شرق نوشت:
جالب آنکه عمده این ادعاها هم از صحتسنجیها سربلند بیرون نمیآیند! در هر حال آنچه بیش از همه به چشم میآید، شکلگرفتن جریانی است که مهاجران را به سوژه هراسافکنی تبدیل کرده است. جریانی که گویی رسالت خود را دیگریسازی و مهاجرستیزی تعریف کرده است. واقعیت آن است که چندان هم مهم نیست که چقدر این تیترها واقعیت دارند. آنچه مهم است، ریشههای شکلگیری این جریان است.نگاهی به محتواهای مرتبط با شبکههای اجتماعی نیز نشان میدهد که مهاجرستیزی و دیگریسازی،عمدتا براساس ادعاها ومحتواهایی که بعضا حتی امکان درست سنجی هم ندارند، رو به افزایش است.
با این حال خطاست اگر بخواهیم چنین موجی را صرفا به یک جریانسازی تقلیل دهیم. نباید فراموش کرد که این جریانها مخاطبها، متقاضیان و ذهنهای آمادهای را پیشروی خود میبینند که تشنه چنین تیترهایی هستند. در حقیقت جامعه ایران نگرانیهایی درباره روند روبهرشد مهاجرتهای بیقاعده مهاجران افغانستانی دارد و در شرایطی که میبیند حاکمیت اجرائی، سیاست مشخص و شفافی در قبال مهاجران ندارد، نگرانی او دوچندان میشود. از سویی دیگر همین مخاطب میداند که با دولتی مواجه است که با تعداد زیادی مسئله و بحران مواجه است؛ بنابراین سؤالی که مطرح میشود این است که با تداوم وضع فعلی چه آیندهای در انتظار جامعه ایرانی و مهاجران است؟
گسل نوظهور
در دهههای گذشته صاحبنظران علوم اجتماعی و علوم سیاسی درباره خطر فعالشدن شکافهای اجتماعی متعددی هشدار دادهاند. عمده این هشدارها البته به گوش کسی نرسید و اکنون کم و بیش شاهد بروز و ظهور برخی از آنها هستیم؛ اما حالا میتوان صحبت از شکاف جدیدی کرد که گرچه دهههاست زمینههای آن در ایران وجود داشته است، اما اکنون خطر فعالشدنش بیش از پیش حس میشود. این شکاف یا گسل جدید را میتوان «شکاف ایرانی-افغانستانی» نام نهاد. این گسل حول گفتمانی مهاجرستیز یا به عبارت دیگر افغانستانیستیز شکل گرفته است؛ گفتمانی که مجموعهای از ادعاهایی کلیشهای دارد: «مهاجران افغانستانی عامل جرم و جنایتاند»، «مهاجران افغانستانی مشاغل را از ایرانیان دزدیدهاند»، «مهاجران افغانستانی حق و سهم ایرانیان را خوردهاند» و چندین و چند گزاره کلیشهای دیگر. این کلیشهها همواره در اذهان بخشی از جامعه ایرانی حضور داشته است، اما به نظر میرسد اکنون بیشتر از همیشه رواج یافته و البته برخی رسانهها هم در ترویج آن نقش قابل توجهی ایفا کردهاند. اما سؤال مهم این است که چرا اکنون التهابات حول این موضوع تشدید شده است؟ همچنین باید یادآور شد که ایرانیان و مهاجران افغانستانی دهههاست که زیست مسالمتآمیزی در کنار یکدیگر داشتهاند و همین مسئله بر ابهامات چرایی شکلگیری چنین جریانی میافزاید. در ادامه نگارنده تلاش میکند پاسخهایی برای این پرسش مهم ارائه دهد.
آشفتگی سیاستها
مرور سیاستهای دولتها در قبال مهاجران نشان میدهد که دولت در چهار دهه گذشته طیفی از سیاستهای مختلف را در دستور کار داشته است؛ از سیاست درهای باز تا سیاست بازگشت و ساماندهی. بررسی این سیاستها نیز نشان میدهد که اکثریت آنها حالت «در عمل انجامشده قرارگرفتن» داشتهاند سیاستی نبودهاند که از پیش اندیشیده و اتخاذ شده باشد. اکثرشان واکنشی بودهاند.
عدم تداوم و انقطاع سیاستها نیز نشان از آن دارد که از سویی موضع دولت در قبال مهاجران در یک خط برنامهریزی نیست و از سویی دیگر نیز این سیاستها چندان موفق از آب درنیامدهاند و در نهایت آنچه در عمل به جا مانده، تعلیق وضعیت مهاجران است. نمود این آشفتگی را بهخصوص در ارتباط با مسئله تحصیل کودکان مهاجر میتوان ملاحظه کرد. از سویی بر اساس فرمان ۱۳۹۴ رهبری، قرار بر آن بود که هیچ دانشآموز مهاجری، فارغ از وضعیت اقامتی از تحصیل باز نماند و از سوی دیگر هرساله و در فصل ثبتنام، شاهد دشوارشدن فرایندها برای ثبتنام هستیم.
