فاطمه مشهدی باقر، موسس نخستین آموزشگاه آکادمیک هنرهای نمایشی گیلان
ما در دیاری زندگی میکنیم که بر طبق عادت مرسوم هنگامی که کسی از دست می رود متوجه می شویم این فرد در زمان زندگانیش خدمات شایانی را در همین دیار انجام داده است، نه این که در جهت پاسداری و نکوداشت او برنامه ای را پی بریزیم که اصلا چنین رسمی در ما نیست بلکه متوجه باشیم با چه مشقتی چه امکانی را فراهم ساخته است تا مگر آن امکان را به گزاف از دستش ندهیم و در جهت رشد آن چه که کاشته شده است برگ و برش دهیم. یکی از افرادی که می توان در زمره هنرمندان با دغدغه نامیدش خانم فاطمه مشهدی باقر است که اینجانب به عنوان همکار در محضرشان متوجه خدمات ارزنده شان شدم و متوجه شدم که از هنگامی که پا به عرصه تئاتر کشور گذاشتند تلاش کردند تا به سهم خود، برکت به این جرگه آورند. کتاب جدید این هنرمند بزرگوار به نام سیمای سپید استوره هم به تازگی وارد بازار شده است که از اساطیر ایران استنادهای قابل توجهی را در خصوص چرایی اجرایی تعزیه یا سوگ نمایش، آورده اند. گفت و گو با خانم فاطمه مشهدی باقر را بخوانید:
خانم مشهدی باقر! قصد داریم درباره تئاتر صحبت کنیم که از دغدغه های مهم شماست و به سهم خود برای اعتلای آن بسیار تلاش کرده اید...
خوشحالم که میبینم درست در بیش از یک دهه خون دل خوردن ها و مشقت هایی که به جان خریدم، زحمات من مورد توجه نه که مورد گفتگو قرار می گیرد. البته هرگز به این فکر نمی کردم روزی به گفتگو بنشینم تا در خصوص آن چه که احساس وظیفه می کردم، سخن بگویم. اما این موقعیت را مغتنم می شمارم تا بخشی از تلاش هایم را بازگو کنم برای آنان که منتظر هستند مهیا بشود تا از سفره گستره شده، تغذیه کنند. همیشه پدر و مادر من اصول اخلاقی ای که به کرات یاد آوری ما می کردند این بود که خودمان به سهم خودمان فراهم کننده باشیم و منتظر نمانیم تا برای ما فراهم شود. نکته مهمی که خیلی از ما به آن توجه نمی کنیم. هنگامی که خیلی از دوستان بنده در خصوص نا بسامانی های موجود، مجرم معرفی می کنند و به دنبال مقصر هستند، به آن ها می گویم شما چه سهمی برای فراهم کردن داشتید! چه کاشتیم که کنون بِدرَویم! آن چه را که می خواهیم برداشت کنیم سهمی در کاشت داشته باشیم.
درست می فرمایید ما همیشه منتظر هستیم تا برای ما فراهم شود. فکر می کنید چرا؟
خوب این مسئله ی منجی خواهی ماست. ما منتظر هستیم یک دردمند قهرمان از راه برسد تا آن چه را که ما انتظار داریم مهیا کند و این یکی از آسیب های بزرگ است که ما خودمان به خودمان و به پیکر فرهنگ و هر آنچه که به اجتماع انسانی ما مربوط می شود می زنیم.
و این خصیصه شما باعث شد تا یکی از فقدان های مهم را به نوبه خودتان رفع کنید. از زبان خودتان بشنویم و بخوانیم لطفا...
من نخستین آموزشگاه آکادمیک هنرهای نمایشی استان گیلان را دایر کردم در شهری که دروازه ی تئاتر این سرزمین نامیده شده است و می شود. این شهر با وجود این که دروازه ی تئاتر نامیده می شد امکان آموزشی به روز تئاتر کشور را در مکانی به عنوان آموزشگاه نداشت.
یعنی پیش از شما هیچ آموزشگاهی وجود نداشت؟
آموزشگاه وجود داشت، آموزشگاه آکادمیک وجود نداشت؛ یعنی متولی مرکز آموزشی به عنوان موسس و صاحب امتیاز که به صورت آکادمیک و دانشگاهی، دانش اندوخته رشته نمایش باشد. با این شرایط می شد امکانات برقراری ارتباط با پایتخت که مرکز تئاتر کشور است را طراحی کرد و پتانسیل منطقه را بالا برد و می شد با برقراری پل ارتباطی با پایتخت، که البته یکی از امکانات برپایی آموزشگاه آکادمیک می توانست باشد، نقش مهمی را در نمایش استان ایفا کرد.
