ناصر فکوهی معتقد است محبوبیت ادبی صادق هدایت ساختگی نیست.
زیست فردی، اجتماعی و سیاسی صادق هدایت همواره مناقشهبرانگیز بوده است. اگر مجموعه اظهارنظرها درباره هدایت را یک طیف در نظر بگیریم ؛ در یک سوی طیف، دوستان نزدیک و مریدان او قرار دارند که همواره کوشیدهاند صورتکی “اثیری” و اسرار آمیز برای او بسازند و در سوی دیگر طیف نیز، دشمنان سرسخت هدایت ایستادهاند که از هیچگونه تهمت و توهینی نسبت به او دریغ نورزیدند. گفتوگوی "
مردم سالاری آنلاین" با دکتر ناصر فکوهی ، استاد گروه انسانشناسی دانشگاه تهران و مدير مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ ، مرور موضوع اصلی همین مناقشات است ؛ با این تفاوت که اینبار از دریچه ذهن پویای یک انسانشناس به آن توجه شدهاست. لازم به ذکر است که آنچه در ذیل میآید نخستین گفتوگوی دکتر فکوهی است که منحصرا درباره صادق هدایت و آثار اوست.
در سالیان اخیر انگار در حوزه هدایتپژوهی دچار یک دور باطل شدهایم؛ از یک جهت نیاز به تحلیل زندگی و آثار صادق هدایت هنوز هم احساس میشود و از جهت دیگر انتشار این حجم کتاب، مقاله و... خود میتواند منجر به سرگردانی علاقهمندان به هدایت شود.
•نکتهای که به آن اشاره کردید صرفا به هدایت و «هدایتپژوهی» که به نظر من وجود خارجی ندارد، مربوط نمیشود و متاسفانه امری عمومی است. ابتدا اجازه بدهید بگویم چرا «هدایت شناسی» وجود ندارد. به این دلیل ساده که در عرف علمی، زمانی میتوانیم از چنین واژهای سخن بگوییم که یک یا چند کرسی دانشگاهی در ایران و جهان و استادانی متخصص آن، ادبیاتی ویژه و با همین نام، نظریهها و حتی روشهایی برای آن تعریف شده باشد و نه به صرف اینکه اینجا و آنجا کتابهایی دربارهاش بیرون آمد باشد. اما برگردم به استدلالی که مایل بودم مطرح کنم. ما امروز به گونهای «تورم» در همه حوزههای شناخت دانشگاهی و غیردانشگاهی رسیدهایم. دلیل هم روشن است: این تورم به دلیل افزایش تعداد و سقوط کیفیت استاد و دانشجو و فارغ التحصیلانی رخ داده که وارد جامعه میشوند بدون آنکه اغلب نه کار مناسبی داشته باشند و نه جایگاهی درخور که برای آن نیاز به سالهای سال کار هست. این زمان و صبر نیز در گروههای جدید و نوکیسگان فرهنگی وجود ندارد و در نتیجه مایل هستند به ضرب تولید بیحاصل و گاه به ضرب «نقد» و زیر سئوال بردن کار دیگران، برای خود نامی دست و پا کنند که البته نمیشود. اما به هر تقدیر تصورشان آن است که راه رسیدن به کاری ارزشمند در زمینه شناخت، شهرت و نامآوری و مطرح شدن به هر قیمتی است.
