۱
دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۵۲

مصاحبه فاطمه هاشمی با آرمان

به گزارش انتخاب ، فاطمه ‌هاشمي گفتگويي با روزنامه آرمان انجام داده که متن کامل آن در ادامه مي‌آيد:

به چه معنا خود را شريک خواهر و برادرتان مي‏دانيد؟
به لحاظ حسي عرض کردم، يعني اگر آنها خوشحال هستند ما هم خوشحاليم و اگر آنها ناراحت باشند ما هم ناراحت هستيم.
الان آنها خوشحال هستند يا ناراحت؟
فائزه در زندان ناراحت نيست، حتي شوهر او بعد از ملاقات در زندان به شوخي مي‏گفت که من تاکنون فائزه را تا اين اندازه خوشحال نديده بودم. وقتي پدرم بعد از صحبت تلفني با مهدي گفت که صداي مهدي خوب بود، اين خشنودي، به همه ما هم منتقل مي‏شود. من به برادر و خواهرم افتخار مي‏کنم. بيش از ۳۰سال و حتي از سال‏هاي قبل از پيروزي انقلاب شايعات فراواني پشت سر خانواده ما وجود داشته است، گروه‌هاي سياسي که مخالف پدرم بودند در همان سال‏هاي مبارزه هم اين شايعات را مي‏ساختند که بعد از انقلاب هم ادامه پيدا کرد. امروز مهدي و فائزه با هزينه‏اي که پرداخت مي‏کنند، شايعات دروغين را پاسخ خواهند گفت.

آخرين وضعيت برادر شما چگونه است و پرونده ايشان به چه مرحله‏اي رسيده است؟
مهدي در آخرين تماس با پدر و مادرم ونيز همسرش گفته که در انفرادي هستم. پنجشنبه گذشته مادرم به همراه همسر و پسر کوچک مهدي توانسته بودند با او ملاقات کنند. طبق گفته خودش، در طول مدتي که بازداشت بوده تنها ۳۰ساعت مورد بازجويي قرار گرفته است. اين اواخر هم تنها روزنامه حمايت را در اختيار او مي‏گذارند و حتي در سلول‏اش متکا هم ندارد. قبل از اينکه مهدي به زندان برود تقاضا کرده بود که يک سري کتاب‏هايي را در آنجا مطالعه کند، آنها را به همراه وسايل شخصي چون مسواک و لباس زير چندين بار در زندان برديم که البته آنها را گرفتند و بعضي موارد را هم هنوز به دست او نرسيده. مساله ديگر هم اين است که مهدي مبتلا به ناراحتي قلبي است و به همين دليل احتياج به متخصص قلب دارد. هر چه سعي کرديم دکتر مهدي که تا پيش از اين او را در بيرون از زندان مورد معاينه و درمان قرار مي‏داده، بتواند او را معاينه کند، موفق نشديم. در اين مدت فقط يک بار توسط بهداري زندان اوين مورد معاينه قرار گرفته است. مادرم و همسر مهدي که او را ديده بودند مي‏گفتند چندين کيلو هم لاغر شده است.

مشخصا الان روي چه اتهامي از برادر شما بازجويي مي‏کنند؟
تنها چيزي که ما از مهدي مي‏دانيم همين است، نمي‏دانيم الان روي چه پرونده‏اي از او بازجويي مي‏کنند. يک بار مي‏گويند پرونده امنيتي است و يک بار مي‏گويند مالي. مهدي در ملاقات روز پنجشنبه گفته بود که هيچ اتهامي را به صورت مستند تاکنون به او نگفته‏اند و در همان ساعات کمي هم که مورد بازجويي قرار گرفته بوده، روند سوال و جواب‏ها خوب بوده است. نکته مهم اما اين مساله است که مهدي در اين مدت حتي يک دقيقه هم نتوانسته وکيل خود را ملاقات کند.