چه چیزی باعث شد که شما به شهر همیشه پدر و مادر من اصول اخلاقی ای که به کرات یاد آوری ما می کردند این بود که خودمان به سهم خودمان فراهم کننده باشیم و منتظر نمانیم تا برای ما فراهم شود. نکته مهمی که خیلی از ما به آن توجه نمی کنیم. هنگامی که خیلی از دوستان بنده در خصوص نا بسامانی های موجود، مجرم معرفی می کنند و به دنبال مقصر هستند، به آن ها می گویم شما چه سهمی برای فراهم کردن داشتید! چه کاشتیم که کنون بِدرَویم! آن چه را که می خواهیم برداشت کنیم سهمی در کاشت داشته باشیم
رشت احساس وظیفه داشته باشید؟
خوب من از طرف مادر با افتخار به رشت منسوب می شوم. پدر بزرگ و مادر بزرگ مادری من در شهرداری رشت خانه داشتند و عاشقانه زندگی خودشان را آغاز کردند اما در سال سی و دو پدر بزرگ منتقل می شوند تهران. وقتی مادر بزرگ از عاشقانگی خودش و پدر بزرگم می گفت مرا مشتاق می کرد به حافظه ی او و به پیشینه او سفر کنم. مورد مهم دیگری که باعث شد من مصمم شوم برای این اتفاق مهم، هنرمندان بزرگی بودند که در رشته نمایش از این خطه درخشیدند اما نه در این استان که با مهاجرت خود به تهران، مانند بانو سوسن تسلیمی اسطوره ی بازیگری که همانند ندارد، و خیلی از بازیگران زن و مردی که از این استان بیرون آمدند از خانم فاطمه معتمد آریا بگیرید تا مهدی هاشمی تا فرخ لقا هوشمند، علیرضا مجلل و خیلی از بزرگان دیگر که این مقال مجال نمی دهد تا نامشان آورده شود. و باز چیزی که باعث اقدام مهاجرت من به رشت شد با توجه به نابسامانی های کلان شهر تهران و ضعف مدیریتی، گزیری جز گریز از این شهر نبود. علاوه بر پیشینه ی هنر تئاتر استان و چهره های ماندگار این رشته، هنرمندان شاخص جوانی بودند که از خاک پاک گیلان به ویژه رشت به علت نداشتن همین فضای به روز آموزشِ نمایش به تهران می آمدند. مانند رحیم نوروزی که اتفاقا در سریال پس از باران خوش درخشید و جناب شهرام حقیقت دوست و خوش درخشیدن ایشان در سریال خط قرمز که با بازی ایشان مورد اقبال عموم قرار گرفت، از آن میان می توان به پژمان بازغی و هومن سیدی اشاره داشت و بسیاری دیگر از هنرمندان جوان گیلانی که جریان ساز شده بودند در هنر تئاتر و سینما و حرفی برای گفتن داشتند در تکنیک بازیگری. چنین شد که من تصمیم مجدانه گرفتم تا به این شهر مهاجرت کنم و با امکانی که از جهت مالی داشتم اساتید مهم این رشته را به این خطه دعوت کنم تا با حضور این اساتید، جوانان و متقاضیان این رشته مجبور به سفر به تهران نباشند؛ با توجه به این که در آن سال ها محور قزوین رشت قربانی زیاد می گرفت. از این رو در سال 83 با بیچارگی تمام آغاز کردم به گرفتن مجوز فعالیت.
چرا بیچارگی؟!
یکی از بیچارگی های بنده این بود که سال 81 تقاضای تاسیس آموزشگاه را دادم اما با چندین بار تکرار آزمایش عدم اعتیاد و مراحل عدم سوء پیشینه در سال 83 موفق به گرفتن مجوز فعالیت شدم بخاطر این که در اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان، شورایی که به این درخواست رسیدگی کند وجود نداشت و اگر هم این شورا تشکیل می شد عمرش به رسیدگی در خواست بنده قد نمی داد و مدت تاریخ عدم سوء پیشینه و عدم اعتیاد از اعتبار ساقط می شد. در شهری که تمام کوی و برزنش با بارندگی همیشگی، آب گرفتگی حتی داخل خانه ها را تهدید می کند من برای این روند مجبور بودم بارها و بارها راهی مرکز پلیس و آزمایشگاه اعتیاد بشوم. حالا این اول راه بود. دوم این که یک آن اهالی به خودشان آمدند و دیدند خانمی در کسوت مدیریت آموزشگاه نام آشنایی آغاز به فعالیت کرده است.