بنابراین متاسفانه در سالهای اخیر، هدایت نیز همچون برخی دیگر از چهره هایی که دارای ارزشی بالا در تاریخ فرهنگی ما بودهاند، قربانی همین تولید انبوه و بازاری شده است. در نتیجه کاملا درست است که خوانندگان با این حجم انبوه از نوشتهها نمیدانند کجا باید به اثری ارزشمند برسند. و از آنجا که بسیاری از «مدیران»، «مسئولان»، «ناشران» و «سردبیران» مجلههای علمی و فرهنگی ما نیز بازار محور و به دور از فرهنگ هستند _حداقل برای کارهایی که به آنها واگذار شده _ این تورم ادامه یافته و حتی کسانی را که دارای دانش و مهارت لازم هستند بیانگیزه میکند؛ در واقع حتی این افراد نیز با بیسلیقگی و برخورد از بالا به پایین و سودجویی بازارمنشانه مدیران و ناشران از یک سو، و با بیعلاقگی نسبی خوانندگان که به دلیل تعداد زیاد منابع، کمتر روی به خرید میآورند، از سوی دیگر روبهرو هستند. همین امر هم آنها را دلسرد میکند. و این در حالی است که حتی اگر از جنبههای ادبی و ابعاد نشانهشناختی و شناختی و زبانی که آثار هدایت و بسیاری دیگر از نویسندگان پنجاه سال اخیر به ما عرضه میکنند بگذریم، میتوانیم صدها و بلکه هزاران کار تحقیقاتی
بخشی از محبوبیت صادق هدایت به ارزش ادبی و داستانی و نشانهشناسی کارهای هدایت مربوط میشود که در تخصص من نیست و به همین دلیل وارد آنها نمیشوم. اما بخشی دارای دلایل اجتماعی هستند که به دو گروه از این دلایل میتوانم اشاره کنم: نخست جنبه رازگونه و اسطوره شناختی مدرن شخصیت هدایت است. اسطوره شناسی را در اینجا در معنای جدید شهری و معاصر و مدرنش به کار میبرم؛ منظورم آن جریانی است که در انسانشناسی به آن، «روایتهای شهری» یا «افسانههای شهری» (urban legend) نام دادهاند. در جهان معاصر، همچون جهان باستان، مردم نیاز به حوزهها، شخصیتها و پدیدههایی رازگونه دارند که به آنها امکان دهد خیالپردازی کنند و به زندگی خود که گاه ممکن است بسیار بی آب و رنگ و تکراری و ملال آور و نومید کننده باشد، رنگ و بویی بدهند. در اینجا، هدایت با زندگی خاصی که داشت و البته به شدت هم درباره آن مبالغه شده است، با شیوه بیان روزمره او که به درست یا غلط حکایت شده، با خانوادهاش، با زندگیاش، با جوانیاش، با حضورش در پاریس، با خودکشیاش و... یکی از نمونههای این روایتهای شهری را میسازد که قابل تامل و با نمونههای دیگری که ما در سایر فرهنگها داریم قابل مقایسه است، مثلا با شخصیتهایی مثل کافکا، بودلر، پروست و ورلن
در زمینههای جامعهشناسی، انسانشناسی، شهرشناسی، فلسفه و... با بررسی و تحلیل این آثار انجام بدهیم؛ کاری که در همه کشورهای جهان با تکیه بر ادبیاتشان انجام میشود. اما به جای این موارد ما صرفا شاهد تکرار مکررات و خودنمایی گروهی تازه به دوران رسیده هستيم که برای گروهی دیگر از تازه به دوران رسیدگان کتاب و مقاله و «نقد» مینویسند یا بدتر، ترجمه میکنند.
اگر نگوییم محبوبترین، دستکم باید بگوییم هدایت یکی از محبوبترین نویسندگان ایرانی است. راز این محبوبیت چیست؟ آثار او؟ یا زندگی شخصی وخودکشیاش؟
•بخشی از این محبوبیت به ارزش ادبی و داستانی و نشانهشناسی کارهای هدایت مربوط میشود که در تخصص من نیست و به همین دلیل وارد آنها نمیشوم. اما بخشی دارای دلایل اجتماعی هستند که به دو گروه از این دلایل میتوانم اشاره کنم: نخست جنبه رازگونه و اسطوره شناختی مدرن شخصیت هدایت است. اسطوره شناسی را در اینجا در معنای جدید شهری و معاصر و مدرنش به کار میبرم؛ منظورم آن جریانی است که در انسانشناسی به آن، «روایتهای شهری» یا «افسانههای شهری» (urban legend) نام دادهاند. در جهان معاصر، همچون جهان باستان، مردم نیاز به حوزهها، شخصیتها و پدیدههایی رازگونه دارند که به آنها امکان دهد خیالپردازی کنند و به زندگی خود که گاه ممکن است بسیار بی آب و رنگ و تکراری و ملال آور و نومید کننده باشد، رنگ و بویی بدهند. در اینجا، هدایت با زندگی خاصی که داشت و البته به شدت هم درباره آن مبالغه شده است، با شیوه بیان روزمره او که به درست یا غلط حکایت شده، با خانوادهاش، با زندگیاش، با جوانیاش، با حضورش در پاریس، با خودکشیاش و... یکی از نمونههای این روایتهای شهری را میسازد که قابل تامل و با نمونههای دیگری که ما در سایر فرهنگها داریم قابل مقایسه است، مثلا با شخصیتهایی مثل کافکا، بودلر، پروست و ورلن.