آيا مهدي قبل از بازگشت به ايران اين پيش‌بيني را داشت که بعد از برگشتن امکان رفتنشان به زندان وجود دارد؟
بله. مهدي براي سرکشي به وضعيت دانشگاه‌هاي آزاد خارج از کشور از ايران بيرون رفت. مهدي گزارش‏هاي خوبي هم از اين سفرها تهيه کرد و براي هيات امناي دانشگاه آزاد فرستاد و براي برخي اقدامات راهنمايي انجام داد. حتي براي دانشگاه لبنان کارهاي خيلي خوبي انجام گرفته بود تا اين دانشگاه رسميت پيدا کند، چون دانشگاه لبنان وضعيت خوبي نداشت. مهدي در طي همين مدت هم وارد دانشگاه آکسفورد شد و بعد از کار کردن رو تز دکتري‏اش به مرحله‏اي رسيد که اساتيدش به او گفتند که مي‏تواند به ايران برگردد و هر چند ماه يک بار به دانشگاه بيايد و يک ماه بماند و کارهايش را انجام دهد. از آن زمان مهدي تصميم به بازگشت به ايران گرفت. در اين مدت برخي با آمدن مهدي به ايران مخالفت مي‏کردند و حرف جالبي هم مي‏زدند مبني بر اين‌که فضاآماده برگشتن مهدي نيست. اما هميشه آمدن مهدي با مخالفت‏هايي در داخل روبه‌رو مي‏شد. تا اينکه از سه چهار ماه گذشته فشار مهدي براي بازگشت به ايران شروع شد و مي‏گفت که مي‏دانم چه اتفاقاتي در ايران براي من خواهد افتاد و همه اين اتفاقات براي من قابل تحمل است، چرا که بايد از خودم دفاع کنم ونبود من در ايران به مخالفانم کمک مي‏کند، چون آنها مي‏خواهند با برگ من عليه پدر بازي کنند و دنبال سياسي کاري هستند.

نظر شخص پدرتان چه بود؟
ايشان مي‏گفتند مهدي هر تصميم بگيرد من مي‏پذيرم. هر وقت مهدي عزم برگشتن به ايران را داشت، مشورت‏ها از اينجا و آنجا به پدرمان مي‏رسيد که مهدي برنگردد.

دليل توصيه براي برنگشتن برادر شما چه بود؟
دليل‏شان همان بود که عنوان کردم.
آيا اين بحث مطرح مي‏شد که به هر حال براي مسائل اينچنين قانون بايد تعيين کننده باشد.
بله. خودشان هم مي‏دانستند و مي‏گفتند. مي‏گفتند گروه‌هايي هستند که فشار مي‏آورند وآنها مي‏ خواستند در آرامش و در شرايط مناسب به پرونده رسيدگي کنند.