چرا نام آشنا؟ مگر کار شما در رشت آغاز نشد؟
از این نظر نام آشنا که من این پروانه را داشتم تا با نام آشنای آناهیتا در رشت آغاز به کار کنم. آناهیتا نام آموزشگاه زوج هنری اسکویی در تهران بود که پس از مدتی توسط بانو مهین اسکویی نازنین، بزرگان زیادی را به این وادی آورد. تمام پیشکسوتان معاصر ما تحت آموزش و عنوان این نام به این گستره مینوی آمدند و من هم از آن جایی که دوست داشتم خدمات درخوری ارائه کنم از این نام بهره گرفتم. شاید برای ادای احترام که پر بی راه هم نرفتم چرا که طی فعالیتم از اساتید ماندگار این رشته دعوت
مورد مهم دیگری که باعث شد من مصمم شوم برای این اتفاق مهم، هنرمندان بزرگی بودند که در رشته نمایش از این خطه درخشیدند اما نه در این استان که با مهاجرت خود به تهران، مانند بانو سوسن تسلیمی اسطوره ی بازیگری که همانند ندارد، و خیلی از بازیگران زن و مردی که از این استان بیرون آمدند از خانم فاطمه معتمد آریا بگیرید تا مهدی هاشمی تا فرخ لقا هوشمند، علیرضا مجلل و خیلی از بزرگان دیگر که این مقال مجال نمی دهد تا نامشان آورده شود
به همکاری کردم، جناب سعید پور صمیمی بزرگوار که در برابرشان سر کرنش فرود می آورم. ایشان جلوه گاه هنر نمایش هستند. ایشان با حضورشان در دهه 60 در این استان به عنوان کارمند اداره ارشاد که به امر تدریس هم مشغول بودند افراد بنامی را به جامعه معرفی کرده بودند. جناب رحیم نوروزی دوست عزیز که برای رونق بحث بازیگری به آموزشگاه آمدند. ایشان با فروتنی تمام در زمان هایی که جلوی دوربین نبودند یا روی صحنه تئاتر، با ماشین خودشان به رشت می آمدند و برای جوانان، کارگاه بازیگری برپا می کردند و حتی هنگامی که بر روی صحنه بودند بدون پرداخت هیچ هزینه ای هنرجویان آموزشگا ه را به دیدن نمایش خودشان دعوت میکردند. در این جا از جناب رحیم نوروزی بخاطر پشتیبانی از امر آموزش قدردانی می کنم. اتفاقا در هنگامی که نیروی بازدارنده، مرا به ستوه آورده بود، جناب نوروزی با حضورشان امید مرا به بهتر بودن و گام برداشتن در این وادی بیشتر کردند. در این جا بود که نامه نگاری های دوستان همکار آغاز شد به رسیدگی به چند و چون کلاس های آموزشی و دلایل متفاوت که فرسایش انگیزه را به همراه داشت، یکی از این دلایل این بود که چرا ایشان در حوزه فعالیت خود؛ تئاتر، کلاس برگزار نمی کنند، در حوزه سینما هم کلاس بر پا می کنند. این در حالی بود که اساتید خوبی در دوستی با بنده اعلام کرده بودند آمادگی همکاری با من را برای ارتقاء سطح آموزش مبانی سینما دارند. عزیزانی که از اساتید بنده بودند و سپس افتخار همکاری از آن من شده بود و گزارشاتی مبنی بر بهانه گیری های رقابتی که سرعت گیر بود و دلسردی ایجاد می کرد.