بخش دیگری از این محبوبیت را نیز شاید بتوان ناشی از الگوی نومیدی و تحقیر نظام اجتماعی و سنتهای دست و پا گیر دانست که در هدایت و یا دستکم از بازنمایی هدایت در آنچه درباره او به ما رسیده است، مشهود است. الگوی نومیدی و دست کشیدن از دنیا و پشت کردن به همه چیز، نوعی الگوی عصیان به شمار میآید که به خصوص برای نوجوانان و جوانان دارای جذابیت است و البته در دورههای تاریخی و مکانها و پهنههایی که در آنها زمینه مناسبی برای افسردگی به هر دلیلی وجود داشته باشد، این الگو تقویت میشود. هدایت همواره این جنبه جامعه شناسانه و روانشناسانه را نیز از آثار خود منتقل کرده است؛ جنبهای که من هنوز تحلیل و ارزیابی موشکافانه و عمیقی از آن در نزد جامعهشناسان و سایر متخصصان علوم اجتماعی ندیدهام. و این در حالی است که جامعه ما سالیان سال است که درگیر مسائلی همچون افسردگی، نومیدیهای سخت و بالا رفتن نرخ خودکشی بوده و هست. و اصولا مدل بحران نوجوانی و بلوغ در همه فرهنگها عموما به این حالتها منجر میشود. از این لحاظ فکر میکنم نقد ادبی و نشانهشناختی و اصولا مطالعات ادبی در ایران بسیار جلوتر از علوم اجتماعی در زمینه ادبیات هستند.
جنبه آخری که از آن صحبت کردم، گاه به کمک جنبه اول، یعنی روایتهای معاصر شهری هم میآمده است و یکدیگر را تقویت میکردهاند. هنوز در سنین نوجوانی و جوانی ما بحث از آن بود که «جوانان نباید هدایت بخوانند چون خودکشی میکنند» و یا گفته میشد «برخی از کسانی که خودکشی کردهاند در کنار بسترشان کتابهای هدایت را یافتهاند» که اینها دقیقا مدلهای روایت شهری معاصر هستند. ولی بههرحال روی حوزه دوم (عصیان در دورههای بحران بلوغ و جوانی) تاثیر دارند و برعکس.
اما اگر از
بخش دیگری از این محبوبیت را نیز شاید بتوان ناشی از الگوی نومیدی و تحقیر نظام اجتماعی و سنتهای دست و پا گیر دانست که در هدایت یا دستکم از بازنمایی هدایت در آنچه درباره او به ما رسیده است، مشهود است. الگوی نومیدی و دست کشیدن از دنیا و پشت کردن به همه چیز، نوعی الگوی عصیان به شمار میآید که به خصوص برای نوجوانان و جوانان دارای جذابیت است و البته در دورههای تاریخی و مکانها و پهنههایی که در آنها زمینه مناسبی برای افسردگی به هر دلیلی وجود داشته باشد، این الگو تقویت میشود. هدایت همواره این جنبه جامعه شناسانه و روانشناسانه را نیز از آثار خود منتقل کرده است؛ جنبهای که من هنوز تحلیل و ارزیابی موشکافانه و عمیقی از آن در نزد جامعهشناسان و سایر متخصصان علوم اجتماعی ندیدهام. و این در حالی است که جامعه ما سالیان سال است که درگیر مسائلی همچون افسردگی، نومیدیهای سخت و بالا رفتن نرخ خودکشی بوده و هست. و اصولا مدل بحران نوجوانی و بلوغ در همه فرهنگها عموما به این حالتها منجر میشود. از این لحاظ فکر میکنم نقد ادبی و نشانهشناختی و اصولا مطالعات ادبی در ایران بسیار جلوتر از علوم اجتماعی در زمینه ادبیات هستند
این دلایل بگذریم که بیشتر جامعهشناسانه و فرهنگی هستند به عنوان یک علاقهمند به آثار ادبی و نه یک متخصص گمان میکنم که هدایت را باید یکی از جذابترین و خواندنیترین نویسندگان معاصر دانست و البته ترجمه آثار او به زبانهای دیگر، ساخته شدن فیلم از آثارش و تداوم انتشار آنها تا امروز همگی گویای محبوبیتی ادبی است که نمیتوان آن را ساختگی دانست، زیرا به خصوص در چند دهه اخیر چندان زمینه سیاسی و فرهنگیای در تمایل بدین کار وجود نداشته و بیشتر تلاش شده هدایت کمرنگ شود؛ با این همه همیشه مطرح و محبوب بوده است.