برادر شما که عزم خود را براي بازگشتن جزم کرده بود، چرا در اين مدت در برابر فشارها براي بازگشت کوتاه آمد؟
مهدي براي بازگشت احتياج به برگه عبور داشت. من خودم به سفارت رفتم و با سفير و سر کنسول صحبت کردم و گفتم مهدي قطعا مي‏خواهد به ايران برگردد، پاسپورت ندارد و شما برگه عبور به او بدهيد. آنها با آقاي صالحي، وزير امور خارجه که آن موقع در مصر بودند تماس گرفتند و ايشان هم با پدرم تماس مي‏گيرند و مي‏گويند که مهدي برگه عبور مي‏خواهد و پدرم هم تاکيد مي‏کنند که به او برگه عبور بدهيد تا برگردد، زيرا خودش مي‏خواهد بيايد کسي نمي‏تواند مانع‏اش شود. همان موقع برگه عبور را صادر کردند و به من دادند. من برگشتم ايران که هماهنگي سفر مهدي را انجام دهم. زماني که برگشتم دوبي از کنسولگري آنجا با من تماس گرفتند و خواهش کردند که برگه عبور مهدي را برگردانيم. گفتم براي چه بايد برگردانم، گفتم نه، مهدي بليت گرفته و کارهايش را انجام داده و احتمالا ما شنبه يا يکشنبه عازم ايران هستيم. يکشنبه را هم براي اين انتخاب کرديم که احتمال داشت پاسپورت از سفارت برگردد. گفتم اجازه مي‏دهيد من به سفارت بيايم و با شما صحبت کنم؟ گفتند بيا و من ساعت ۲-۳ بعد از ظهر روز جمعه به کنسولگري دوبي رفتم. آنجا معلوم شد گفتند هيچ کدام حاضر نيستند که صحبت کنند. من هم گفتم مي‏روم، اما هر وقت که خواستند تماس بگيرند تا من بيايم و توضيحاتم را بدهم. من که از در اتاق بيرون آمدم يکي وارد دفتر شد و گفت بنشينيم و با هم صحبت کنيم. گفتم مهدي چرا نبايد با برگه عبور تهران برگردد، گفتند با برگه عبور نمي‏تواند وارد ايران شود. گفتم برگه عبور قانوني است و قانونا هم صادر شده؟ اگر مهدي غيرقانوني وارد ايران شد که او را مي‏گيريد و مهدي هم آمادگي براي گرفتن دارد، چه با پاسپورت و چه با برگه عبور خود را آماده بازداشت شدن کرده است. هر تصميمي که در تهران بگيرند ما قبول داريم ولي بايد مهدي به تهران بر گردد. روز آخر وقتي ما در فرودگاه بوديم دو سه بار شماره تلفن سفارت روي گوشي من افتاد که من جواب ندادم. توي هواپيما من خيلي نگران بودم، چون نمي‏دانستم توي ايران چه اتفاقي مي‏افتد و برخورد با مهدي چگونه خواهد بود، بعد ديدم مهدي خوابيده و به ياسر گفتم اين چقدر خيالش راحت است و انگار هيچ نگراني ندارد. حتي برخي که مهدي را در فرودگاه مي‏ديدند به ما مي‏گفتند چرا داري برمي‏گردي.

شما هميشه در بين فرزندان آقاي‌ هاشمي به صبورترين و آرام‏ترين فرزند ايشان معروف بوديد، اما توي فرودگاه و بعد از آن اين صبر ديده نشد. خانواده آقاي ‌هاشمي هم با صبر پيوندي دارد، آيا اين صبر در حال تمام شدن است؟
نه، ما هنوز آن صبر را داريم. در يک جاهايي آدم مجبورمي شود اين طورعمل کند. واقعا چون خانواده ما نظام را مثل جانشان مي‏دانند تحمل ‏کرديم. من از دو سالگي براي ديدن پدرم به در زندان مي‏رفتم. اولين چيزي که از پدرم يادم است اين است که پدرم را در لباس سربازي در پادگان ديدم. روزي که فائزه را بردند اين بچه‌ها فهميده‏ بودند و از من مي‏پرسيدند چرا نگفتيد پليس بيايد. گفتم اينها خودشان پليس بودند. اين مسائل از کودکي روي ذهن بچه‌ها تاثير مي‏گذارد، هميشه براي ما باعث افتخار بود که پدرمان آدم بزرگي است. قبل از انقلاب پدرمان يک شخصيت سياسي نبود، يک زنداني سياسي بود. با اين حال هميشه من در مدرسه با افتخار به همه بچه‌ها مي‏گفتم پدر من زنداني سياسي است. يا ساواک که توي خانه ما مي‏ريخت، روز بعد با افتخار قضيه را براي دوستانم تعريف مي‏کردم. بعد از انقلاب هم پدرم کارهاي بزرگي را براي اين انقلاب انجام داد و هميشه انقلاب مثل بچه او بود. يادم هست وقتي که قبل از انقلاب ما را به خارج از کشور برد به ما گفت من فقط پدر شما نيستم، پدر تمام بچه‌هاي ايران هستم و اين کارهايي را هم که انجام مي‏دهم براي همه آن بچه‌هاست. روزي که بعد از بازداشت مهدي در زندان بودم دوباره اين صداي پدرم در گوشم زنده شد. وقتي که امروز با افراد و گروه‌هاي مختلف جامعه کنار همديگر قرار گرفتيم فهميدم بايد بيش از گذشته به پدرم افتخار کنم، چون براي ايشان همه مردم جامعه با هر روشي و تفکري يکي بوده و هستند.افتخار مي‏کنم که پدرم در مقام يک مسئول سياسي در کنار مردم قرار گرفته است.
در مصاحبه‏اي به نقل از پدرتان گفته بوديد که برخي جاها کوتاه مي‏آمد.
از من پرسيدند که شما فکر نمي‏کنيد پدرتان در يک جاهايي کوتاه آمدند، من هم گفتم بله، همانطور که خود پدرم هم گفته که نبايد در جاهايي کوتاه مي‏آمدم من هم مي‏گويم نبايد کوتاه مي‏آمد.

