خبر رسید که محمد صیرفیان، دار فانی را وداع گفته؛ هنرمندی شهیر، که فرش نفیس اهدایی او به سازمان ملل، مایۀ فخر و مباهات هر ایرانی است. او در کتاب «نقد عمر»، قصۀ خلق این فرش را بازگو کرده است.
«در ابتدای شروع کارم نقشۀ فرشهایم را از استادان بزرگی مانند مرحوم احمد ارچنگ و حاج مصورالملکی و حاج میرزا حسین خطایی و علامه میگرفتم، ولی بعداً که به کار خود احاطۀ بیشتری پیدا کردم، شیوۀ کارم را تغییر دادم و بعضی طراحان را به منزل دعوت میکردم و طبق نظر خودم آنها را راهنمایی میکردم. مدت چندین سال با این شیوه، نقشههای دلخواه را تهیه کردم اما بعد از اینکه در شارجه مغازهای باز کردم و طراحان مذکور بهتدریج فوت کردند، چون در آنجا فرصت بیشتری داشتم، تصمیم گرفتم خودم نقشهای طرح کنم...
در اواخر دوران کارم، شبی تصمیم گرفتم یک نقشه برای فرشی کوچک طراحی کنم. به همان اندازه کاغذها را به هم چسبانیده و شروع به کار کردم. چنان که میدانید گهگاهی که آمادگی فکری بیشتری وجود دارد، انسان با سیری غیرطبیعی به هدف دلخواه نائل میشود. به همین سان نقشه مزبور هم نظر مرا جلب کرد و تصمیم گرفتم کمی آن را بزرگتر کنم. خیلی بهتر شد و هر چه بزرگتر میشد بیشتر میپسندیدم. مدتها برنامۀ کاری من این بود که شبها ساعت ۹ تا ۱۰ به خواب میرفتم و ساعت ۱ یا ۲ برخاسته و کارم را تا نزدیک طلوع آفتاب ادامه میدادم.
نقشه بسیار بزرگشده و به نظر خودم هم زیبا بود و نوآوری و ابتکارات جالبی داشت. برای رنگآمیزی و نقطهچینی آن مرتب سرکشی میکردم. در موقع نقطهچین کردن، اشتباههای جزئی پیش میآمد که البته برای بیشتر متخصصان قابلتشخیص نبود اما من سه مرتبه دستور تجدید کار دادم. روزی به استاد نقطهچین گفتم: حیف است کار یک سال من با کمی اهمال شما به هدر رود. نقاش مزبور خندهکنان جواب داد: من یک سال است روی این نقشه کار میکنم. کار شما حتماً خیلی بیشتر بوده است. واقعاً هم همینطور بود. بالاخره نقشه تمام شد.
دریغم آمد چنین نقشهای را در فرشی همانند دیگر تولیداتم به کار ببرم. تصمیم گرفتم فرشی در حد اعلای توان خویش تهیه کنم. در هر سانتیمترمربع از فرشهای معمولی من تقریباً ۱۲۰ گره موجود است اما بنای این فرش را چنان طرحریزی کردم که در هر سانتیمترمربع آن بیش از ۲۰۰ گره موجود است. در هنگام رنگرزی نیز دقت بیشتری به خرج داده سعی کردم در این فرش هیچگونه سهو و خطایی یافت نشود. چندین سالی را که بهترین استادان بافنده مشغول بافت آن بودند خودم مرتب سرکشی نموده، کارهایشان را رسیدگی میکردم تا از هر گونه اشتباه یا عیبی جلوگیری شود. بالاخره فرش تمام شد. درحالیکه سرودۀ استاد بزرگ و شاعر نامدار شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی در متن فرش بافتهشده بود:
بنیآدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی / نشاید که نامت نهند آدمی
البته میتوانستم آن فرش را به یکی از سوداگران بزرگ جهانی به قیمتی دلخواه بفروشم و پولی به چنگ آورم، ولی دریغم آمد محصول اینهمه سعی و کوشش هنرمندان کشورمان در قصرهای ثروتمندان جهان و در زیر پای ارباب نعم، رهسپار دیار عدم گردد.
