در تمام بخشهای فوتبال بحثهای شدید وجود دارد و همه خود را محق و طرف مقابل را ضد فوتبال میدانند. بحثی که پس از سرمربیگری گواردیولا در فوتبال آغاز شده است یکی از همین موارد است. خیل عظیمی از مربیان، هواداران و منتقدان، بارسای آن دوران را بهترین تیم تاریخ و تیکیتاکا را جلوه زیبای فوتبال میدانند و در آنسو فوتبال تدافعی را ضد فوتبال و کثیف معرفی میکنند.
این بحثها در نیمهنهایی لیگ قهرمانان اروپا در سال 2010 به اوج خود رسید. گواردیولا باید به مصاف اینتر به سرمربیگری خوزه مورینیو میرفت که تیمش در ظاهر بسیار تدافعی و به قول فوتبالیها، « اتوبوسی» بازی میکند. پس از پیروزی اینتر در خانه خود، در بازی برگشت در نیوکمپ تماما عقب نشستند و فقط یک شوت سمت دروازه حریف روانه کردند و خصوصا پس از اخراج تیاگو موتا به سبب تمارض بازیکن بارسا در اواخر نیمه اول، دیوار دفاعی مستحکمتر شد و اینتر با وجود دریافت گل اما در مجموع دو بازی با نتیجه سه بر دو صعود کرد و بسیاری آن شب را مرگ فوتبال زیبا دانستند. اینتر در نهایت هم بایرنمونیخ را شکست داد و قهرمان شد.
ریشه فوتبال تدافعی به «هلنو هررا» سرمربی آرژانتینی برمیگردد و خود او نیز آن را از یکی از مربیان خود فرا گرفت و در واقع ساز و کار رسمی به آن داد. مدلی از بازی که به آن «کاتناچو» میگویند که یک کلمه ایتالیایی به معنی قفل است. او با این روش جامهای متعددی از جمله دو قهرمانی متوالی در اروپا با اینتر فتح کرد. این روش اما بعدا تبدیل به حربهای برای جلوگیری از شکست مخصوصا مقابل تیمهای مقتدر شد و به اعتقاد خیلیها باعث خسته کننده شدن فوتبال میشد.
بازی فیزیکی و جنگهای روانی هم برای خیلیها خوشایند نیست و از نظرشان لیگ فیزیکی انگلیس و مربی مثل مورینیو که همواره سوهان روحی برای بقیه است، بویی از فوتبال نبردهاند. در حالی که آب و هوای انگلیس باعث چنین سبکی میشود و طبیعتا مربیان بریتانیایی از سبک بازی فیزیکی در بازیشان استفاد میکنند. در آنسوی اقیانوس اطلس اما به دلیل رطوبت بالای هوا و نیاز به ذخیره انرژی در بازیکنان؛ از بازی آرام و مبتنی بر پاسکاری و مهارتهای فردی استفاده میکنند. جنگ نرم هم قدمتی به اندازه تمدن دارد و هر کس بنا به توان و اعتقادش از آن بهره میبرد و مورینیو هم به عنوان معدود شخصیتهای تحصیلکرده مستطیل سبز، به خوبی از این حربه برای به آتش کشیدن اردوگاه دشمن استفاده میکند.
مخالفان یک چیز مهم را فراموش کردهاند و آن این است که حتی دوقلوها هم شخصیتی یکسان ندارند و انتظار این که 8 میلیارد انسان به یک شکل واحد فکر کنند کاری احمقانه و غیر ممکن است. مکتبهای روانشناسی، انسانها را به بخشهای مختلفی تقسیم کردهاند و یکی از این مکتبها به نام « انیاگرام»، ریشهاش به صوفیان ایرانی برمیگردد. مکتبی که معتقد است نه تیپ شخصیتی داریم و هر شخصی یک تیپ واحد دارد و در شرایط مختلف، رفتارهایی از بقیه تیپها را به عاریه میگیرد. دانشمندان هم معتقدند که هر چیزی که انسان به طرق مختلف تجربه کند، بنا به تجربیات او تاکنون؛ در جای مشخصی از ذهن او جای میگیرد و با این اوصاف هر شخصی یک تعبیر مختلف از بازی فوتبال دارد و راهکار در تعامل بین عقیدههاست و نه مانند جباران، آن عقیده را نابود کند.
هررا در بازیهایش مدافعان کناری را مامور حمله کرده بود و مربیانی را که صرفا جلوی دروازه دیوار میکشند و اجازه نفوذ به مدافعان کناری نمیدهند عامل بدنامی کاتناچو میدانست. تیکیتاکا هم که در هلند و توسط رینوس میشل و یوهان کرایوف در باشگاه آژاکس به اوج خود رسید، ریشه در وضعیت این کشور داشت. در تیکیتاکا بازیکنان دائما در حال تغییر محلشان هستند؛ در هلند هم چون کشور کوچیکی است، مردم برای گذران زندگی همواره موقعیت خود را عوض میکنند و این مساله در کتاب زندگینامه کرایو ذکر شده است.
اما فوتبال تدافعی و فیزیکی و موارد دیگر، امروزه به تنها راهکار پیروزی بدل شده است. در چند دهه گذشته فوتبال از یک تفریح و شغل دوم، روند تجاری و جهانی شدن شدیدی به خود گرفته است و هر تصمیمی که گرفته میشود جنبه مالی دارد. کارل مارکس معتقد بود که فقر باعث مرگ خلاقیت میشود و انسان مجبور به دنبال پیدا کردن راهی برای گذران زندگی میشود و ادبیات، سیاست، فرهنگ و اخلاق در صورت تمکن مالی، جایی در زندگی شخص پیدا میکند.
فوتبالی که چرخهایش پول باشد و تیمهای فقیر را زیر پای خود له کند، به خوبی مصداق سخن مارکس و توجیهی برای این سبک بازیهاست. شکست و سقوط باعث از دست رفتن حق پخش تلویزیون، امکان جذب اسپانسرهای معتبر، ناتوانی در خرید بازیکنان مدنظر و از دست دادن ستارههای تیم، از دست دادن فرصت صعود به تورنمنتهای بینالمللی و بسیاری موارد دیگر میشود و نتیجه آن از دست دادن پولهای بسیار و نیاز به پولهای بسیاری برای بازیابی تیم است. پروژه سوپرلیگ و مخالفان بسیارش، به خوبی این تقابل دارا و ندار و ایجاد شکاف بیشتر بین آنها را و اهمیت ندادن به عواطف انسانی نمایان کرد.
هر شخصی علایق و جهانبینی خاص خود را دارد و مسائل را از دریچه آن میبیند. جهان پیچیده و خشن امروز نیز دیگر پذیرای درگیریهای بیشتری نیست و باید با آموزش صحیح و به تبع آن استفاده صحیح از مسائل جهانشمولی مثل فوتبال، به سوی صلح حرکت کرد.
سیدمهدی داودی