درباره شب بازگشت برادر شما صحبت‏هاي زيادي درباره وقايع فرودگاه و علي‌الخصوص اتفاقاتي که در منزل افتاد وجود دارد. انتشار آن فيلم کوتاهي که پدر شما در گوش برادرتان دعاي سفر مي‏خواند هم خيلي حرف و حديث به وجود آورد. مي‏توانيد توضيح دهيد که آن شب در فرودگاه و منزل پدري شما چه خبر بود؟
من احساسي را که چند روز داشتم هنوز در وجودم حس مي‏کنم. از دوبي شروع مي‏کنم. ما تمام کارها را انجام داده بوديم براي بازگشتن. روز شنبه من به محل اقامت برگشتم و چمدان‏هايمان را بستيم و تماس‏هايي را هم که بايد با پدر و مادرمان مي‏گرفتيم انجام داديم و خوابيديم. ساعت ۲ نيمه‌شب بود که ياسر من را از خواب بيدار کرد و گفت فائزه بازداشت شد. من يکباره يخ کردم، تا حدي که در گرماي دوبي مجبور شديم کولرها را خاموش کنيم. زنگ زدم تهران تا ببينيم قضيه چه بوده که به ما گفتند فائزه را با نحوه خوبي نبردند. ساعت ۶ بعدازظهر زنگ زده بودند به فائزه که به زندان اوين برود براي پاسخ به چند سوال. او گفته بود من مهمان دارم و اگر اجازه بدهيد من فردا صبح بيايم. آنها هم گفته بودند که اشکالي ندارد و شما فردا صبح بيا اوين. بعد از مدتي يکسري اطراف خانه مرتب زنگ مي‏زدند و در مي‏زدند، خانواده ما آن شب مهمان فائزه بودند. پسرم مي‏گفت که ما از پنجره بيرون را نگاه مي‏کرديم و مي‏ديديم. تا اينکه يک نفر زنگ مي‏زند و مي‏گويد که حکم دارد. پسر برادر من که از پنجره نگاه مي‏کرده مي‏بيند که آنها وارد حياط مي‏شوند. نزديکان ما براي اينکه ببينند چه خبر است پايين مي‏روند و مي‏بينند.فائزه که فراري نبود. او به خارج مي‏رفت و برمي‏گشت. پسر برادرم آنها را با خود بالا مي‏برد، دست فائزه را چهار خانم مي‏گيرند. بدون آنکه چادر مشکي سرکند، با لباس خانه، او را با خود مي‏برند. مهدي که اين موضوع را متوجه شد گفت من که بايد برگردم وتصميمش را گرفته بود. من در آن موقع نگران پدرم شدم که در اين ميان خداي نکرده اتفاقي براي او بيفتد. زنگ زدم به پسر برادرم و گفتم بابا چطور است، او گفت بابا راحت خوابيده است و گفته حالا گرفتند که گرفتند.

