پيش ديده بودم. آثارش بعنوان نمونه هـائى از "سوررئاليزم سياه" توصيف ميشود و تم غالب آنهـا مرگ است.
هانیه توسلی: «خبر آنقدر هولناک است،آنقدر عجیب و مهیب است،که لال شده ام.دو ساعتی است که شنیدم و درحال اشک ریختنم.لال و گریان و مبهوت به کارگردان محبوبم فکر می کنم.به مهرجویی بزرگ. به او که خلاق و هنرمند بود. وجود نازنینش در سینمای غنیمتی بود.»
مهراب قاسمخانی: انگار داریم توی یه کابوس زندگی میکنیم که هیچ وقت تموم نمیشه. توی یه شبی که هیچ وقت صبح نمیشه. دیگه حتی انتظار طلوع رو هم نمیکشیم. سیاهی پشت سیاهی. نکبت پشت نکبت…
کریم نیکونظر روزنامه نگار و نویسنده: تا چشم کار میکنه فقط سیاهیست.
مهدی یزدانی خرم روزنامهنگار و نویسنده: «داریوش مهرجویی را کشتند. کشتند داریوش مهرجویی را. داریوش مهرجویی را با چاقو کشتند، با چاقو داریوش مهرجویی را کشتند. شب او و همسرش را کشتند و کشتند و خون خانهشان را برداشته حتمن. او را تهدید کردهبودند و تهدید کردهبودند او را.
داریوشکُشی در شبِ پاییزی و من در نیمهشب در حالیکه هنوز نمیدانم چهگونه به نبودنِ مهرجویی فکر کنم بر فعلِ «کشتن» ماسیدهام. و مینویسم چون استخوانم یخ زده و هی بلند میگویم به مریم که داریوش مهرجوی را کشتند با چاقو.
حتمن آمدهاند توی خانه. چند نفر بودهاند؟ حتمن وقتی ما داشتهایم به او فکر نمیکردهایم او مشغول خونخوردن بوده. من چهلوچهار سال دارم و نمیدانم چهگونه این کشتن را باور کنم. یعنی داریوش مهرجویی دیگر نیست و یعنی داریوش مهرجویی ۸۳ ساله را کشتهاند تا نباشد.
من هیچ نظری ندارم. من منتظرم تا صبح شود تا خبرها بیاید تا آفتاب بیاید تا هنوز بفهمم این چه خاکیست که بر سر ما ریختهاند. حتا نمیتوانم تصور کنم. تصور کنم که داریوش مهرجویی را کشتند. شب کشتند. شبها آدم میکشند معمولن ولی داریوش مهرجویی «معمول» نبود و چه کسی او را کشت؟ چه کسی او را کشت؟ چه کسی او را کشت؟ چه کسی او را کشت؟ چه کسی داریوش را کشت؟ چه کسی خون او را ریخت؟ چه کسی همسرش را کشت؟»
صالح تسبیحی، روزنامه نگار: معصومه سیحون را یکبار در ویلایش دست و کتف و پا بستند. چسب به دهانش زدند و خانه را روبیدند. دزد بودند. قاتل نبودند. احیا شد و گذشت و بعدها ساده مرد. سی سال گذشته و چه برما رفته که مهرجویی اینجور. خداوندا، اینجور. جامعه ای در حال حل شدن در اسید.
محمد آقازاده، روزنامه نگار: «خبر فاجعه است، چیزی بیش فاجعه، قتل داریوش مهرجویی کارگردان صاحب نام و همسرش، آنهم وقتی پیشاپیش به تهدید به قتل خود خبر داده بود، آنچنان در شوک ام که نمی دانم چه بنویسم ، از نقش فیلم گاو او در بقای،سینما، از ساخت محبوب ترین فیلم ایرانی هامون، از دیگر فیلمهایش، ازترجمه هایش ...»