باری هوای فروش آن را از سر به در کردم و از مصائب روحی و جسمی و هزینه آن چشم پوشیدم. هنگامی که اندیشۀ گذشت از قیمتش که افزون بر توانم بود مشوشم میکرد، ثروتمندان بزرگی را در نظرم مجسم میکردم که تمام هستی من در برابر دریای بیکران ثروتشان بیش از قطرهای نبود و گذشت کوتاهی از زمان، آنچنان جسم و نام و ثروتشان را درمینوردید که گویی نه خانی آمده و نه خانی رفته است.
تصمیم خود را گرفته و راهم را برگزیده بودم اما چگونه و به کجا؟ از پروردگار بزرگ یاری طلبیدم. خدا راهی نشانم داد که بهترین بود و مکانی که برای این فرش شایستهترین، تا شاید در اعتلای نام میهن عزیزم که منتهای آرزویم بود، سهم بسیار ناچیزی داشته باشم. سپاس بیکران راهنمایی را که هدایتم فرمود تا بدینوسیله نام و پرچم ایران عزیزم بر بلندای برترین دیوار سازمان ملل افراشته گردد؛ باشد که فرزندان آینده ایران ببینند و بدانند چگونه مادران هنرمندشان برای هزینه تربیت و تحصیل فرزندان خویش ساعتهای بیشمار، با انگشتان ظریف خود لابهلای نخهای ابریشم دو میلیون تار کرک باریکتر از موی سرشان را در هر یک مترمربع این فرش گرهزدهاند.
من افتخار ایشان را جاودان میدانم و تصور میکنم شایسته بود این فرش باقی بماند تا دانشمندان و بزرگانی از نسل ایشان که به آن مینگرند، به هنر توصیفناپذیر مادران خویش افتخار نمایند و اگر هم قدرت شناسایی و یا مطالعه در این مورد بهخصوص را نداشتهاند و یا از بینش هنری کافی برخوردار نیستند حداقل با فداکاریهای شرافتمندانه و مشقات غرورآفرین مادران خویش، احساس سرفرازی نمایند.
تصمیم خود را گرفتم اما چگونه عمل کنم؟ یونسکو با درک خصوصیات این فرش، نامههای متعددی با پوستر آن برای سازمان ملل ارسال داشته و توصیههای لازم را انجام داده بود اما پاسخ میدادند هنوز مکان مناسبی یافت نشده است. بالاخره تقاضای ارسال آن رسید و من هم بدون درنگ فرش را فرستادم. مدتی گذشت و از من دعوت شد تا در برافراشتن فرش افتخار همکاری داشته باشم...
در فرودگاه دو نفر منتظر من بودند. با اتومبیل مرا به ساختمانی در خیابان پنجم بردند و در مدتی که آنجا بودم بسیار محبت نمودند. فردای آن روز به سازمان ملل متحد رفتم. نقاط مختلف سازمان را گشتم و بعد از آشنایی با آنجا متوجه شدم که چه کار بزرگی انجامگرفته است. سازمان جهانی ملل متحد انبار عمومی یا موزه نیست که هر کسی هر چه بخواهد آویزان کند. سازمانی که مورد نظر جهانیان است ساختمان محدودی است مشتمل بر سالنهای اجتماعات نمایندگان عالیرتبه جهان. سالن سازمان ملل متحد سالن سازمان حقوق بشر و ...
راهروهای بین سالنها و ساختمانهای وابسته، مکان محدودی است که توریستها و بازدیدکنندگان سازمان ملل در صفهای طولانی مجاز به گردش هستند. بر دیوار این راهروها آثار گوناگونی است که برخی کشورها به فراخور موقعیت خود در مساحتهای چند متری، هنر ملت خود را به نمایش گذاشتهاند اما ارتفاع سقف راهروها بیش از سه متر نیست و آویختن فرشی به طول پنج متر بدان دیوارها میسر نیست. همچنین از قراری که میگفتند بسیاری از یکصد و نود و اندی کشورهای جهان باوجود مکاتبات بسیار برای نصب اثری از کشور خود به علت کمبود جا هنوز موفق به کسب مکانی به مساحت دو سه مترمربع هم نشدهاند و با توجه به اینکه قبلاً هم یکتخته قالی توسط مرحوم دکتر مصدق از طرف کشور ایران اهداشده و در پاسیویی آویختهاند دیگر سهمی برای ایران باقی نمیماند.