حضور این هنرمندان صاحب سبک درخور توجه است. به عنوان خدمات شما، چه هنرمندان دیگری توسط شما به این آموزشگا دعوت شدند؟
جناب آقای بهروز بقایی که اتفاقا باید دروان نقاهتشان را می گذراندند و از شهر تهران دور می شدند. من از این موقعیت استفاده کردم و از ایشان که گیلانی بودند و در گیلان در نزدیکی آموزشگاه خانه داشتند دعوت به همکاری کردم. با توجه به مشکلی که ایشان داشتند اما تا جایی که در توان داشتند در کارگاه هایشان حضور داشتند. بجز دعوت از اساتید نام آشنا به تدریس، نیاز بود تا از توان منطقه نیز بهره برده شود. از جناب آقای رضا حقی که از اساتید بنام هنر نمایش بودند و به دلایلی مدت ها از امر آموزش فاصله گرفته بودند دعوت به همکاری شد و همچنین دانش آموخته هایی که از تهران به گیلان آمده بودند و حرفه ای به جز نمایش را به واسطه ی نبود امکان، به عنوان پیشه و کار پیش گرفته بودند، از این هنرمندان دعوت به کار شد. جناب سالکویه که از دانش اندوخته های کارشناسی ارشد بود و از سابقه داران این رشته که شوربختانه به نروژ سفر کردند و جناب مهرداد هنرمند که ایشان هم از دانش اندوختگان کارشناسی ارشد از دانشگاه هنر بودند و از بازیگران توانمند که پس از من در آموزشگاه خودشان به نام افرا به طور متصل پس از بسته شدن آموزشگاه من آغاز به کار کردند. در اینجا من می توانم ادعا داشته باشم که توانستم بستری را فراهم کنم تا به نوبه ی خودم سرمایه های دانشگاهی این رشته را فراخوان باشم پس از برگشت از تهران به شهر زادگاهشان که به تلاش در تخصص خودشان، کوشا باشند.
چرا آموزشگاه بسته شد ؟!
خب کار کردن در شهرستان خیلی سخت است. به ویژه این که شهر زادگاهت نیست جایی که وقتی زخم می خوری بروی و با گشتن در حوالی خاطراتت اشک بریزی و سبک بشوی و دوباره آغاز کنی. وقتی اشک می ریختم، تمام تصاویر کوچه های تهران در ذهنم پدیدار می شد. خیابان یوسف آباد و ولیعصر جایی که بزرگ شدم، پارک شفق، مدرسه
من این پروانه را داشتم تا با نام آشنای آناهیتا در رشت آغاز به کار کنم. آناهیتا نام آموزشگاه زوج هنری اسکویی در تهران بود که پس از مدتی توسط بانو مهین اسکویی نازنین، بزرگان زیادی را به این وادی آورد. تمام پیشکسوتان معاصر ما تحت آموزش و عنوان این نام به این گستره مینوی آمدند و من هم از آن جایی که دوست داشتم خدمات درخوری ارائه کنم از این نام بهره گرفتم. شاید برای ادای احترام که پر بی راه هم نرفتم چرا که طی فعالیتم از اساتید ماندگار این رشته دعوت به همکاری کردم
الزهرا در خیابان تخت طاووس، مطهری فعلی. البته خب وقتی آموزشگاه در سال 93 به عنوان برترین آموزشگاه کشوری شناخته و تقدیر شد در اردیبهشت تئاتر با اساتیدی که با دعوت از آن ها سرمایه های تخصصی، برای حضور دائم در امر آموزش و تولید، تضمین شده بود، احساس می کردم وظیفه ام را به بخشی از سرزمینم ادا کردم.
دیگر دلایل ادامه ندادن، با احترام به بزرگان آن دیار که با حضورشان تلاش کردند تا به نوبه خودم پتانسیل منطقه را بالا ببرم، بودند افرادی که از این وضعیت راضی نبودند و حاشیه سازی می کردند و سنگ اندازی و مانع ایجاد می کردند. برای مثال جوانکی مدام با توهین به من می گفت تو آمدی اینجا که چه چیزی را به من یاد بدهی تو که در دانشگاه بدون هیچ آزمون و خطایی مدرک گرفتی، من تجربی کار بودم و می فهمم چه می خواهم بگویم. حالا هزاران بار بگو آن چه که به کار و تجربه می آید باید در مدرسه ای نخست آموزش ببینی تا بکار بیاوری. تئاتر هیچ فرقی با جراحی قلب و مغز ندارد، تو باید نخست بنشینی سر کلاس پس از یادگیری وارد عمل بشوی با توجه به این که قلب و مغز جامعه را هنرمند به ویژه هنرمند تئاتر در دست دارد و این امری خطیر تر است، چرا که اگر جراح نفر را مورد جراحی قرار می دهد، فرد هنرمند با مغز و قلب توده مردم مواجه است نه فرد. و اما به هیچ عنوان کلاس هایی که خودم برگزار می کردم و خودم مطالب را به عنوان مدرس می گفتم شهریه ای برای هنرجوها تعیین نمی کردم. تنها اساتیدی که دعوت به کار شده بودند شهریه برای کلاس هایشان مقرر شده بود و من درصد آموزشگاه را برای رتق و فتق امور برداشت می کردم نه با رفتن به سر کلاس به عنوان مدرس.