سوفیا نصراللهی، روزنامه نگار: مصداق ترانه سنتوریام الان. هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم...چه دنیای رو به زوالی دارم. چقدر از "لیلا" نوشتم. یادتونه؟ چقدر دیالوگ "هامون". چقدر رفاقت سر "مهمان مامان". چقدر حسرت سر "سنتوری". چقدر ذکر "پری". چقدر سرخوشی تهرانگردی.چقدر چادر سر کشیدن "سارا". چقدر عزادار شدم امشب.
ساره بیات: بدرود عالیجناب. داد از این بهت و اندوه عظیم. این همه عزیز و اکنون شما. بغض مجال نمیدهد. یادتان تا ابد در قلب ما گرامیست. تسلیت به سرزمینم.
اسدالله یکتا: با تمام وجود دارم گریه میکنم. با تمام وجود دارم میترسم... تلخترین، هولناکترین و ترسناکترین شب سینمای ایران.
ارژنگ امیرفضلی: هی میگم بدتر از این نمیشه ولی میشه...
یاشار نورایی (منتقد سینمایی): «سر داریوش مهرجویی، کارگردان بیهمتای سینما و فخر فرهنگ ایران را بریدند و همسرش را هم سلاخی کردند چه بگویم؟ از کی و چی بگویم؟ از فرهنگ و مفاخر سلاخی شده؟ چرا، چرا، چرا! و عدالت و انسانیت چه شد؟ و این سرزمین و فرزندان و فرهنگش چه شدند؟ تسلیت به فرهنگ و تاریخ ایران و جامعه، که پاسدار خوبی برای یگانه و دردانهاش نبود و نفرین بر آدمکشان و فرهنگکشان»
مجید برزگر (کارگردان سینما): «دیگر از این هولناکتر نمیشود خبری شنید در این پاییز. کابوسی که حالا حالاها دست از سرمان بر نخواهد داشت. نه چیزی میشود گفت و نه چیزی میشود نوشت. بهتی که آوار شد بر سینمای ایران.»
نیما حسنی نسب (منتقد سینمایی): «فاجعه فاجعه فاجعه»
جلیل اکبری صحت (سینماگر و روزنامه نگار): «کشتن داریوش مهرجویی با هرسناریویی دشنه بر قلب فرهنگ ایران است. مرگ او یک تراژدی بزرگ است و قاتل یا قاتلین به جنایتی نابخشودنی دست زدهاند.»
غلامرضا موسوی (تهیه کننده و روزنامه نگار): «باور کردنی نیست، نیمههای شب است و خبر بهقتل رسیدن استاد بزرگ سینمای ایران داریوش مهرجویی و همسر و همکار گرامیش منتشر شد. شب بدی است. یاد استاد ماندگار و تسلیت به سینمای ایران و خانواده بزرگ ایشان و مردم عزیزمان.»
مازیار فکری ارشاد (منتقد سینما): «غیرقابل باور، تلخ و هولناک... تسلیت به فرهنگ و هنر ایران»
شاهرخ دولکو (سینماگر و منتقد): «آدم واقعن لال میشه…»
منیژه حکمت: «اى واى، چه کنیم با این همه درد، نگرانى، غصه، غم و…چه کنیم.»
مهرزاد دانش (منتقد سینمایی): «آن هنگام که دیدیم حمید هامون از خواندن خبر سر بریدن عدهای در روزنامه بهتش زد، چه میدانستیم ۳۴ سال بعدش خودمان نیمهشب از خواندن خبر مشابه درباره خالق هامون بهتزده و شوکه خواهیم شد... این دیگر چه پلشتیای است؟»
محمد آقازاده (روزنامه نگار): «خبر فاجعه است، چیزی بیش فاجعه، قتل داریوش مهرجویی کارگردان صاحب نام و همسرش، آنهم وقتی پیشاپیش به تهدید به قتل خود خبر داده بود، آنچنان در شوک ام که نمیدانم چه بنویسم، از نقش فیلم گاو او در بقای، سینما، از ساخت محبوبترین فیلم ایرانی هامون، از دیگر فیلمهایش، ازترجمه هایش ...»