یکی از علاقهمندیهای صادق هدایت، فرهنگ عامه بود که در برخی از مقالات، جزوهها و داستانهای او منعکس شده است. او که همواره از خرافات و جهل مردم شکایت داشت چگونه به باورهای عامه مردم علاقهمند بود و در این حوزه پژوهش میکرد؟
•این هم یکی از حوزههای کار هدایت است که نیاز به کار پژوهشی و عمیق دارد و پژوهشگران ما که باید این کار را به مثابه بخشی از پروژههای تاریخ مردمشناسی، مطالعات فرهنگ عامه و یا انسانشناسی انجام بدهند، از این کار تا حد زیادی غفلت کردهاند. در اینباره اما میتوان گفت که هدایت را همچون برخی دیگر از نویسندگان مثل جمالزاده میتوان جزء پیشکسوتان آنچه بعدها مردمشناسی نامیده شد و گاه نیز به آن مطالعات فلکلور یا فرهنگ عامه نام داده شد، قرار داد. کتاب نیرنگستان از این لحاظ بسیار گویا است. افزون بر اینکه رمانها و داستانهای هدایت گنجینهای از این فرهنگ مردمی هستند. اما در اینکه پرسیده شد هدایت برغم آن که مخالف خرافات بود چرا به دنبال مطالعه بر این باورها رفته است، باید به دو نکته اساسی توجه داشت: نخست اینکه ضد خرافات بودن _که آن را میتوان با شواهد بسیار زیادی در آثار هدایت کاملا مشاهده کرد_ به هیچ وجه تضادی با تمایل به مطالعه بر خرافات ندارد و درست برعکس، اینکه ما نسبت به تاثیر منفی خرافات در جامعه و فرهنگ خویش آگاه باشیم میتواند از انگیزههای اصلی باشد که به سوی مطالعه آنها برویم تا بتوانیم راههای مبارزه برای خروج از آنها را نیز بیابیم. اما افزون بر این، فکر میکنم کاملا منطقی باشد که هدایت به عنوان یک داستاننویس و نویسنده ادبی، برای خلق کاراکترهای خود و برای ایجاد فضاهای داستانهایش که اغلب در زندگی روزمره مردم عادی جامعه میگذشتند، ناچار شود که به خوبی فرهگ عامه و فلکلور را بشناسد. این البته بدان معنا نیست که این شناخت را به صورت سیستماتیک تدوین کند، کاری که حتی با یک راهنمای مردمنگاری انجام داد، اما از این لحاظ فکر میکنم تاریخ مطالعات مردمشناسی و ادبیات و باورهای مردمی به بخشی از آثار او مدیون است. هرچند روششناسیهایی که خود او برای این کار استفاده کرده و یا تدوین کرده است، امروز پشت سر گذاشته شدهاند و در کار هدایت ما بیشتر با یک گردآوری از این باورها روبهرو هستیم و نه تحلیل آنها، اما برای آن دوران این امری کاملا طبیعی است. این نکته را هم بیافزاییم که اتفاقا انزجار و حس منفیای که بهروشنی در داستانها و زندگی هدایت نسبت به خرافات دیده میشود، بدون شک بر تلاشهایی که میخواست برای شناخت فرهنگ عامه انجام بدهد، تاثیر منفی داشته است و در این زمینه باید این آثار را کاملا با نگاهی انتقادی خواند و در نظر گرفت.