آيت‌الله هاشمي آن شب کجا بودند؟
پدرم آن شب منزل خودشان بودند که خبر را به ايشان مي‏دهند. من و ياسر صبح روز بعد دوباره با مهدي صحبت کرديم و گفتيم فائزه را براي اجراي حکمش به زندان بردند. گفت من حتما بايد برگردم، چون او را به خاطر من گرفتند. ما به هر حال چون نمي‏دانستيم در ايران چه اتفاقي مي‏افتد استرس داشتيم. مخصوصا اينکه از خيلي جاها با ما تماس مي‏گرفتند که وضعيت خوبي براي بازگشت مهدي وجود ندارد. به فرودگاه دوبي که آمديم هواپيما يک ساعت و نيم تاخير داشت که اين باز هم دلهره‌هاي من را بيشتر مي‏کرد. به هر حال در اين فضا بود که به ايران رسيديم. از هواپيما که پياده شدم سه چهار نفر جلوي ما آمده بودند، به آنها گفتم شماها آمديد ما را ببريد؟ جواب ندادند و فقط من را نگاه مي‏کردند. يک مقدار که از گيت جلوتر آمديم ديدم که آقايي با چند نفر مامور نيروي انتظامي آمدند و با مهدي دست دادند و ما رفتيم. توي راهرو جمعيت زيادي بود و من به ياسر مي‏گفتم که فيلم بگير و او مي‏گفت نمي‏توانم. بعد چند نفر آمدند، پاسپورت‏هاي ما را گرفتند و من و ياسر را با خودشان بردند. گفتيم چه کار مي‏کنيد. گفتند بنشينيد تا ما سريع پاسپورت‏هاي شما را مهر بزنيم تا سريع از فرودگاه خارج شويم. گفتم من هر جا مهدي باشد بايد کنارش باشم. گفتند نه و بايد از گيت معمولي برويم. کارهاي ما را انجام دادند و گفتند مهدي بيايد توي اتاق چون مي‏خواهيم با او مصاحبه انجام دهيم و قانونا بايد برگه‏اي را پر کنند و توضيح دهند و معمولا بيشتر از يک ربع طول نمي‏کشد. من و ياسر را هم اجازه ندادند که داخل برويم و اين مدت خيلي طولاني شد. بعد هم آمدند و ياسر را با خود بردند و گفتند مي‏خواهيم چمدانش را بگرديم و چند تا سوال هم از او بپرسيم. من اينجا شروع کردم به داد و بيداد کردن و گفتم من يک زن تنها اينجا چه کار بايد بکنم؟ گفتند با ياسر بيا و من گفتم با ياسر نمي‏آيم و مي‏روم کنار مهدي. چمدان من را هم براي بازديد بردند. اعتراض کردم که من در چمدانم چيزي ندارم اما مرد نامحرم حق ندارد چمدان مرا بگردد زن بايد چمدان من را بگردد. ياسر را براي سوال و جواب به يک اتاق بردند و من و مهدي را هم با هم در يک اتاق بردند.حدود ساعت يک بود که آمدند پاسپورت‏هاي ما را گرفتند، ياسر هم يک آي پد داشت که آن را هم گرفتند و ما را راهي کردند. مهدي را البته چند دقيقه زودتر از ما بردند و گفتند از قوه قضائيه مي‏خواهند با او صحبت کنند. آمديم ديديم مهدي نيست، نه مي‏گفتند مي‏خواهيم ببريمش زندان، نه مي‏گفتند برديم خانه و نه مي‏گفتند اينجاست. هر کسي حرفي مي‏زد و من خيلي نگران شده بودم. براي همين ياسر گفت که بازداشت شد. آمديم بيرون که مصادف شد با حضور خبرنگاران و من آنجا از روي عصبانيت صحبت‏هايم را کردم تا نشان دهم هميشه قرار نيست خانواده‌ هاشمي ساکت باشند و به هر حال ما براي خود اين حق را قائل هستيم.

