وقتی در شیروان زلزله آمده، به جای نجات زن و بچهاش، اول از همه دوتار پدرش را نجات میدهد. جای پنجه و انگشتان پدرش، دسته دوتاری را که با صدف تزئین شده، گود کرده است. این ساز به جانش بسته است و به هر کسی اجازه نمیدهد دست به آن بزند چون «کرم» برای به دست آوردن این ساز کم سختی نکشیده است.
اسمش «حسین» است اما پدرش او را «کَرَم» صدا میکرده. این اسم را هم از روی داستان «اصلی و کرم» انتخاب کرده است. ۳۰ سال دارد. تا کلاس پنج درس خوانده و حالا هم ساز میسازد و هم مینوازد. بخشیگری را از پدر و اجدادش به ارث برده است اما هنوز خودش را بخشی نمیداند. کرم یک پسر ۶ ساله هم دارد که به نوازندگی علاقه نشان میدهد. یک بالش زیر پایش میگذارد و با اینکه انگشتهایش به پردههای دوتار نمیرسد ادای بخشیهایی که دوتار به دست دارند، در میآورد؛ در حالی که کرم هنوز چیزی به او یاد نداده اما این پسر رفتار پدرش را با چشم دیده و دنبال کرده است.
«علی بخشی (پدرم) دو زن داشت. بچههای زن اولش سنبالا هستند. شاید سن نوههایشان هم از سن من بیشتر باشد! سه برادر و دو خواهر از زن اول پدرم دارم. زن دوم پدرم یعنی مادرم، چهار دختر و من را به دنیا آورد. دو برادر و یک خواهرم از زن اولی مادرم فوت شدهاند. مادرم ۱۴ ساله بوده که به عقد پدرم درآمده است. دو برادر از زن اول پدرم استاد دوتار بودند که هر دو فوت کردند. من هم هشت ساله بودم که پدرم فوت شد. از چهار سالگی همیشه در کنار علی بخشی بودم و وقتی داستانها را روایت میکرد، گوش میکردم اما حالا بخش کمی از آن داستانها در ذهنم مانده است. آن زمان ساز را در یک کیسه پارچهای میگذاشتند و بالای دیوار خانه آویزان میکردند تا دست بچهها به آن نرسد. هر کسی که به خانهمان میآمد از پدرم میخواست تا برایش ساز بزند. گاهی اوقات که پدرم ناخوش بود و نمیتوانست بزند، میگفت سیم دوتار خراب است اما وقتی من گریه میکردم، ساز را پایین میآورد و آنقدر میزد تا خوابم ببرد؛ آن آهنگها در ذهن من حک شده است. نوازندگی در خون خانواده گلافروز وجود دارد. آنقدر در خانه ما ساز هست که همینطور راه میروی به پایت گیر میکند».
این حرفهای کرم گلافروز از سازندهها و نوازندههای شمال خراسان است که در یک خانواده بخشی بدنیا آمده است. همه او را بخشیزاده صدا میکنند اما کرم معتقد است هنوز بخشی نیست چون کارهایی که بخشیهای قدیم انجام میدادند دشوار بوده و انجام آن کارها از عهده هر کسی برنمیآمده است. قدیمها، بخشیها سه شبانهروز دوتار میزدند. کرم به نقل از مادرش میگوید: «هر وقت پدرم از مجالس بر میگشت از سر انگشتانش خون میچکید. حالا دیگر مثل قدیم نیست، حتی میدان این کار هم وجود ندارد. قدیمها دوتار، کمانچه و قوشمه بود و مثل حالا سازهای برقی و اُرگ وجود نداشت. به همین خاطر مردم هر شب سراغ نوازندهها میرفتند. نوازندهها هم سعی میکردند حکایتهای جدید را از کتابهای مختلف حفظ کنند تا در مجالس، داستانهای تکراری روایت نکنند.»