هدایت مانند بعضی از روشنفکران همعصر خود، شکوه و عزت ایران را منحصرا در دوره باستان(خصوصا عصر ساسانی) میجست. این باور در اثر تبلیغات پهلوی اول شکل گرفت یا زمينهها و ریشههای دیگری داشت؟
•این امر همانگونه که گفتید در دورانی که هدایت در آن زندگی میکرد، امری عمومی بود. فراموش نکنیم که ما در سال های بین دو جنگ
اینکه هدایت برغم آن که مخالف خرافات بود چرا به دنبال مطالعه بر این باورها رفته است، باید به دو نکته اساسی توجه داشت: نخست اینکه ضد خرافات بودن _که آن را میتوان با شواهد بسیار زیادی در آثار هدایت کاملا مشاهده کرد_ به هیچ وجه تضادی با تمایل به مطالعه بر خرافات ندارد و درست برعکس، اینکه ما نسبت به تاثیر منفی خرافات در جامعه و فرهنگ خویش آگاه باشیم میتواند از انگیزههای اصلی باشد که به سوی مطالعه آنها برویم تا بتوانیم راههای مبارزه برای خروج از آنها را نیز بیابیم. اما افزون بر این، فکر میکنم کاملا منطقی باشد که هدایت به عنوان یک داستاننویس و نویسنده ادبی، برای خلق کاراکترهای خود و برای ایجاد فضاهای داستانهایش که اغلب در زندگی روزمره مردم عادی جامعه میگذشتند، ناچار شود که به خوبی فرهگ عامه و فلکلور را بشناسد. این البته بدان معنا نیست که این شناخت را به صورت سیستماتیک تدوین کند، کاری که حتی با یک راهنمای مردمنگاری انجام داد، اما از این لحاظ فکر میکنم تاریخ مطالعات مردمشناسی و ادبیات و باورهای مردمی به بخشی از آثار او مدیون است
جهانی در ایران هستیم. دولت ملی روی الگوی انقلاب فرانسه در حال شکلگیری است و مثل همه دولتهای ملی برای خود به دنبال روایتی تاریخی و گذشتههایی طلایی میگردد. به گمان من سخن گفتن از «تبلیغات» در این زمینه، درست نیست. من بارها گفتهام که در تاریخ ایران معاصر از ابتدای قرن بیستم تا امروز ما سه موج باستان گرایی داشتهایم که به دوران پهلوی اول، پهلوی دوم و سالهای دهه 1380 به این سو باز میگردد. از این سه موج، اولی بیشترین پایههای روشنفکرانه و صداقت را به همراه داشت، زیرا انقلاب فرانسه در جهان آن دوره واقعا یک الگوی سیاسی مورد تایید بود و هنوز مطالعات انتقادی نسبت به آن منتشر نشده بود. موجهای دوم و سوم اما، هرچه بیشتر گویای بازیهای سیاسی بودند تا تمایل به واقعیت نیاز نظری به «گذشته تاریخی» برای ساختن دولتهای ملی یا تداوم به ساختن چنین دولتهایی. باز بر این نکته نیز تاکید کنیم که هدایت متعلق به یک خانواده اشرافی و تحصیلکرده بود و خود نیز فردی تحصیلکرده و بسیار بافرهنگ بود، بنابراین کاملا منطقی است که به شناخت گذشته تاریخی ایران تمایل داشته باشد. نکتهای هم که درباره «ساسانی»ها، گفتید درست است، زیرا تا دوران بسیار متاخر که به همین چند دهه اخیر مربوط میشود، باستانگرایی ایرانی عامهپسند، بیشتر به گرد میراث ساسانی تعریف میشد تا هخامنشی (شاید صرفا به جز روایتهای عامیانه درباره کوروش). از لحاظ واقعیت تاریخی نیز ساسانیان در دوره دوم خود یعنی از قرن سوم میلادی به بعد و در واکنش به رم باستان بود که به سیاسیکردن و یکسانسازی دینی و فرهنگی گستردهای دست زدند که بعدها مدلی تاریخی برای ساخت دولت ملی در ایران شد. مدلی که روشنفکران و تحصیلکردگان ارائه دادند اما کمابیش مورد استفاده و در موجهای بعدی مورد سوء استفاده حوزه قدرت قرار گرفت.