سطح تئاتر استان را چگونه دیده بودید در آغاز کار؟
پیش از آن که از معایب و مشکلات بگویم از امیر بدر طالعی بگویم که یک تنه به عنوان نیروی جوان در امر آموزش و تولید تئاتر استان کوشا بود؛ به گونه ای که در تهران تئاتر استان را با کارهای او می شناختند و پدر ایشان که در جوانی بار سفر بربست و خود امیر عزیز هم به واسطه ی مشکل مغزی طی عمل جراحی از میان ما رفتند. حضور اساتیدی چون فریدون نوزاد بزرگوار که در زمان های خیلی دور در روزگار جوانی شان چراغ تئاتر استان را روشن نگه داشتند که همیشه در هنگام اجراهای تولیدی آموزشگاه مهمان ویژه ما بودند، روانشان شاد که همیشه با حضورشان آموزشگاه رنگ و بوی پیشینه ی مرارت و عشق به خود می گرفت. حبیب پور سیفی که در این جا از مقام پدرانه ایشان قدردانی می کنم که همیشه در جهت ارتقاء سطح کیفی آموزشگاه مشاور بودند و دلسوز و از اساتید پیشکسوت این حوزه. جناب آقای انوش نصر که در زمان جوانی، خوش درخشیدند واکنون نیز. ایشان هم با حضورشان رونقی بود برای آموزشگاه. جناب آقای مهرانفر بزرگوار که با همسر محترمشان همیشه به من و آموزشگاه لطف داشتند. و اما اساتید پیشکسوت دیگر که بخاطر برگشت من به زادگاهم تهران از حافظه اکنون من پاک شدند چه بسا همیشه در ذهن من به نیکی باشند.
اما از مضرات نبود عرضه دانش به اندازه تقاضا می توان به جُنگ هایی اشاره داشت که از معایب مضر آن به سخره گرفتن هویت و زبان گیلان بود. این معلولیت شوربختانه تا شبکه بومی نیز رفت و مخاطبان گسترده تری را پای این رسانه کشاند که به خودشان به نادرستی می خندیدند. سریال های تلویزیونی شبکه باران تشکیل شده بود از شخصیت هایی با ضریب هوشی پایین و با گویش اصیل گیلک که باعث خنده و استهزا بود که اتفاقا افرادی که در این نقش ها قرار می گرفتند حاصل پرورش استانی بودند البته نه همه آن ها. من به نوبه خودم به این تراژدی معترض شدم در نشست های
سختی ها زیاد بود. عدم حمایت ها و تعلق ندادن بودجه ای به عنوان کمک هزینه به برگزاری کارگاه هایی که با استاد پروازی برگزار می شد که از وظایف اداره فرهنگ و ارشاد بود و خیلی حمایت های دیگر که باید می شد و گاهی با روند نادرست بروکراسی مانع و سد ایجاد می شد. اما از همه تلختر رویدادی بود که اتفاقا این واقعه بیشتر مرا به برگشت سوق داد
اهالی فرهنگ و هنر که توسط عزیزان دلسوز برگزار می شد با مدیریت پزشک خوش نام دکتر فائق که ایشان هم از بین ما به تازگی رفتند که هر پنجشنبه ی نخست هر ماه نشست ادیبان و فاضلان در مطب ایشان برگزار می شد و نشریه وزینی به نام گیله وا داشتند. نبود امکان پرورش علمی این هنر و عدم پرورش توانایی های استان خساراتی را به پیکر فرهنگ استان وارد کرده بود. این کژی به گونه ای تاثیرات مخرب بر جا گذاشت که گیلانی ها برای نشان دادن میزان فرهنگ و خردمندی از گویش و لهجه ی خودشان فاصله گرفته بودند و این خطر وجود داشت و دارد که این شاخصه ی زیبای فرهنگی در این منطقه رو به تباهی نهد. شبکه ی بومی که باید از نیروهای پرورش یافته ی درست در امر هنرهای نمایشی بهره می گرفت تا در جهت تقویت فرهنگ و زبان بومی کوشا باشد به صورت عکس عمل می کرد. من اما بیکار ننشستم و با دعوت از اساتید آغاز کردم به سازندگی. از جناب دکتر کوپال که ایشان هم گیلانی هستند و از اساتید خوب رشته نمایش دعوت کردم تا با طرح مسئله ای که نیاز