وقتی کرم بچه بوده، یکی از برادرهایش کتابها و ساز پدر را به یکی از عموهایش میفروشد. او از همان بچگی برای پس گرفتن دوتار پدر کار میکند، به همین دلیل هم نمیتواند بیشتر از کلاس پنجم درس بخواند. برای کار به مشهد میرود، از مکانیکی گرفته تا یخچالسازی، بنایی، نقاشی و صافکاری را انجام داده تا به ۱۳ سالگی میرسد. به گفته خودش آچار فرانسه و هیچکاره است. در این مدت دنبال یک دوتار میگشته تا بتواند نوازندگی را ادامه دهد. بعد از مدتی به یکی از دوستهای پدرش که کارگاه ساز سازی داشته سر میزند، با بیست هزار تومان یک دوتار کوچک میخرد. صبحها قبل از آنکه سرکار برود دوتار میزده، زمان ناهارش هم همین کار را انجام میداده. از پدرش فقط یک نوار کاست داشته، آنقدر آن را گوش میدهد تا صدایی مشابه همان صداها را دربیاورد. بعد از مدتی دوباره به دوست پدرش سر میزند، او دوتارنوازی کرم را تایید میکند و میگوید: «باید دوتار بزرگتری بخری». کرم هم ۶۰ هزارتومان میدهد و یک دوتار بزرگ میخرد.
به گفته کرم چون قدرت پنجه نوازندههایی که از نسل بخشی هستند با دیگران فرق میکند، به همین دلیل هم هر چه او در نوازندگی پیش میرفته دوتارهایش ناکارآمدتر میشدند و مجبور میشود دوتارش را بارها عوض کند. یکی از دوتارهایش را هم برای تعمیر به پسر عمویش میدهد که خراب میشود. مدتی کارش را با همان دوتار خراب پیش میبرد. به مجالس دعوت میشود و مردم میخواستند که برای آنها دوتار بزند و بخواند.
کرم بعد از مدتی دلسرد میشود و دوتار را به کلی کنار میگذارد. حتی سازش را هم به شاگردش میبخشد و تصمیم میگیرد نوار کاستهای باقیمانده از صدای علی بخشی را هم به او بدهد. اما بعد از مدتی متوجه میشود، عمویش تصمیم گرفته ساز علی بخشی (پدرش) را بفروشد. چند بار پیگیر میشود اما نمیتواند او را راضی کند تا ساز پدرش را به او بفروشد. به همین دلیل بزرگان بخشی را واسطه میکند تا سرانجام موفق میشوند عمویش را قانع کنند. عموی کرم با کلی چانه راضی میشود دوتار علی بخشی را با قیمت ۶۰۰ هزار تومان به پسرش بفروشد. کرم بعد از شرکت در یک جشنواره موسیقی، یک کارت ۴۰۰ هزار تومانی هدیه میگیرد. ۲۰۰ هزار تومان دیگر روی همان کارت میگذارد و پول دوتار را پرداخت میکند. دوتار علی بخشی باعث میشود کرم نوازندگی را دوباره شروع کند. بزرگان روستا میگویند این ساز بیش از ۱۰۰ سال سن دارد.
علیرضا گلافروز برادر بزرگ کرم که نوازنده و سازنده قابلی هم بوده، یک دوتار معروف صدفکاری و قدیمی داشته. یک روز کرم در مهمانی بوده که نوهی عمهاش با همان ساز وارد مجلس میشود. مرحوم سلیمان ولینژاد برادر حسین بخشی هم در آن جمع بوده است و از کرم میپرسد: «این دوتار را میشناسی؟» او هم جواب میدهد: «تیپ آن شبیه دوتارهای خودمان است» همانجا متوجه میشود این ساز متعلق به برادر مرحومش است. قطعاتی که علیرضا مینواخته شادیانههایی بوده که بیشتر در مراسم عروسی طرفدار داشته به همین دلیل هم کرم آن آهنگها را زیاد تمرین میکرده است. یک سال میگذرد. سلیمان ولینژاد فوت میکند و شب شعری برای این هنرمند در شیروان برگزار میشود. بعد از مراسم، نوه عمهاش او را به خانهاش دعوت میکند، کرم کمی با دوتار برادرش میزند و صاحبش حاضر میشود ساز را به او بفروشد. کرم هم ۵۰۰ هزار تومان میپردازد و صاحب ساز برادرش میشود. مرحوم علیرضا این ساز را در سال ۱۳۴۵ ساخته بود.
سالها پیش فوزیه مجد پژوهشگر موسیقی به روستای گِلیان میرود و با بخشیها و خانواده گلافروز آشنا میشود. این پژوهشگر در کتابش درباره طایفه بخشیها نوشته است: «روستای گلیان مقر طایفهی بخشی حمرا بود و اکثر خانوادهها بخشی بودند. عموی حمرا، داود علی بخشی گلیانی ولینژاد، متولد ۱۲۷۲ در حیات بود و ۸۵ سال داشت. برادر کوچکتر حمرا، علی گلافروز، بخشی بود و پسر عمهی حمرا، حاج حیدر کارگر، نوازندهی چیرهدست دوتار بود.»