هدایت شیفته زندگی در پاریس بود. این نکته را میتوان به وضوح در نامههای مربوط به اواخر عمر او دید. این میزان علاقهمندی به زندگی در اروپا، در زندگی کدام یک از روشنفکران ایرانی مشهود است؟
•شیفتگی به ادبیات و فرهنگ فرانسه و به شهر پاریس یک مدل تقریبا جهانشمول در فاصله دو جنگ جهانی (1920-1940) و سپس در سالهای پس از جنگجهانی دوم و در نیمه دوم قرن بیستم تقریبا تا سالهای دهه 1980 است. در این مورد فیلم مشهور وودی آلن «نیمه شب در پاریس» تصویری گویا ارائه میدهد اما رمان معروف همینگوی «پاریس، جشن بیکران» شاید نمونهای باز هم گویاتر باشد. پاریس سالهای 1920 و 1930 زادگاه جنبشهای بزرگ هنری مثل سوررئالیسم و دادائیسم بود، محفل بسیاری از نویسندگان بزرگ آمریکایی و آلمانی و انگلیسی و روس و نقاشان اسپانیایی و ایتالیایی و... که تمرکزهایی را نیز مثلا در محله مونپارناس و کرتیه لاتن به وجود آورده بودند و این امر تا دهه 1980 ادامه یافت. بنابراین تصویر پاریس به مثابه قلب فرهنگی و هنری اروپا پس از تخریب وین و برلین که در ابتدای قرن بیستم این موقعیت را داشتند، اما با رشد فاشیسم همه هنرمندان و روشنفکران را فراری دادند یک الگوی جهانشمول است. هدایت نیز در همین الگو قرار می گیرد، در همان سالهایی که هدایت در پاریس بود و از سالهای پیش از او، بسیاری از متخصصان ایرانی در حوزههای ادبیات و تاریخ و جامعه شناسی در فرانسه تحصیل میکردند که بسیاری از آنها بازگشتند یا به کشورهای دیگر اروپا و آمریکا مهاجرت کردند، تعداد اندکی نیز در پاریس باقی ماندند و سنت پناه گرفتن نویسندگان ایرانی در پاریس دستکم تا مرحوم ساعدی ادامه یافت. همه این افراد یا اکثریتشان بیشک خاطرات بسیار خوبی از پاریس به همراه خود دارند. خود من بیش از بیست سال از عمر خود را یعنی بهترین سالهای زندگی و جوانیام را در پاریس
اصولا دولتها به ویژه در پهنهای که فرهنگ هنوز وارد دوران مدرنیته نشده یا ناقص وارد شده است و مشکلات پیش مدرن را به همراه خود درون نوعی خاص از مدرنیته کشیده است، هرگز نمیخواستهاند و نمیخواهند مدلهای نومیدی و یاس و تردید نسبت به زندگی را تبلیغ کنند یا اجازه رشد زیادی به آنها بدهند. این گونه نثر و نگاه هنری و رویکرد عموما هر چند خود بیشتر بر بستر استبداد و بحرانهای اجتماعی تولید میشود، اما برای پذیرفته شدن به مثابه هنر و ادبیات و یافتن فضایی برای عرضه و نقد و بررسی و موضوع اندیشه قرار گرفتن، نیاز به مدرنیته و فضاهای دموکراتیک دارد. و البته در اکثر مواردی که ما در دوران معاصر با آن روبهرو بودهایم هم فاقد آن مدرنیته بودهایم و هم فاقد آن حد و درجه از سطح پذیرش و تحمل دموکراتیک و عمق یافتن اندیشه که با نوکیسگی فرهنگی در تضاد میبود، این را من دلیل اصلی سانسور میدانم
گذراندم و تعلق خاطر عمیقی به این شهر دارم. اما فکر نمیکنم این برای ایران به خصوص به اندازهای که مثلا در نویسندگان عرب شمال آفریقا، لبنان و حتی ترکیه، یک سنت ادبی و جریان فکری به وجود آورده باشد، برای ما نیز به این امر رسیده باشد. در علوم مهندسی، پزشکی، ادبی، سیاسی و اجتماعی دستکم در نسلهای اول یعنی از سالهای دهه 1330 تا 1380 فارغ التحصیلان پاریس و تا حدی سوییس در ایران غالب بودند، اما پس از آن فارغالتحصیلان کشورهای انگلیسی اکثریت پیدا کردند. بگذریم که همیشه سهمی نیز به دانشجویان آلمان و اتریش تعلق داشت که قابل توجه و در تاریخ ایران مهم است. اما فکر نمیکنم هیچ کدام از این گروهها آنچنان سنت کشورهایشان را به ایران آورده باشند. منظورم در حدی است که جریان ساز بوده باشند. در سالهای دهه 1340 تا اندازهای این اتفاق با شخصیتهایی مثل فرخ غفاری و همکارانش در حال رخ دادن بود، اما از ابتدای دهه 1350 رو به سقوط رفت. بنابراین پاریس برغم حضور رومانتیک و افسانهای و اسطورهایاش در ذهنیت ایرانی، فکر نمیکنم هرگز در ایران به یک جریان قدرتمند روشنفکرانه، علمی یا هنری دامن زده باشد در حالی که این امر را نمیتوان درباره جریان آمریکایی و گرایشها و طرز فکرهایش به همین صورت بیان کرد و من معتقدم این جریانی قدرتمند و تاثیرگذار بود که تا امروز هم ادامه یافته است و دلایلی سیاسی در این میان مطرح بودهاند.
