آلکسی نیکولایویچ تنها پسر و وارث آخرین تزار روسیه بود که سالهای نوجوانیاش به انقلاب پیوند خورد و فرصت جانشینی پدرش و رسیدن به فرمانروایی را پیدا نکرد.
روزنامه اعتماد نوشت: «سال ۲۰۰۸ در چنین روزی حوالی یکاترینبورگ روسیه دو جسد پیدا شد که چندی بعد با بررسی متخصصان معلوم شد یکی از آن دو متعلق به آلکسی نیکولایویچ و آن دیگری به یکی از خواهرانش تعلق دارد. آلکسی نیکولایویچ که بود؟ او تنها پسر و وارث آخرین تزار روسیه بود که سالهای نوجوانیاش به انقلاب پیوند خورد و فرصت جانشینی پدرش و رسیدن به فرمانروایی را پیدا نکرد. همیشه از همان بدو تولد بیمار بود و میگفتند به هموفیلی مبتلاست. از پزشکان کاری برای درمانش برنمیآمد و همین ناتوانی آنان بود که پای راسپوتین را به دربار روسیه باز کرد. مرد عجیبی که لباس راهبها را به تن داشت و میگفتند از قدرتهای فرازمینی برخوردار است. چند بار با دعا و داستانگویی آلکسی را آرام کرد و جلوی خونریزیاش را گرفت و از این رو تزار و همسرش از او خواستند که کنارشان بماند و از پسرشان مواظبت کند. راسپوتین پذیرفت و در دربار لانه کرد. در واقع بیماری آلکسی بود که زمینهساز چسبیدن راسپوتین به خانواده سلطنتی و چند سال نقشآفرینی او در حوادث روسیه شد. البته آلکسی درمان نشد و اصلا آن زمان درمانی برای بیماریاش وجود نداشت. راسپوتین را هم - جمعی از اشراف روسیه - کشتند. آلکسی در بد زمانهای متولد شده بود. آتش جنگ اول جهانی دامن روسیه را هم گرفت و حکومت این کشور را به بحرانی کشاند که خروج از آن برایش ممکن نشد.
جنگ بزرگ به انقلاب خونین گره خورد و نظام سلطنتی سقوط کرد. چنان که میدانیم چندی بعد از سقوط حکومت تزاری، خانواده سلطنتی را هم کشتند. بعدها شایعاتی رواج پیدا کرد که آلکسی و یکی یا دو تا از خواهرانش هنوز زنده و در جایی پنهان شدهاند اما واقعا چنین نبود. آلکسی را همان شب همراه با دیگر اعضای خانوادهاش کشته بودند. به روایت جان ام. دان در کتاب انقلاب روسیه (ترجمه سهیل سمی، نشر ققنوس) در شب شانزدهم ژوئیه، تزار و خانوادهاش ناگهان توسط گاردهای کمونیست از خواب بیدار شدند. به آنها گفته شد که چون آن منطقه بهزودی ناامن میشود همه باید به جای دیگری منتقل شوند. خانواده رومانف به سرعت برای حرکت آماده شدند و تزار و همسر و دو دختر و تک پسرشان که سه خدمتکار و یک پزشک هم همراهیشان میکردند به دنبال یکی از انقلابیها به اتاقی در زیر آن ساختمان رفتند. آن پایین ۱۱ انقلابی دیگر از راه رسیدند و اینجا بود که یکی از آنان گفت: «نیکلای الکساندروویچ، ما بنا به تصمیم کمیته بخش اورال، شما و خانوادهتان را تیرباران میکنیم.»
نیکلای که آلکسی ۱۳ ساله و بیحال را در آغوش داشت، حیرتزده پرسید: «چی؟» اما به جای شنیدن پاسخ، گلولهای به سرش شلیک شد. بعد از آن «کماندوهای دیگر به روی خانواده و همراهان تزار آتش گشودند. دختران رومانف در دل رگبار گلولهها جیغ میکشیدند. یکی از دختران که هنوز نیمهجان بود با ضربه سرنیزه کشته شد. چند دقیقه بعد تمامی قربانیان غرقه به خون مُرده بودند. سگ کوچک خانواده نیز بیحرکت کنار جسد صاحبش افتاده بود.» جسد آلکسی هم آنجا میان اجساد خانوادهاش دیده میشد. تروتسکی میگفت این اعدام در آن مقطع ضروری بود تا به همه - چه دوست و چه دشمن - تفهیم شود که دیگر راه بازگشتی وجود ندارد و رومانفها دوباره به قدرت برنمیگردند.»