در سال تحصیلی جاری نیز با بخشنامه وزارت آموزش و پرورش مبنی بر اجباریشدن دریافت شهریه از کودکان غیرایرانی عملا وضع به پیش از فرمان رهبری بازگشت. این مسئله در ارتباط با کل سیاستهای ادغام مهاجران نیز صدق میکند. نمود دیگر این مسئله، کشاکش بر سر اعطای تابعیت به فرزندان حاصل از ازدواج مادران ایرانی است. پس از تلاشهای فراوان فعالان مدنی و حقوقی برای تصویب قانون، اجرای آن در عمل بسیار دشوار پیش رفته است، بخشی از مخاطبان هنوز تعیین تکلیف نشدهاند و حتی چندین و چند تلاش برای متوقفکردن آن از سوی نمایندگان مجلس و دستگاههای مختلف صورت گرفته است.
بر این اساس میتوان ادعا کرد که فقدان سیاست مهاجرتی مشخص و بیمیلی به ادغامکردن مهاجران در جامعه ایران سبب شده است مهاجران در وضعیت حاشیهای تثبیت شوند. این در حالی است که بخشی از مهاجران، یعنی نسلهای دوم و سوم و اکنون نسل چهارم، بهصورت طبیعی و فارغ از سیاستهای رسمی، خود را ایرانی میدانند و حتی تصوری از افغانستان نداشته و پیوندی با آن ندارند.
بهطور متقابل نیز بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی نیز با بخش زیادی از این مهاجران نسل دوم، سوم و چهارم پیوند خوردهاند و به آنها به چشم ایرانی مینگرند. با این حال سدهای قانونی ناشی از بیمیلی سیاستگذاران و همگام با آن تلاش جریانهای مهاجرستیز، امکان ادغام کامل را حتی از این گروه از مهاجران نیز سلب کرده و بر حاشیهای باقیماندن آنها پافشاری کردهاند. اما شاید بازار کار و وضعیت اشتغال مهاجران برجستهترین موضوع مهاجران در ایران است. تقاضا برای نیروی کار افغانستانی، عامل و نیروی اصلی جاذبه برای پایدارماندن جریان ورود افغانستانیها به ایران است. شرایط سیاسی و امنیتی کشور افغانستان عامل تسریعکننده بوده است، اما عامل اصلی مهاجرتها به ایران در دو دهه اخیر و حتی پس از استقرار مجدد طالبان، همواره کشش بازار کار ایران در قبال کارگران افغانستان بوده است.
مهاجران بهصورت گسترده بهویژه در مشاغل نیازمند مهارت پایین و البته سخت مشغول به کار هستند. این وضعیت دهههاست که تداوم داشته، بااینحال دولت تدبیر مشخصی برای ساماندادن اشتغال مهاجران نداشته است. از سویی کارفرمایان مشتاق به بکارگیری کارگران افغانستانی هستند و از سوی دیگر دولت نیز هیچ ارادهای برای ضابطهمندکردن اشتغال آنها نداشته است. در حقیقت ضابطهمندنشدن حضور نیروی کار مهاجر باعث ارزانتر و جذابتربودن او برای کارفرمایان ایرانی است و ما در اینجا یک تعادل نیروها را شاهد هستیم؛ هم دولت از بار ساماندهی رهاست و هم کارفرما از بار مسئولیت در قبال کارگران زیر دستش. این وضعیت موجب شده است رفتهرفته تصور ربودن مشاغل ایرانیان توسط مهاجران در اذهان بسیاری شکل بگیرد.
در نهایت از آنچه در این بخش شرح داده شد، میتوان نتیجه گرفت که اتفاقا روش برخی در دولتها، خواسته یا ناخواسته، در شکلگیری شکاف ایرانی-افغانی تأثیرگذار بوده است. بیمیلی به ادغام و سیاست در تعلیق نگهداشتن مهاجران، موجب شده است بخشی از مردم ناراضی از وضعیت موجود -و البته متأثر از فضای موجود- انگشت اتهام را به سمت خود مهاجران نشانه روند. به بیان دیگر سیاستهای رسمی، نتیجهای جز تعمیق شکاف، دیگریسازی و حاشیهایماندن مهاجران نداشته و زمینه را برای جولان جریانهای مهاجرستیز بهخوبی فراهم کرده است.