صحبت از نمایش «کافه لکانطه» است که به کوشش علی اصغری و ساقی عطایی آماده شده و این شبها در یکی از سالنهای پردیس شهرزاد اجرا میشود.
در نخستین دقایق نمایش، به بهانه جشن تولد خودمانی شخصیت اصلی داستان (ژاله) و آرزوهایی که برای تک تک دوستانش هنگام فوت کردن شمع به زبان میآورد، با همه کاراکترهای نمایش و شناسنامهای که دارند، آشنا میشوی و این یک افتتاحیه مناسب برای چنین نمایشی است؛ نمایشی که از همان ابتدا به تو میگوید قرار است یک داستان سرراست و ساده برای تو تعریف کند و در آن میان، گذری هم به بعضی از واقعیتهای تاریخی داشته باشد، واقعیتهایی مثل اقداماتی که بعضی از تودهایها برای وقوع انقلاب انجام دادند و فضایی که بر فرهنگ و اجتماع آن روزها حاکم بود، اجتماعی که شاید کافه لکانته با آن بار مشروب و بند موسیقی و آدمهای اهل دل و خودمانیاش، مشتی نمونه خروارش بود.
این درست است که تو به عنوان مخاطب، ممکن است در میانهی تماشا از خودت بپرسی چرا تئاتر را برای تعریف این قصه انتخاب کردهاند و از این مدیوم، چه استفادهای شده که مثلا در سینما نمیشد اتفاق بیفتد، اما هنگامیکه یادت میآید «چرا» به ساحت هنر راهی ندارد، از بها دادن به این ابهام صرفنظر میکنی. ما نمایش نمیبینیم که پیامی دریافت کنیم، ما به تماشای تئاترهای روی صحنه میرویم تا اثری را در روح خود احساس کنیم و برای مخاطبان امروزی که به گواه آمار، غالبا متولدان دهههای هفتاد و شصت هستند، چه چیز مهمتر از اینکه در کشاکش این روزهای ابتدایی قرن 15 خورشیدی، به بهانه یک نمایش، گذری هم بر پنج دهه پیش از این داشته باشند و یادشان بیاید که چه طیفی از اجتماع و با کدام شکل از تفکرات، علیه شرایط آن زمان به پا خاستند؟
«کافه لکانطه» از خیلی جهات، شبیه سایر تئاترهایی که این روزها میبینیم نیست؛ از ترکیب بازیگرانش که شامل امیرغفارمنش، مهدی یغمایی، فرزاد حسنی، حسین پورکریمی، فرنوش نیک اندیش و آذین رئوف میشود بگیر تا شکل پرداختن به داستانش که یک روایت خطی صرف است و مخاطب را در هیچ چالهای از کشف نمیاندازد؛ اما شخصا تماشای آن را به این دلیل توصیه میکنم که شما را به بزم دلچسبی از ترکیب عشق و موسیقی و تاریخ دعوت میکند و شاید یک تنفس باشد در این ایامی که هر بار اینترنت همراه خود را روشن میکنیم، سرمان از حجم اخبار بد سوت میکشد و لختی بیخبری را آرزو میکنیم.