مجد درباره بخشیگری هم مینویسد: «بخشیگری یک رشته از سلسهی فقر محسوب میشده و در این ارتباط، بخشی حمرا مطالبی آموزنده و درخور توجه بیان کرد. آن روز در روستای گلیان در خانهی علی گلافروز نشسته بودیم و بخشی حمرا و دیگران حضور داشتند. حمرا قبلا گفته بود که ۴۷ سال دوتار میزند یعنی از ۲۰ سالگی. چون تصور داشتم که باید خیلی زودتر با داشتن پدری نظیر علیاکبر بخشی، دوتار بدست گرفته باشد، علت را جویا شدم. حمرا نظر دارد که واژه «بخش» درست است. این واژه از آنجاست که خداوند به انسان بخش میدهد و در صورتی که سالک بتواند از عهده شرایط آن برآید، لقب بخشی به او تعلق میگیرد. به گفته خودش به این لباس میگوییم لباس فقر. باید احترام این لباس نگه داشته شود. راه فقر هفده سلسله دارد: منجمله درویشی، بخشیگری، خیاطی، دهقانی و سلمانی. این لباس فقر در هر سلسله همراه با تعالیم معنوی است که مهمترین آن شامل مهار نفس است. این مسئله را حمرا با این الفاظ بیان کرد: «اختیار ۳۰۶ و ۴۰۴ پاره استخوان را باید داشته باشی. چشم نباید هر کاری کند. نباید اختیار به چشم دهی. اگر چشم بخواهد هر کاری کند، پروردگار عالم این اختیار را از من میگیرد.»
این پژوهشگر همچنین در متن آلبوم «شاهزاده زرینعذار» مینویسد: «حمرا گلافروز بخشیگری را در تداوم نسلها امکانپذیر میدانست و این تداوم یکی از شرایط مهم بخشیگری تلقی میشد و میبایست دانش و تعالیم اخلاقی که اصالت بخشیگری را متضمن بود، در خلوت جو خانواده فراگرفته و درک شود و پدر الگویی نمونه باشد برای کودک و نوجوان که در آینده باید دوتار به دست گیرد و راه پدر را ادامه دهد. اما حالا هر کسی یک دوتاری برداشته، آواز خوبی دارد، چهار تا کردی میخواند اسمش را گذاشته بخشی و این طرف و آن طرف میرود. اما از طفولیت باید پشت در پشت، چکیده باشی نه چسبیده.»
حالا بعد از گذشت سالها کرم میگوید: «از نسل ما کسی در روستای گلیان نمانده است و همه دربه در شدهاند. اما من سعی کردهام چراغ کار پدرم را در روستا روشن نگه دارم و هر کسی که به روستا میآید، میپرسد شما پسرِ علی بخشی هستی؟ روستای ما حدود ۶۰۰ نفر جمعیت دارد و همگی تاتزبان هستند. اسم گِلیان قدیمها جلیان بوده که بعدها به گِلیان تغییر پیدا کرده است. مردم، بیشتر کشاورزی میکنند و باغ انگور و گردو دارند. اما جوانترها بیشتر به مشهد و شهرهای بزرگتر مهاجرت میکنند چون در روستا کار نیست و بیشتر به سمت مواد مخدر میروند. نباید هم بیشتر از این هم انتظار داشت. وقتی کار و سرگرمی نباشد جوانها هم به سمت خوبی نمیروند.»
او کارگاه کوچک ساز سازی در روستایشان دارد و سازهایی که تا چند سال پیش میساخته، خوب میخریدند اما چند سالی است که جیب مردم خالی شده و آنهایی هم که ساز دارند سعی میکنند سازهایشان را با قیمت پایین پس بیاورند. روستای گِلیان در خراسان شمالی از لحاظ بخشیگری خیلی معروف است و سازهای خوبی هم در آن تولید میشود.
کرم میگوید: «هنوز هم مردم به امید اینکه سراغ پسر علی بخشی میآیند، به کارگاهم سر میزنند. از من اطلاعات میگیرند، غافل از اینکه من برای به دست آوردن این اطلاعات زحمت بسیاری کشیدهام. سالها دنبال نوارهای پدرم میگشتم، منت مردم را میکشیدم تا یکی از آن نوارها را به من بدهند. بعضی از قدیمیها نوارهای پدرم را در صندوق قایم کردهاند و وقتی میگویم این نوارها را بدهید تا ضبط کنم و برایتان پس بیاورم، میگویند اینها یادآور علی بخشی است و اگر تو ضبط کنی، پخش میشود.»