هنگامی که پوستر این فرش با شرح خصوصیات آن ارسالشده بود رؤسای سازمان، مصمم به آویختن آن شده بودند اما جایی نبود. اینجاست که باید بگویم فقط تقدیر بود که میتوانست قبلاً بهترین مکان سازمان ملل متحد را با نصب وسایلی مانند تلویزیون و ... برای چنین روزی رزرو کند تا هیأت رئیسه، سازمان را بر آن دارد با تصویب جابهجایی اشیای مزبور فرش اهدایی مرا بدان مکان رفیع برافرازند.
در اینجا لازم است از کوشش و پیگیریهای خردمندانه و بسیار داهیانۀ جناب آقای دکتر محمدجواد ظریف رئیس هیأت نمایندگی دائم دولت ایران و آقای منصور صادقی، دبیر اول آن تشکر و قدردانی کنم. این فرش در سالنی به ارتفاع تقریبی هفت متر در جوار یکتخته فرش اهدایی دولت چین منقوش به دیوار چین بر دیوار آویخته شد. محل مزبور جای پذیراییهای دبیر کل سازمان از رؤسای کشورهای جهان در میهمانیهای عمومی است. در مواقعی که من نزدیک قالی بودم بسیاری از رهگذران همین که میفهمیدند فرش، تولید من است جلو میآمدند و با دست دادن و تبریک گفتن سؤالاتی راجع به فرش نموده و مرا مورد محبت قرار میدادند.
روزی به من گفتند شخصی بسیار اصرار کرده و میخواهد تو را ببیند. در ساعت معینی وعده گذاشتیم و آمد. اسامی این اشخاص را یادداشت نکردم و به خاطر ندارم. مذاکراتی درباره فرش کردیم و گفتند یکی از شخصیتهای مهم و معروف آمریکا بود. در نتیجه این ملاقاتها و مذاکرات با خودم گفتم ای کاش هممیهنانم متوجه میشدند که هنر فرش چه مقام والایی نزد هنرشناسان خارج داشته و دارد؛ نه اینکه فقط جنبۀ اقتصادی آن را بگویم که البته آن هم بسیار مهم است و فرشی را که ما سالها زیر پا و کفش خود لگد کوبش کردهایم به جان میخرند و به مصداق «تو مو میبینی و من پیچش مو/تو ابرو من اشارتهای ابرو» در مقابل هنر و هنرمندیهای به وجود آورندگان آن سر تعظیم فرود میآورند.
بسیار تأسفبرانگیز است که با تقلب گروهی آنچنان خوار و خفیفش کنیم که فقط برای پوشش کف اتاق و راهروها به قیمتی حتی ارزانتر از موکت خریدوفروش شود و یا با جعل مارکی دروغ، عاشقان این هنر اصیل را در سراب آرزو سرگردان نماید و با رنگهای گوناگونی که بر روی فرشهای نو میمالند، آن را کهنهنما نموده به جای فرش کهنه بفروشند و مردم شریف ایران را بدنام کنند.
جای بسی تأسف است که دولتمردان ما اگر به خاطر منافع گروهی زحمتکش، رنج تفحصی را به خود روا نمیدارند، چرا حداقل برای حفظ آبروی ملتی که خودشان نیز جزئی از آن هستند تلاش نمیکنند.
بگذریم، موضوع سازمان ملل بود. هنگامی که پرچمهای کشورهای جهان بر بلندای بام سازمان ملل کنار یکدیگر به اهتزاز درمیآید همزیستی مسالمتآمیز انسانها با معنای کامل انسانیت در نظر مجسم میشود.
وقتی وارد شدیم به دنبال شعر بنیآدم سعدی میگشتم که اثری نبود. سؤال کردم، آقای ظریف گفت ما هم شنیده بودیم بر سر در سازمان ملل متحد شعر «بنیآدم» نوشتهشده ولی سازمان که سر دری ندارد و تمام آن را هم گشتیم، چنین شعری نیافتیم اما چیزی که خیلی نظر انسان را جلب میکند، تفنگ بزرگی است که کمر لولۀ آن را گرهزدهاند. یعنی راه تیراندازی و آدم کشی را بستیم یا ببندیم. ای کاش این را درک میکردیم.»
به گزارش ایسنا، این خاطره، از کتاب «نقد عمر» نقلشده؛ کتابی که زندگینامۀ محمد صیرفیان از زبان خود اوست و سال ۱۳۹۵ به همت حشمتالله انتخابی از سوی نشر «نقش مانا» منتشر شده است.