علت سانسور آثار صادق هدایت در دورههای گوناگون چیست؟ باتوجه به اینکه هدایت در نگاه اول، نزدیک به تیپ یک منتقد اجتماعی رفتار میکند نه منتقد سیاسی.
•دلایل بسیار متفاوت بوده است که البته عمدتا دلایل سیاسی بودهاند. اصولا دولتها به ویژه در پهنهای که فرهنگ هنوز وارد دوران مدرنیته نشده یا ناقص وارد شده است و مشکلات پیش مدرن را به همراه خود درون نوعی خاص از مدرنیته کشیده است، هرگز نمیخواستهاند و نمیخواهند مدلهای نومیدی و یاس و تردید نسبت به زندگی را تبلیغ کنند یا اجازه رشد زیادی به آنها بدهند. این گونه نثر و نگاه هنری و رویکرد عموما هر چند خود بیشتر بر بستر استبداد و بحرانهای اجتماعی تولید میشود، اما برای پذیرفته شدن به مثابه هنر و ادبیات و یافتن فضایی برای عرضه و نقد و بررسی و موضوع اندیشه قرار گرفتن، نیاز به مدرنیته و فضاهای دموکراتیک دارد. و البته در اکثر مواردی که ما در دوران معاصر با آن روبهرو بودهایم هم فاقد آن مدرنیته بودهایم و هم فاقد آن حد و درجه از سطح پذیرش و تحمل دموکراتیک و عمق یافتن اندیشه که با نوکیسگی فرهنگی در تضاد میبود، این را من دلیل اصلی سانسور میدانم. البته روشن است که گرایشهای ضدسنتی نیز میتواستهاند و میتوانند عاملی مهم در این سانسور باشند اما صرف وجود این گرایشها گویای شکل نگرفتن و یا ناقص بودن فرآیندهای مدرنیته و آزادیهای دموکراتیک است. با وجود این بدون کوچکترین تردیدی و با بهره گرفتن از مثالهای تاریخی در ادبیات مثل کافکا، بکت، کوندرا و... یا مثالهای هنری مثل هنرهای تجسمی اکسپرسیونیستی و سوررئالیستی میتوان مطمئن بود که هدایت در تاریخ آینده ایران و زبان فارسی آیندهای درخشان خواهد داشت و همانگونه که روزگاری حافظ و خیام و مولانا را در این مرز و بوم تکفیر میکردند اما امروز به افتخارات هر ایرانی تبدیل شدهاند ما میتوانیم چنین آینده ای را برای آثار بینهایت پربار و سرشار از عشق و انگیزه هدایت نسبت به فرهنگ و زبان فارسی، شاهد باشیم. از یاد نبریم که امر فرهنگی در خود قدرتی دارد که آن را با امر بیولوژیک همراه میکند و میتواند به سادگی و در طول زمان، امر سیاسی را _که سطحیترین و ناپایدارترین شکل اندیشه است_ پشت سر بگذارد.
گفت و گو: امیر پاک نژاد