در خانه بين پدر شما و برادرتان چه گذشت؟ مي‏دانستند فردا قرار است او به زندان برود؟
بله مي‏دانستيم. توي فرودگاه به مهدي گفته بودند که شما بايد فردا ساعت ۸ خودت را معرفي کني. ما که راه افتاديم نمي‏دانستيم مهدي کجاست، با خانه هم که تماس گرفتيم گفتند مهدي هنوز نيامده و آنها هم بي‌خبر بودند. موقعي که ما رسيديم، مهدي ده دقيقه قبلش رسيده بود. من خيلي دلم مي‏خواست سلام عليک اوليه مهدي و پدرم را ببينم و حضور داشته باشم اما نبودم. ساعت ۲ شب بود و در جمع خانوادگي نشستيم و پدرم شروع کرد با مهدي صحبت کردن. بحث‏هاي سياسي نبود و چون فاميل هم جمع بودند بيشتر درباره زندگي مهدي و حال و احوال پسرش و خانواده‏اش صحبت مي‏شد. تا ساعت ۴ صحبت حول همين مسائل و البته اتفاقاتي که در فرودگاه افتاده بود مي‏گفت و مي‏خنديديم. ساعت ۴ صبح خوابيديم و صبح هم براي نماز بيدار شديم و صبحانه خورديم. آنها به پدرم قول داده بودند که طبق قانون وکيل بتواند همراه مهدي باشد و آن موقع وکيل مهدي هم آمد. ما هر جا مي‏رويم پدرمان در گوشمان دعاي سفر مي‏خواند. اين در خانواده ما هميشه مرسوم بوده است. موقع خروج هم پدرم دعاي سفر را در گوش مهدي خواند و ما خارج شديم.

به نظر شما برخي هدف کم کردن نقش آقاي‌ هاشمي دنبال مي‌کنند؟
اين طور مسائل روي پدر من تاثيرگذار نيست. پدر من در قبال کشور يک وظيفه‏اي احساس مي‏کند که بايد آن را انجام دهد. من يک بار به پدرم گفتم که شما داريد امتحان ابراهيم و اسماعيل را پس مي‏دهيد. پدر من به اعتقاد خودش عمل کرده و خواهد کرد، خيلي فشار روي خانواده ما آوردند که پدرم جهتش را تغيير دهد، اما ايشان صحبت‏هايش را با ما انجام داد و گفت من بايد راه درست را بروم وبراي شما راحتي به همراه ندارد. تا قبل از اين مهدي و فائزه‏اي وجود داشتند که آنها را بهانه تخريب قرارمي دادند. امروز ديگر مهدي و فائزه هم که وضعيتشان معلوم است و ديگر در اين زمينه نمي‏توانند حرفي بزنند. خيلي چيزها در اين يکي دو ماه آينده مشخص خواهد شد. مهدي مي‏گفت هر چقدر براي من حکم بدهند براي تحمل آن آماده هستم. مهدي به هر حال آدم باهوشي است و با همه ما فرق مي‏کرد. مي‏دانست برايش چه اتفاقي مي‏افتد و مي‌گفت که هيچ کاري نکرده است. از چند سال پيش تمام اسناد مهدي را داده‏اند تا بررسي کنند و آنها گفتند که شما يک سند محکمه پسند نداريد و اينها را به پدرم هم گفته‏اند.

آيا پدر شما همچنان مثل گذشته عمل مي‌کند؟
آن را بايد از خود پدرم بپرسيد، ايشان همه مسائل را به ما نمي‏گويند. هر چند که مي‏دانم پدر من آدمي نيست که نااميد شود و در همه زندگي‏اش فردي اميدوار و سرسخت بوده است. به هر حال سياستمداري مثل ايشان قطعا چيزهايي را مي‏داند که همچنان بر ماندن در صحنه تاکيد دارد. انقلاب براي ايشان مثل فرزندشان است و حاضر است براي اين انقلاب هر کاري را بکند، اما حاضر نيست هر اقدامي بکند. شما چند هفته پيش کنفرانس خبري آقاي احمدي‌نژاد را ديديد، ببينيد به چه شکل همديگر را مورد خطاب قرار مي‌دهند وزير سوال مي‏برند. اما پدر من با اين نوع رفتارها موافق نيست. در گذشته همراهي پدر من با انقلاب بود. امروز او مي‏گويد که ما مي‏توانستيم کاري انجام دهيم که به تحريم کشيده نشويم.