استان بود در طی ورک شاپ به استان سفر کنند. بدون گرفتن شهریه از هنرجویان و جوانان گیلانی، متقاضیان به صورت رایگان به این نشست دعوت شدند و تمام هزینه این نشست توسط شخص بنده بدون درآمدی از آموزشگاه پرداخت شد چرا که موج نخست آغاز کارم بود. البته تمام تلاشم را کردم تا اداره ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی کمکی به برگزاری این نشست داشته باشند که حتی در حد در اختیار گذاشتن آمفی تئاتر، از طرف این اداره با من همکاری نشد چرا که تازه آغاز به کار کرده بودم و به عنوان یک خانم به من میدان داده نمی شد. محمد پور جعفری کارشناس حوزه هنری که برای این هنر در استان خدمات شایانی را انجام می داد و از آن جمله خدمات ایشان، قرارداد همکاری با آموزشگاه بود که با پرداخت هزینه ی اجاره پلاتو از طرف حوزه هنری امکانات تمرین و تولید را برای علاقمندان و هنرجویان این رشته فراهم می کرد، ایشان سالن حوزه هنری را در اختیار این نشست قرار داد. تا این که جناب وحید فخر موسوی که اکنون در کسوت ریاست شورای نظارت هستند در سمت مدیریت اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول به کار شدند که با حضور ایشان توانستم با آسودگی بیش از پیش به فعالیت ادامه دهم چرا که ایشان هم از دانش اندوختگان هنر نمایش هستند و از دوستانی که در جریان مرارت های من برای فراهم سازی امکان مناسبتر برای استان، بودند.
در پایان، یک رویداد خوشایند و یک رویداد ناخوشایند را از دوران خدمتتان در رشت بگویید.
سختی ها زیاد بود. عدم حمایت ها و تعلق ندادن بودجه ای به عنوان کمک هزینه به برگزاری کارگاه هایی که با استاد پروازی برگزار می شد که از وظایف اداره فرهنگ و ارشاد بود و خیلی حمایت های دیگر که باید می شد و گاهی با روند نادرست بروکراسی مانع و سد ایجاد می شد. اما از همه تلختر رویدادی بود که اتفاقا این واقعه بیشتر مرا به برگشت سوق داد. کلاس های کودکان آموزشگاه از کلاس های پر مخاطب بود که به واسطه ی استیجاری بودن مکان، والدین دچار زحمت مضاعف می شدند چرا که برای بعضی ها بعد مسافت را به همراه داشت البته برای همه هنرجویان با توجه به این که عموما این رشته توسط افراد ضعیف از جهت اقتصادی مورد توجه قرار می گیرد چرا که درد را می فهمند و با این رشته در صدد بازگویی اش هستند. بماند.... تصمیم گرفتم با گرفتن مبلغ بالایی وام بانکی، مکانی را خریداری کنم تا این مصیبت جابجایی مکان را هموار کنم. مکانی را که دفتر فنی مهندسی بود و من نمی دانستم نظارت اماکن که بر فعالیت ما الزامیست در دفتر فنی مهندسی، اعمال نمی شود به پای قرارداد
رخداد خوب این بود که هر گروه نمایشی که با حمایت آموزشگاه من به رقابت استانی و منطقه ای می رفت برای استان افتخار آفرین بود. مادامی که در استان فعال بودم چند گروه نمایشی با حمایت آموزشگاه سالیانه در رقابت شرکت می کردند و مقام آور می شدند. محمد پور جعفری از مدرسان آموزشگاه و از کارگردانان خوش فکر از جمله کسانی بود که در هر رقابت با پشتیبانی آموزشگاه پیروز میدان بود و افتخاری که برای من هر لحظه اش بیشتر از پیش هست رشد قابل توجه تئاتر در استان گیلان و شهر رشت است