هومن سیدی (بازیگر و کارگردان): «ساعت از چهار بامداد گذشته و هنوز خواب به چشمانم نیامده، به اخبار سیاه عادت کردم، هر روز یک فاجعه دردناک، از فوت عزیز تازه از دست رفته فردوس کاویانی و آتیلای نازنینم بگیر تا تمام کسانی که ترکمان کردند، مخصوصا این یک سال گذشته، پیر و جوان، کم نبودن کسانی که تنهایمان گذاشتند.
چه خانوادهها که داغشان هنوز تازه است.
درست است که مرگ حق است، اما مرگ ناحق ظلم. این دگر چگونه اتفاقی بود! کاش کسی بگوید همه چیز کابوس است، کاش کسی بگوید این سیاهی روزی تمام میشود. مرگ افتاده به جانمان، جان و جسم میگیرد در دم. کشتار شبانه در خانه آقای مهرجویی! باور نکردنی است. سهمناک و موحش است، به چه گناهی؟ آنهم اینگونه وهمناک عدهای، دو انسان بی دفاع را کشتار کنند!
چه میشود گفت زبان قاصر است انگاری تمام زندگیمان به دیواری پوسیده بسنده دارد، این دیگر چطور تکیه گاهی است! چه سهل میشود صبح را ندید.
عجب…. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. روح بزرگوارتان گرامی عالیجناب داریوش مهرجویی و خانم وحیده محمدیفر»
هوشنگ گلمکانی (منتقد و روزنامه نگار سینمایی): «دیگر کلمات هم میگریزند، کافی نیستند. مدام تصویر مهرجویی در مصیبتهای این یکیدو سال اخیرش به یادم میآیند؛ قبلترش به کنار که گفت کارنامهام بیشتر حاصل سانسور است تا اراده خودم. تصویرهای کابوسهای آخر در ذهنم رژه میروند. لامینور، تعویق اکران، ویدئوی اعتراض، فریاد، توطئه، ویدئوی دوم، توهین، توهین، توهین، توبیخ، توهین، توهین، استنطاق، توهین، توهین، تعقیب، توهین...
این چه بساطیست برای فیلم ساز تاریخساز ما؟ و حالا این شب خونین و هولناک که خواب میگریزد از جسم و جان و روح و روان. در این شب وحشت و خون و ناباوری بار دیگر آرزو میکنمای کاش میخوابیدم و بیدار نمیشدم تا تمام شود این کابوسها. اما خواب میگریزد مثل آهویی که.
نسیم ادبی (بازیگر): «ین دنیا جوری شده که دیگه مجال نفس کشیدن هم بهمون نمیده… مرگی پس از مرگ دیگر / پاییز دردناک»
رضا درستکار (منتقد سینما): «ای مرگ بیا که زندگی کشت ما را، تقریبا لال شدهام! داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر با ضربات چاقو... مرگ هر زمان هم که رخ دهد، باز هم زود است. مادر دهر دیگر کجا هنرمندی، چون مهرجویی عزیز بیافریند؟! که عمق این جنایت، که هضم و تحمل این ضایعه، که همجواری با این دنیای پر قساوت و کینهتوز...،ای مرگ...»
مصطفی کیایی (کارگردان): «ساعت حدود ٢ شب با صدای زنگ موبایل از خواب پریدم، نگاه کردم پدرام شریفی بود، ترسیدم و جواب دادم، با صدای وحشتزده و لرزان گفت شما هم شنیدی مهرجویی رو کشتن؟ عجیبترین و وحشتانکترین و بی زمانترین خبر ممکن، مهرجویی و همسرش در خانه به قتل رسیدن. کوتاه و تلخ، و من هنوز شوکه از این سرنوشت و این میزان سیاهی برای اینروزهای سینما.»