چند هفته قبل روزنامه آرمان مطلبي با تيتر رايزني‏ها براي ورود ‌هاشمي‌ به انتخابات زد که برخي را ناراحت کرد. الان آيت‌الله هاشمي با توجه به صحبت‏هايي که شده در انتخابات حضورخواهد داشت. حضور افراد معتدلي مثل آيت‌الله هاشمي چقدر مي‏تواند به بهبود فضاکمک کند؟
قطعا حضور آدم‏هاي واقع گرا و ميانه‌رو مي‏تواند شرايط را تغيير وبهبود بخشد. جمع کردن اين اوضاع هم کار سختي نيست. ما در جنگ بحران بزرگ‏تري داشتيم. در آن زمان هنوز دو سال از پيروزي انقلاب نگذشته بود که جنگ و تحريم‏ها شروع شدند. ايران يک طرف و دنيا يک طرف بود. ولي ما توانستيم قضيه جنگ را مديريت کنيم و بعد از آن کشور را بازسازي کنيم. با همه مسائلي که بود مردم اعتماد به دولت و دستگاه‌هاداشتند و شاهد بوديم که چه طور بچه‌هاي خود را به جبهه مي‏فرستادند. مهم اعتماد مردم است. اگر رئيس‌جمهوري بيايد و واقعگرا باشد، بداند با مسائل چگونه برخورد کند و اعتماد مردم را هم پشت سر خود داشته باشد، مشکل قابل حل است. امروز ميزان اعتماد مردم به مسئولان مهم است، روي اين بايد تاکيد کرد که جلب اعتماد عمومي انجام شود و اين به نفع همه است.

آيا امکان دارد آقاي‌ هاشمي وارد عرصه شوند؟
براي پدر من فرقي نمي‏کند راسا وارد شود يا در کنار يک رئيس‌جمهور باشد. ايشان اگر يک رئيس‌جمهور قوي در مملکت باشد او را حتما کمک خواهند کرد. به شرط آنکه به برنامه‌ها و طرح‏هاي موجود براي برون رفت از اين اوضاع بهاي لازم داده شود.

براي همين بود که در سال ۸۴ از پدرتان خواستيد که شرکت نکنند؟
با وضعيتي که در جامعه مي‏ديديم و اطلاعاتي که مي‏رسيد به ايشان مي‏گفتيم که برخي دلشان نمي‏خواهد شما انتخاب شويد، اما دوست دارند که شما وارد صحنه شويد.

با اين افق آيا احتمال دارد ايشان روش سياست‌ورزي خودشان را عوض کند؟
قطعا هر چيزي قابل وقوع است. پدر من اگر به نتيجه‏اي برسد به آن عمل خواهد کرد، اگر بررسي کند و ببيند که بايد راهش را عوض کند، مطمئن باشيد اين کار را مي‏کند. ايشان هميشه توصيه مي‏کنند که تا جايي که تلاش شما ثمر مي‏دهد بايد کار کنيد. اما خب بعضي جاها هم تلاش‏ها جواب نمي‏دهند.