خرید رفتم. شخص مالک که مهندسی بود که سال ها در آن مکان فعال بود و نظارت اماکن را نداشت مرا مطمئن کرد که هیچ مانعی از طرف اماکن فعالیت مرا تهدید نخواهد کرد، چرا که او هم تحت مجوز اماکن فعال است! هر آن چه را که داشتم فروختم و موفق شدم تا مبلغ قرارداد را که یک سوم بود پرداخت کنم. از آن جایی که خودم بزرگ شده خیابان ولیعصر تهران هستم و شاهد این بودم که نبض و شاهرگ کار، خیابان های اصلی شهر است بدون هیچ تردیدی، قرارداد را به منظور کار و فعالیت امضاء کردم. پس از نوروز مکان را تحت تصرف گرفتم تا با گرفتن مبلغ پیش یا رهن مکان آموزشگاه بتوانم باز مبلغی به مالک برسانم و از آن جایی که با آینه و شمعدان و شادی به مکان نو می رویم من هم برای فرزندان 5 تا 7 ساله که اتفاقا تولد چند تن از این عزیزان بود، در مکان جدید جشن تولد گرفتم، بدون سرو صدایی که باعث مزاحمت شود. تا این که پیرمردی که مدیر ساختمان بود و از سر بیکاری تمام مدت پاسداری بیمارگونه ای از ساختمان می کرد با خبر کردن پلیس و اعتراض به فعالیت من در مکانی که چند واحد اداری و پزشکی وجود دارد که البته هم آن ها مجوز اماکن را نیاز نداشتند، نه تنها از فعالیت من در آن مکان که به شدت زیر بار قرض رفته بودم جلوگیری کرد بلکه تولد بچه ها را هم به ماتم و غصه بدل کرد. با این که این پیر مرد می دید کودکان در حال بازی و شادی هستند اما شادی بچه ها را کور کرد. این رویداد یکی از رویدادهای به شدت تراژیک زندگی من شد تا کنون. تا جایی این پیرمرد خصمانه ادامه داد تا این که بخاطر شکایت ایشان من مجبور شدم در دادگاه حضور داشته باشم برای دفاع از فعالیتم در ساختمانی که مستقر در بر اصلی خیابان اصلی شهر بود که چند واحدی هم فعالیت کاری داشتند. من فقط به قاضی گفتم آمدم تا با حضور خودم اشتغال سازی کنم فرصت شغلی ایجاد کنم و سطح فرهنگ را بالا ببرم و جوانان را از امکان بزه ایمن کنم. اعلام کنم که من برای بچه های بزهکار بدون این که کسی مطلع از سوء پیشینه آن ها باشد رایگان کلاس تشکیل می دادم که هزینه تدریس استاد را خودم پرداخت می کردم، که خوشبختانه با پیروزی من در این دادگاه، پرونده مختومه شد اما مزاحمت های وقت و بی وقت همسایگان مسکونی که باید مدت ها پیش مکان درخوری را از جهت سلامت تنفس و سلامت صوتی فراهم می کردند، سال ها باعث توقف کار و ضرر مالی من و بسته شدن تا کنون آموزشگاه شد.
اما رخداد خوب این بود که هر گروه نمایشی که با حمایت آموزشگاه من به رقابت استانی و منطقه ای می رفت برای استان افتخار آفرین بود. مادامی که در استان فعال بودم چند گروه نمایشی با حمایت آموزشگاه سالیانه در رقابت شرکت می کردند و مقام آور می شدند. محمد پور جعفری از مدرسان آموزشگاه و از کارگردانان خوش فکر از جمله کسانی بود که در هر رقابت با پشتیبانی آموزشگاه پیروز میدان بود و افتخاری که برای من هر لحظه اش بیشتر از پیش هست رشد قابل توجه تئاتر در استان گیلان و شهر رشت هست. اکنون این شهر هنرمندان خودش را دارد که در آن شهر سکنا دارند و مهاجرت نمی کنند. البته پیشتر حضور ارزشمند هنرمندان و اساتید مایه مباهات بود اما تعداد بیشتری را در این خطه ماندگار کرد و افراد شناخته شده ای را به آنجا کشاند مانند حسن معجونی عزیز و پیام دهکردی ساعی و تلاشگر و هنرمندان دیگری که بخاطر نبض تئاتر در این شهر به آنجا کشیده شدند و به نوبه خودشون توانایی های استان را در امر آموزش و تولید بالا می برند. هر خبر خوبی که از آن شهر و استان می آید من سر و پا شور و شوق می شوم همین برای شادی دمادم من کافی ست.
دکتر عرفان ولی