نظر مادر شما درباره اين وضعيت و شرايط چيست؟
مادر من زن پرتحملي است و از زماني که با پدر من ازدواج کرده‏اند مي‏توان گفت زندگي راحتي نداشتند. هميشه زندگي ما پراسترس بوده است. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن. اما مادرم توقع چيزي که امروز براي او اتفاق مي‏افتد را ندارد. يعني خانواده‏اي که قبل از انقلاب تمام زندگي‏اش مبارزه و رسيدن به پيروزي بود و بعد از آن هم پدر من به‌دليل درگيري‏هايي که داشت بسيار کم مي‏توانست براي خانواده وقت بگذارد. يا توي جبهه بودند و يا در مجلس مي‏خوابيدند و بعد هم که رئيس‌جمهور شدند کشور با خرابي‏هاي جنگ و کمبود بودجه شديد روبه‌رو بود و فشار اين به خانواده هم منتقل مي‏شد. ما هيچ وقت سفر تفريحي با پدرمان نتوانستيم برويم. مادرم همه اينها را تحمل کرد و هميشه هم مي‏گويد که براي رضاي خداست. معلوم است که توقع اين برخوردها را ندارد. مهدي و فائزه که الان در زندان هستند به اين مملکت خدمت کرده‏اند. مهدي کاري که در ارتباط با سازه‌هاي دريايي کرد بي‌نظير بود، اولين سازه‌هاي دريايي را مهدي در سنين جواني طراحي کرد که در جنوب ساخته شد. بهينه‌سازي سوخت را مهدي بنيانگذاري کرد و اين کار کوچکي نيست. فائزه زير بناي ورزش بانوان را که امروز اين همه به آن افتخار مي‏کنند را پايه‌ريزي کرد. آن هم با آن جوي که نسبت به ورزش بانوان وجود داشت. اينها مادر مرا رنج مي‏دهد. ما ۵ خواهر و برادر دو بار براي آيت‌الله لاريجاني نامه نوشتيم که اين تهمت‏ها به خانواده ما زده مي‏شود و ما آماده هرگونه سوال و جوابي و حتي محاکمه‏اي در اين زمينه هستيم. شکايت ما پيگيري نشد.

شکايت بود يا درخواست؟
درخواست رسيدگي به اتهامات بود. ما مي‏گوييم اين حرف‏ها را پشت سر ما مي‏زنند و ما آمادگي کامل براي رسيدگي شفاف به اين موضوعات را داريم. شکايت‏هايي که ما از برخي مطبوعات به خاطر تهمت‏هايشان داريم، اکثرا رسيدگي نمي‏شود.
اين شايعات پيرامون خانواده ‌هاشمي به هر حال بايد مشخص شوند، بخصوص الان که دو تن از فرزندان ايشان در زندان هستند.
ما چيزي دستمان نداريم. زماني که سال ۸۸ آقاي احمدي‌نژاد آن مواردي را به خانواده ما منتسب کردند، من خودم به آقاي ضرغامي زنگ زدم و گفتم بايد به ما وقت دهيد تا بياييم و از خودمان دفاع کنيم. گفتند که ما نمي‏توانيم در زمان انتخابات اين کار را بکنيم بايد بگذاريد بعد از آن. ديديم که بعد از آن هم اين اتفاق نيفتاد. الان نگاه کنيد در دامن زدن به شايعات پيرامون خانواده‌ هاشمي، رسانه‌هاي با تندروهاي داخلي هم مسير هستند و يک حرف را مي‏زنند. فائزه هنوز يک بار هم پايش به کانادا نرسيده است، مي‏گويند اتوبان‏هاي کانادا مال فائزه است. اثبات کردن اين حرف‏ها که کاري ندارد. چرا کسي به طور مستند اثبات نمي‏کند؟ ما خيلي پولدارتر از اين بوديم. پدر من حدود يکصد قواره زمين در سالاريه قم داشت و همه را داد به طلاب و نيازمندان. يک مقداري از آنها را به ما داد. وضع ما هم بد نيست، به هر حال همسر من دندانپزشک است و بقيه خانوده هم همه تحصيلکرده و داراي مشاغل خوب هستند. الان اين همه برج‏هاي آنچناني که در شهر ساخته مي‏شود از آن کيست؟ ببينيد آيا يکي از آنها مال خانواده‌ هاشمي هست ؟ برويد ببينيد ته آن سرمايه‌ها به کجا مي‏رسد. يک دانه از اين برج‏ها را اگر آمدند و گفتند مال ماست، ما دو دستي تقديم خودشان مي‏کنيم. پدر من سرمايه انقلاب است. همانطور که پدر من در زمان جنگ اين کشور را نجات داد، رفت و با حضرت امام (ره) صحبت کرد و گفت ديگر نمي‏توانيم ادامه دهيم، همانطور که بعد از جنگ کشور را خوب مديريت وبه سمت آباداني سوق دادند، امروزهم مي‏تواند مسائل کشور حل وروي ريل اساسي بياورند.
کد مطلب: 11513
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *