در مقالهای با عنوان «راه حل دینی وفاق ملی در دولت پزشکیان» کوشش نمودم که با توجه به تاریخ سیاسی انقلاب و روش عملکرد امام خمینی(ره) و بهتبع مقام معظم رهبری اثبات کنم که عملکرد این بزرگان سمت و سوی اجرای دولت مدرن به شیوه اسلامی برپایه نظریه فقهی و کلامی ولایت مطلقه فقیه و مصلحت نظام داشته است. همچنین اثبات نمودم اگر گاهی از سوی رهبران انقلاب اقداماتی برای قبض و تنگ نمودن اوضاع علیه جریانات دگراندیش شده، علت اساسی آن خیانت جریاناتی چون لیبرالها، مارکسیستها و برخی جریانات مذهبی یا قومی بوده که گرایشات تجزیه طلبانه داشته یا قصد ساقط نمودن نظام را در سر داشتند. وگرنه مبنای نظام و رهبری، مشارکت تمامی جریانات سیاسی و مذهبی و فکری ازهمه اقشار و گروههای ملت از جمله دگراندیشان، بر پایه نگرش دولت مدرن و معاهده و ستفالیا در انتخابات و در قدرت بوده است. در عین حال جهتگیری اصلی در این پروسه حفظ این نظام مترقی است که گاه به ناچار اقدام به قبضها ميشود و البته عمدتا بسطهای لازم برای همه گروهها و اقوام و ادیان را در نظر داشته و این بسطها بسته به شرایط کشور، درک صحیح همه مردم به خصوص جریان دگراندیش از ماهیت نظام صورت ميپذیرد. خصوصا درک صحیح مردم از شیوه و مکانیسم نظام بسیار مهمتراست. زیرا چنین درکی باعث ميشود که پیوسته بسط رابرقبض ترجیح دهند.
ضرورت درک تفاوت میان جریان مترقی
ولایت مطلقه فقیه و جریان خالصساز
و روش مبارزه با این جریان
اما علت قبضها صرفا خیانت برخی از اپوزیسیون و دگراندیشان نیستند. بخش دیگری که مانع اجرای دولت مدرن اسلامی بوده با روشها و مشکلسازیهای خود با ظاهری که هوادار نظام جلوه ميکند، به واقع همان جریان خالصساز است که در نوشتار قبلی بر غیر مطابق بودن اندیشه آنان با روش امام و مقام معظم رهبری تاکید نمودم. جریان خالصساز که نگرشی سلفی داشته و نگاهشان به دنیای جدید و مدرن نگاهی کاملا بر پایه مردود دانستن هرگونه دستاورد انسانی و مدیریتی ازجهان غرب است، دولت مدرن و معاهده و ستفالیا را از مظاهر جاهلیت مدرن ميداند. لذا به مخالفت با محتوا و بروز این نگرش پرداخته و کوشیده معنای ولایت مطلقه فقیه و مصلحت نظام را در راستای سرکوب جریانات مدرن تفسیر کرده و به کار گیرد. در حالیکه گرچه دنیای غرب و دستاوردهای آن را نمیتوان مطلقا قبول کرد ولی برپایه عقل و دین بسیاری از دستاوردها از جمله دولت مدرن Nation. State دستاوردی قابل قبول هستند. چنانچه به واقع نظر و دیدگاه امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری برپایه اجتهاد متناسب با زمان و مکان و دیدگاه کلامی ویژه که تحولات تاریخی را به رسمیت ميشناسد بر محور تایید دولت مدرن Nation. State و جمهوریت است. اما در جریان دوم خرداد، که در آن اسباب پیروزی حجت الاسلام خاتمی به وجود آمد، جریان خالص ساز کوشید تا به طور کلی بساط جمهوری اسلامی را جمع کند و مانند روزهای اول انقلاب، دوباره به طرح حکومت اسلامی بپردازد. اما مقام معظم رهبری تاکنون ضمن مدارا و محترم دانستن آنان و کوشش برای زایا شدن دیالکتیک میان جریان خالصساز و جریان مترقی ولایت مطلقه فقیه، و اجتناب از خطر آن که بخش معظمی از حوزه دین و دینداران را در کنترل دارند، با زیرکی تمام اجازه نداد که آنها به نتیجه دلخواه برسند، هرچند که البته زیانهایی از ناحیه جریان مزبور بر پیکره نظام مدرن اسلامی وارد شد. البته ميتوان گفت که این دیالکتیک بسیار مهم است و اصلاحات و کوششهای لازم برای نیل به این هدف بسیار ضروری است. اما راه حل آن مقابله مستقیم بااین جریان نیست. بلکه راه حل همراه نمودن و همسو کردن همه جریانات در حمایت از دولت مدرن اسلامی و به انزوا کشاندن آنان است.
اکنون فرصت لازم به و جود آمده است. زیرا در حال حاضر تلاش رهبری معطوف به اصلاح ویرانیهایی است که این جریان در کشور به نام دین و ایمان ایجاد نموده، یعنی هدف مهم رهبری در حال حاضر خروج از وضعیت دو قطبی که جامعه را به شرایط خطرناکی رسانده و البته جریان خالص ساز در سطوح داخلی و بینالمللی یکی از عوامل اصلی آن بوده است. اینکه ميگویم نظر رهبری حل مشکل دوقطبی شدن جامعه است نشانههایی دارد و مهمترین نشانه آن هموار نمودن پیروزی دکتر پزشکیان است. زیرا پزشکیان با شعار وفاق ملی و اندیشهای ریشه گرفته از دولت مدرن به میدان آمده و برخلاف تحلیل برخی که وی را عامل حل مشکل تحریمها با آمریکا معرفی نمودهاند بیشتر باید گفت که عامل وفاق ملی است. زیرا معلوم نیست که شرایطی در سالهای آینده و نزدیک برای حل مشکل تحریمها از طریق گفتوگو با آمریکا به وجود آید. از اینرو فرصت مغتنمی به وجود آمده و روشنفکران، خصوصا اصلاحطلبان باید از آن استفاده نمایند و در این فرصت برای منزوی کردن جریان خالصساز سلفی نهایت سعی و کوشش را بنمایند. از دست رفتن این فرصت بزرگ اسباب اندوه را فراهم خواهد نمود، لذا باید نهایت تلاش برای حل این معضل مهم صورت پذیرد. اکنون بسیاری از کارشناسان به روشنی بیان ميکنند که ایران به یک جامعه دوقطبی با شکافهای متراکم تبدیل شده، لذا مهمترین وظیفه دولت پزشکیان اینست که خروج از وضعیت دو قطبی را هدف اصلی خویش قرار داده و وفاق ملی را براین پایه شکل دهد. روشن است که این وفاق ملی بدون به میدان آوردن جریانات دگراندیش و همچنین ادیان، مذاهب و قومیتها غیر ممکن است. زیرا که دو قطبی مزبور، ملت ایران و کارکرد دولت مدرن را دچار بحرانها و گرفتاریهای عدیده نموده و پیامدهای بعدی آن بسیار ویرانگرتر است. اما برخی از دوستان اصلاحطلب بدون توجه به دیالکتیک پنهان و گاه اندکی آشکار میان جریان خالصساز سلفی و جریان مترقی پیرو اصل ولایت مطلقه فقیه و مصلحت نظام که دولت مدرن را دنبال ميکند، با این تصور که همه اعمال ارتجاعی که ظاهرا از جانب حاکمیت بروز ميیابد از سوی مقام معظم رهبری و پیروان مترقی ولایت مطلقه فقیه است، اساس را برمقابله با این اصل مترقی و همچنین شورای نگهبان و مصلحت نظام و سپاه پاسداران گذارده که همگی مبنای ضروری حفظ ایران ومانع اصلی ویرانی کشور هستند.
یعنی این اصول پایه و مایه تنها دولت مدرنی است که در ایران قابل اجراست و در این نوشتار به بیان آن خواهم پرداخت. اصلاحطلبان باید به درک درست از مشکل اصلی خود که عدم درک صحیح از این دیالکتیک پنهان است و همچنین ضرورتهای شکلگیری دولت مدرن اسلامی در ایران به نحو جدی بپردازند. یعنی برخی از اصلاحطلبان به جای مقابله با این جریان و اصول مترقی آن، باید تلاش خویش را بر معرفی هرچه بهتر و بیشتر اصل مترقی ولایت مطلقه فقیه و درخواست اجرای صحیح و کامل آن معطوف کرده و با دلایل عقلانی و روشن بکوشند توجه بخشهای بیتفاوت یا مخالف به ویژه روشنفکران را به این معنا و حقیقت جلب نمایند. در این صورت خواهند توانست با توان بیشتری از طرق روشهای دموکراتیک و سیاستها و ترفندهای لازم امکان منزوی کردن جریان خالصساز ارتجاعی را که مشکلات عدیدهای برای اصلاحطلبان و دولت مدرن و کشور ایران فراهم کرده ایجاد کنند. البته گام دیگر، تعمیق ارزشهای اسلامی است تا بهانه لازم را از جریان ارتجاعی بگیرد. زیرا تردیدی نیست که باید به عقاید و باورهای بخش بزرگی از جامعه احترام گذاشت، خصوصا اینکه در این نوشتار اثبات خواهم کرد که تعمیق ارزشهای دینی چه نقش بزرگی در تدوین و تداوم دولت مدرن ایران و شکلگیری ناسیونالیسم آن دارد و چگونه ميتواند در ابعاد گوناگون زمینههای ثبات، امنیت، حفظ تمامیت ارضی و ملی، توسعه پایدار و ترقی ایران را (البته در چارچوب اجرای صحیح و کامل دولت مدرن) فراهم کند که بدون آن هیچ روش دیگری برای ایران نه امکان دارد و نه مفید است. در نوشتار پیشرو کوشش نگارنده بر این پایه استوار است که با مردم مخالف یا بیتفاوت و ایضا روشنفکران اپوزیسیون و دگراندیش و همچنین بخش مهمی از اصلاحطلبان سخن بگوید. برای اینکار بحث را با این پرسش آغاز ميکنم که چرا نباید جهتگیریهای ما به سوی تغییر نظام باشد و چرا سقوط نظام جمهوری اسلامی خصوصا با روش انقلاب کردن غیر ممکن است و همچنین جمهوری اسلامی تنها نظامی است که ميتواند دولت مدرن را در ایران پیاده کند و البته با همراهی مردم ميتواند بحرانهای گوناگون را از سرگذرانده و راه ترقی همه جانبه را بپوید.
هوشمندی جمهوری اسلامی
بنابراین در اینجا به بررسی این موضوع ميپردازیم که آیا جمهوری اسلامی قابل سقوط و شکست است یا خیر، تا در نتیجه ببینیم ميتوان نظامی چون جمهوری سکولار بر پایه لیبرال دموکراسی یا بازگشت به نظام شاهنشاهی باستانگرا بر پایه قومیتگرایی آریایی یا هر نوع حکومت دیگر را جایگزین نمود، یا خیر امکان آن خصوصا از طریق انقلاب وجود ندارد. به عبارت روشنتر باید به این سوال پاسخ داد که آیا ميتوانیم با تظاهرات و راهپیمایی و اعتراض مانند کاری که در دوره انقلاب اسلامی سال 57 انجام شد و با برنامههایی چون زن، زندگی، آزادی (و صرف نظر از اختلافات شرعی درباره آن) رژیم را عوض کنیم یا اینکه ممکن نیست و از این طریق وقت خویش و جامعه را تلف کرده و هزینههایی از جمله تحریم بیشتر و فقر و دشمنی میان مردم و فراهم کردن اسباب جنگ و تخریب داخلی که نتیجهای جز ضرر زدن به مردم درپی ندارد و البته زمینههای تجزیه کشور را نیز فراهم مينماید، برخود و مردم و کشور ایران تحمیل خواهیم کرد. عدم پاسخگویی به این سوال و عدم بررسی دقیق امکان یا عدم امکان ساقط نمودن جمهوری اسلامی، اسباب اقداماتی را فراهم ميکند که به جای همگرایی و تلاش برای حل دیالکتیکهای عقیم ایرانی روی به افزایش تضادها و تخریبها و عقیمتر کردن دیالکتیکها بیاورند. به عقیده نگارنده با بررسیهای دقیق روشن خواهد شد که نظام جمهوری اسلامی شکستناپذیر است. البته شکستناپذیر مطلق خداست، ولی برپایه واقعیات زمینی و عقلایی، جمهوری اسلامی ایران با بررسی دلایل منطقی، به علت وجود ارتشی (که هیچ شباهتی به ارتش شاهنشاهی ندارد) و وجود سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج و سازمانهای گوناگون آن، از جمله سپاه قدس، حزب الله لبنان، حشدالشعبی عراق و انصارالله یمن و گروههای دیگر پاکستانی و افغانی وغیره امکان شکست به ویژه از طریق انقلاب، در آن وجود ندارد. زیرا اگر نظامی را بخواهیم ساقط کنیم باید بتوانیم در آن کودتایی (توسط نیروهای نظامی) انجام دهیم یا اینکه آن را از طریق جنگ خارجی نابود نماییم. لذا باتوجه به موقعیت و امکانات فوق در نظام جمهوری اسلامی، نه امکان کودتا وجود دارد و نه در آن امکان شکست و سلطه نظامی است. زیرکی مقام معظم رهبری نیز به حدی است که امکان ایجاد جنگی که نهایت آن شکست است را فراهم نمیکند. برای مثال اجازه نداد که امثال جلیلی جنگ طلب به ریاست جمهوری برسند. اما از طریق انقلاب چطور؟ آیا با توجه به اینکه نظام جمهوری اسلامی محصول انقلاب اسلامی و تظاهرات و اعتراضات و راهپیماییها بود چگونه این ادعا را بپذیریم که نمیتوان با انقلاب این نظام را ساقط کرد؟ زیرا تجربه ایران در انقلاب اسلامی نشان ميدهد که امکان ساقط کردن نظام فعلی نیز با تکیه به همان روشها وجود دارد. بنابراین از منظر تلاش کنندگان برای سقوط نظام، باید گفت که کوشش مردم از طریق جنبشهایی مانند زن، زندگی و آزادی و جنبشهای کارگری و کارمندی و معلمان و غیره مانند دوران انقلاب و با تکیه به راهپیماییها و تظاهرات و تحصنها امکان دارد که به نتیجه مطلوبی منجر شود، البته نتیجهای که ثمره آن سقوط این نظام باشد. با این توصیف ميتوان با تکیه بر این دست از تلاشها به علاوه تحرکات قومیتی و مذهبی و ترویج اندیشههای ضد دینی به این هدف مهم دست یافت و در نتیجه نظام سلطنتی را باز گرداند یا نظام جمهوری سکولار از نوع ملی یا فدرال را در کشور بنا نهاد. اما باید گفت که چنین تصوری بسیار ساده لوحانه و خوش باورانه است. زیرا شرایطی که در انقلاب اسلامی به وجود آمد به ویژه بیطرفی ارتش و شکست طرح کودتای آمریکایی در سال 57 امکان تجدید ندارد. به واقع اگر ارتش اعلام بیطرفی نمیکرد و محکم و استوار در برابر انقلاب اسلامی ميایستاد امکان شکست طرح آمریکا وجود نداشت. لذا در این پیوند برای درک درست موضوع، باید به چند نکته اشاره نمود که اسباب پیروزی انقلاب و شکست طرح آمریکا و رفتن شاه را ایجاد و رقم زد. فهم درست آن شرایط، به ما ميفهماند که امکان تکرار آن دیگر وجود ندارد.
1)رژیم پهلوی صددرصد به آمریکا وابسته بود، خصوصا پس از کودتای 1332 توسط آن ابر قدرت به عنوان ولی نعمت شاه که او را مجددا به قدرت بازگردانده بود، چنین وابستگی را ایجاب ميکرد. خطراتی چون نفوذ شورویها که مایل به ادامه حکومت شاه نبودند یا مذهبیها که دل خوشی از رژیم پهلوی نداشتند نیز مزید بر علت بود. لذا آمریکا در همه ارکان ایران خصوصا ارتش حضور و نفوذ فراوانی داشت و اجرای طرح کودتای آمریکا در آن زمان (یعنی سال 57) تا اندازه زیادی باتوجه به ابعاد محاسبه شده ممکن بود که به نتیجه برسد. خصوصا آنکه آمریکا قبلا در کودتای 1332 علیه دولت مصدق شرکت کرده بود، و تجربه کافی در این زمینه وجود داشت.
2) آمریکا در زمان کارتر خواهان اجرای رژیم جمهوری سکولار ولیبرال دموکراسی در ایران بود تا وجهه خویش را به عنوان مدافع آزادی در اقمار خویش بهبود بخشیده و حکومتهای سرکوبگر (مانند رژیم پهلوی) را برکنار نماید و البته به دلایلی که بعدا توضیح خواهم داد به واسطه جمهوری سکولار میتوانست زمینههای تجزیه برای آیندهای نامعلوم در ایران را به وجود آورد. لذا از آغاز در پی کودتایی بود که بتواند با آوردن افرادی چون بختیار، نظام جمهوری سکولار ایرانی را برقرار سازد. این هدف با توجه به سابقه محبوبیت دولت مصدق ونوع عملکرد آن که برپایه نوعی دموکراسی سکولاربود میتوانست جاذبه داشته باشد. با این تفاوت که دولت مصدق وابسته به آمریکا نبود اما بختیار سرتا پا وابستگی داشت.
3) آمریکا برای نیل به این هدف چند اقدام را پیگیری نمود. نخست به شاه دستور داد تا فضای باز سیاسی اعلام کند تا زمینههای انتقاد نسبت به عملکرد رژیم از طریق بیان و عمل و راهپیمایی و غیره فراهم شود. آمریکا با فریب القاء کرد که هدفش فقط تغییرات مناسب در رژیم پهلوی است و قصد سرنگونی آن را ندارد. ولی فضای باز سیاسی برای ساقط نمودن رژیم کفایت نمیکرد. از اینرو برای تشدید انتقادات و اعتراضات و زمینهسازی برای تغییررژیم و کودتا با عنایت به توانایی نیروی مذهبی، دستور داد تا مقاله موهن کذایی را علیه امام خمینی(ره) در روزنامه اطلاعات منتشر کنند. روشن بود که اجتماع فضای باز سیاسی از یکسو و از سوی دیگر تحریک نیروی مذهبی نتیجهای جز جرقه زدن به انبار باروت کشور نداشت.
آمریکا برای شعلهور کردن اوضاع به شاه دستور داد که به جای مدارا، مردم را سرکوب نموده و به خاک و خون بکشد، تا بدینوسیله از یکسو نفرت مردم نسبت به رژیم گسترش یافته و از سوی دیگر ارتش در برابر ملت قرار گرفته و به این خونریزی آلوده شود که در نتیجه هرگونه وابستگی ارتش نسبت به مردم و دین از بین رفته و به ناچار کاملا مطیع آمریکا باشد.
قسمت دوم
4) وقتی نفرت مردم نسبت به شاه و رژیم به اوج رسید و خواهان برکناری شاه شدند، گام بعدی طرح آمریکا با نسب بختیار به عنوان نخست وزیر و دستور به خروج شاه از ایران توسط ژنرال «رابرت هایزر» صادر شد. اما در اینجا لازم بود که آخرین گام برداشته شود و این آخرین گام یعنی کودتا توسط ارتش و برقراری رژیم جمهوری سکولار بود که هدایت آن به عهده ژنرالهایزر گذاشته شد، ولی این طرح شکست خورد. علت عمده شکست، نشناختن روانشناسی اجتماعی ارتش و تواناییهای امام خمینی(ره) بود. ارتش دارای دو ایدئولوژی بود که روانشناسی اجتماعی نظامیان دوره پهلوی را تعیین میکرد و هردوی آن با نظام لیبرال دموکراسی و جمهوری سکولار در تضاد بودند، این دو ایدئولوژی یکی ایدئولوژی شاهنشاهی و دیگری ایدئولوژی اسلامی بود. شایداگر آمریکاییها میخواستند که برای ابقای رژیم پهلوی کشتار کنند ارتش طفره نمیرفت اما برقراری رژیم جمهوری سکولار برای ارتش مطلوب نبود. از اینرو ارتش وقتی از ماندگاری شاه مایوس شد، حضور جریان سیاسی دینی را بر جمهوری سکولار ترجیح داد. البته شاید ارتش این هدف را نیز میدانست که نتیجه لیبرال دموکراسی تجزیه ایران است. خطری که در این نوشتار توضیح خواهم داد و بیان خواهم نمود که چگونه لیبرال دموکراسی یا جمهوری سکولار و همچنین نظام باستانگرای قومی آریایی که رژیم پهلوی از آن نمایندگی میکرد اسباب تجزیه ایران هستند.
5) در این راستا امام خمینی(ره) نقش بزرگی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی در پیروزی داشت. زیرکیهای وی از عوامل اصلی این پیروزی بود. امام ضمن رهبری جریانات مذهبی و ملی، اجازه درگیری با ارتش را نمیداد. زیرا به خوبی میدانست که نقشه آمریکا برای مقابله ارتش با مردم و مردم با ارتش دارای چه هدف شومی بود، اگر جریان درگیری مردم با ارتش به شکل جدی به وجود میآمد و متقابلا از یکدیگر کشتار میکردند محال بود که ارتش اعلام بی طرفی کند. بنابراین امام توانست که انقلاب را به خوبی رهبری و مدیریت کند، لذا با ارتباطاتی که توسط عواملی در ارتش داشت توانست به آنان نیز اطمینان خاطر دهد که در صورت پیروزی انقلاب خطری برای آنها به وجود نمیآید و از این طریق زمینه شکست طرح کودتا را فراهم نمود. امام پس از شکست طرح کودتا در دوازدهم بهمن به ایران آمد، و بااین اطمینان که ارتش دیگر مانع او نخواهد شد فورا دولت انقلاب را تشکیل داد و پس از چند روز کم کم بخشهایی از جمله صداوسیما و غیره را کنترل نمود و ضربات نهایی را وارد کرد و در 22بهمن که بیشتر مدیون رهبری امام و سپس اعلام بی طرفی ارتش بود انقلاب اسلامی به پیروزی کامل رسید.
6) با این توصیف باید پرسید آیا رهبران نظام جمهوری اسلامی مانند شاه به آمریکا وابسته هستند که با دستور آنها کشور را ترک کنند یااینکه آمریکا در ارتش دارای نفوذ و اقتداری است که فرضا از آنها بخواهد که کودتا نمایند و نظام را تغییر دهند. واقعیت این است که آمریکا هیچ نفوذی در ارتش ندارد. فراموش نباید کرد همان زمان که آن ابرقدرت از بُن و ریشه خصوصا پس از کودتای 1332 نفوذ فراوانی در ارتش داشت، نتوانست آن را وادار به کودتا و اجرای خواسته خود کند، اکنون که ارتش از سر تا پا تفاوت بسیاری با ارتش در زمان پهلوی دارد و در کنار آن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که دارای یگانهای گوناگون در ایران و خارج است، قطعا هیچ امکانی برای کودتا و اجرای هدف خویش ندارد.
7) مجددا تاکید میکنم (خواننده گرامی هرگونه تحلیلی از اوضاع و علتهای پیروزی انقلاب داشته باشد) اما نمیتواند نقش بیطرفی ارتش را در پیروزی انقلاب اسلامی نفی نماید. اگر ارتش مقاومت میکرد و با تمام توان خویش در برابر انقلاب و مردم میایستاد، پیروزی انقلاب اسلامی غیرممکن بود. چنانچه در مصر به علت حضور نیرومند ارتش، انقلاب مردم آن کشور شکست خورد و نظام برآمده از این انقلاب ساقط شد و محمد مرسی رئیس جمهور انقلابی به زندان افکنده شد و اکنون یک ژنرال ارتشی(سی سی) بر سرکار است. زیرا یک سیستم کاملا مسلط و پیچیده نظامی، سیاسی، اقتصادی در مصر حاکم است که از جمال عبدالناصر آغاز و توسط سادات ادامه یافت و در دوره حسنی مبارک بسیار گسترده و پیچیده شد. در جمهوری اسلامی نیز سیستم پیچیده و بسیار گسترده نظامی از داخل و خارج نظام، کشور را حمایت میکند. از اینرو نمیتوان با تحرکاتی مانند زن، زندگی، آزادی یا تظاهرات و راهپیماییها امید به ساقط کردن جمهوری اسلامی داشت یا از جمله مثلا به اقدامات وهابیها و تجزیه طلبها و مارکسیستها و لیبرالها و غیره نمیتوان برای تغییر نظام امید بست. البته این دست از اقدامات که از پیش شکست خورده هستند، فقط گرفتاریها و هزینههای بسیاری بر دست مردم و کشور از جنبههای مالی و جانی و امنیتی خواهند گذاشت. چرا که این دست از تحرکات فقط خواسته دشمنان کشور و مردم ایران است و نتیجه مفیدی برای ایران و مردم حاصل نخواهند کرد. اما هیچ تاثیری برای سقوط نظام نخواهند داشت.
بنابراین هر فرد یا گروهی از ملت بر این تصور باطل باشد که میتوان به واسطه این اعمال و کارها جمهوری اسلامی را از بین برد، باید به عقل خویش شک کند و بداند که فقط میتوانند مشکلات بزرگی برای مردم و ایران درست کنند و عملا هیچ خطری برای جمهوری اسلامی و بقای آن نمیتوانند به وجود آورند. البته باید بدانند که وظیفه نظم آفرینان حمایت از نظم و جنگ با نظمشکنان است و باید دانست که در این باره نظام هیچ محدودیتی برای خویش در صورت وجود خطر قائل نخواهد شد. زیراهمه دولتهای مدرن، فضای باز سیاسی را برای فعالیت، جهت تغییر دولتها و مجالس پذیرفته اما به هیچ فرد و گروهی حتی در لیبرالترین نظامات دنیا کوچکترین اجازه برای ساقط کردن نظام نداده و با آن به عنوان تروریست برخورد میکنند. یعنی دیکتاتوری برای حفظ نظام، در لیبرالترین کشورهای دنیا وجود دارد و درک این معنا که هیچکس نمیتواند به بهانه آزادی خواستار حق ساقط کردن نظام باشد، امری است که همه مردم ایران باید به خوبی آن رابدانند و در غیر این صورت باید در انتظار عواقب آن باشند.
مبارزه با تمامیت خواهیTotalitarianism
اما اگر امکان سقوط نظام وجود ندارد برای نیل به ایفا و استیفای حقوق قومیتها، مذاهب و دگراندیشان چه باید کرد؟ برای اینکار چنانچه در صدر مقاله نگاشتم باید به تقویت بخش مترقی نظام پرداخته و بخش خالص ساز را به انزوا کشاند. ولی این عمل زمانی به نتیجه میرسد که ابتدا تغییرات لازم را در خود به وجود آوریم، چون بدون تغییرات مزبور، مسئولین نظام نمیتوانند به این افراد و گروهها اعتماد کنند. یعنی با ماهیت متضاد با موجودیت نظام نمیتوانیم با بخش مترقی آن برای تغییرات لازم هم پیمان و همسو شویم. بنابراین انجام تغییراتی متناسب همراه با صداقت و قصد خیر بسیار مهم است. از جمله اقدامات مورد نیاز، مبارزه با روحیه و فرهنگ تمامیتخواهی در درون جریانات وابسته به اقوام، ادیان، مذاهب و گروههای دگراندیش است. نمیتوان به جریاناتی که ماهیتا تمامیت خواه Totalitarianism هستند، بدون جرح و تعدیل در عقاید و باورها و رفتار فرصت داد که بتوانند نظام اسلامی و خصوصا ایران را به خطر بیندازند. چنانچه در هیچ جای دنیا هیچ کشوری (حتی لیبرالترین آنها) وجود ندارد که جریانات سیاسی و اجتماعی و مذهبی با تمامیت خواهی و بدون تغییرات لازم در رفتار و عقاید و اهدافشان، بتوانند درون نظامی که از اساس و بُن با عقیده آنان مخالف است، اجازه حضور و فعالیت سیاسی قانونی و مجاز داده شود. لذا هر جریان سیاسی و اجتماعی لازم میدانست که خود را با نظام سیاسی حاکم در کشورهای غربی وفق دهد، و گرنه آزادی دادن به آنها به معنای اجازه دادن به از بیخ و بُن کندن نظام بود. قطعا حضور دشمن در صف دوستان میتواند بسیار خطرناک باشد. پس تغییرات و تحولات در عقاید و رفتارها و اهداف امری ضروری و مبرهن است. این گونه تغییرات در کشورهای غربی از طرف برخی از جریانات و گروهها که قبلا خواهان نابودی دموکراسی غربی بودند رخ داد. برای مثال مارکسیستها در کشورهای اروپایی که دارای نظام لیبرال دموکراسی و سرمایهداری بوده برای حضور خویش تحولات و تغییراتی در اندیشه و رفتارخود داده تا بتوانند در آن کشورها حضوری قانونی داشته و وارد رقابتهای قانونی سیاسی و اجتماعی شوند. اگر چنین تحولاتی را در خویش ایجاد نکرده بودند نمیتوانستند در دولتهای مدرن اروپای غربی با بنیاد لیبرال دموکراسی مشارکت جویند. اکنون آنها در قالب احزاب سوسیالیستی خصوصا در کشورهای فرانسه و ایتالیا وآلمان و حتی انگلیس برای خویش موقعیت قانونی جهت مشارکت در قدرت آفریدهاند. علیهذا این تغییرات نیز در هرجریان سیاسی، مذهبی، دینی و قومی ایرانی برای نیل به این هدف بسیار مهم است. بدون مقابله باتوتالیتاریانیسم و تمامیتخواهی خویش نمیتوان با توتالیتاریانیسم و تمامیت خواهی دیگران مقابله کرد یا حذف آن را در خواست کرد. این را نیز باید اضافه نمود که هر گروهی فکر میکند که میتواند با فریب و دروغ به اهداف خویش برسد روشن است که از سطح درک و شعور کافی برخوردار نیست، زیرا روزی خواهد رسید که دم خروس پیدا شود. تجربه شکست امثال بنی صدر و قطب زاده و امثالهم که کوشیدند با فریب و دروغ خویشتن را حامی نظام معرفی کنند، نشان داد که این روشها شکست خورده بوده، علاوه بر اینکه برای آن افراد و گروهها نتیجه نداشت، عملا صدماتی بر ایران و ایرانی از همه قومیتها و ادیان و مذاهب وارد نمود.
شکافهای متراکم ناشی از
شکافهای قومی و مذهبی
اما از کدام نقطه باید آغاز کرد. روشن است که ابتدا باید با تعدیل و تغییر عقاید و افکار و اهداف خویش خصوصا عقاید به ظاهر علمی یا به ظاهر مذهبی در جستجوی نگرش و باوری باشیم که همگان از کلیه آحاد و گروههای کشور بر پایه عینیات واقعی آن را بپذیرند. برای این کار معلوم است که باید نخست شناخت درست و دقیقی از شرایط کشور و اموری که برای وفاق ملی به عنوان مانع و خطر هستند و کشور را، تهدید میکنند به دست آوریم یا برای تقویت وفاق و وحدت ملی باید عوامل پیش برنده آن را بشناسیم. یعنی اول باید زمین و ویژگیهای زمین شناخته شود، سپس ساختمانی که مناسب با زمین باشد باطرحی علمی و مانند یک مهندس طراح بر آن استوار شود.
خواننده عزیز میداند هر ساختمانی که ساخته میشود در آن به بررسی این نکته میپردازند که آیا زمینِ موردنظر سخت و کوهستانی است، یا زمینی سست و ضعیف است. آیا فورا برای پی ساختن به آب میرسد یا نه و از قبیل این دست از تحقیقات لازم است تا برای اینکه بتوانند ساختمانی محکم و استوار با توجه به ویژگیهای زمین و مصالحی که باید در آن به کار رود به وجود آید و گرنه ساختمانی مانند متروپل آبادان خواهد شد. زیرا برخی از مصالح و برخی از نقشهها مثلا آپارتمانسازی و غیره در هرزمینی نمیتواند قابل اجرا باشد. برهمین منوال ساختن ناسیونالیسم و سپس دولت مدرن ویژه ایران باید از طریق شناخت مشابهی از شرایط کشور صورت پذیرد. طرح این بحث از آنجا ریشه میگیرد که وفق معاهده وستفالیا که اساس دولت مدرن را ایجاد نموده همه مردم کشور اعم از حاکم و محکوم، هواداران و مخالفان نظام به صورت مشاء مالک ایران هستند. بنابراین چنانچه وظیفه حاکمان و هواداران نظام رعایت حقوق مالکانی چون اپوزیسیون و دگراندیشان و قومیتها و مذاهب و ادیان دیگر است، برهمین منوال وظیفه دگراندیشان و اپوزیسیون و همچنین اقوام، ادیان و مذاهب دیگر اینست که طرح مورد نظرشان باید موافقت اپوزیسیون و حکام و هوادارانشان را به دست آورد چون به صورت مشاء آنان نیز مالک کشور هستند. لذا باید به دیدگاه و باوری بپردازند که علاوه براتکا بر عینیات و واقعیات موافقت آحاکمان و هوادارانشان را درپی بیاورد. البته برخی میگویند این روش ما را به سکولاریسم دعوت میکند اما سکولاریسم بیش از آنکه سازنده باشد در کشورهای چند قومیتی ویرانگر تر و مسبب و محرک گرایش به ملیگرایی قومی و استقلال طلبی اقوام است. در این باره در سطور بعدی توضیح خواهم داد. پس اگربخواهیم عینی و واقعی راه حل معقول و منطقی بیابیم لازم است که ابتدا با عنایت به زمین ایران مثلا با بررسی جغرافیای سیاسی و اجتماعی کشور به نوع و شکل طرحی برسیم که میتوان ساختمان ملی را بر آن استوار نمود و از دیدگاهی پیروی کرد که علمی بوده و نتیجه آن ویرانی و شکست کشور نباشد. در این صورت اگر درست بیندیشیم جغرافیای سیاسی و اجتماعی ایران به ما میفهماند که کشوری داریم چند قومی و چند مذهبی و همچنین چند دینی که باید برای برون رفت از مشکلات آن و دیالکتیکهای عقیم و شکافهای متراکمی که از وجود این تعددهای قومی و مذهبی و دینی (به صورت بالفعل و بالقوه) کشور را تهدید میکنند، نخست به درک درستی از پدیده چند قومیتی و چند دینی و چند مذهبی و آثار منفی و مثبت آن نائل شویم. زیرا بدون آن نمیتوان ناسیونالیسم و تفکر و ایدئولوژی مناسبی برای کشور در نظر گرفت تا از آن پیروی کنیم. باید طرح ما علاوه بر ساختن زمینههای وحدت و وفاق ملی اجازه دهد که تضادهای خویش رابه صورت سازنده و غیرمخرب و رقابتی بروز دهیم. یعنی بتوانیم ضمن وحدت کلی رقابتهای سالم و گردش قدرت را نیز فراهم نماییم. برای وحدت کلی نیز باید بفهمیم چه چیزهایی میتواند به آن کمک کند و چه چیزهایی میتواند آن را از بین ببرد. قطعا بدون رعایت این اصل و قاعده به خود اجازه میدهیم که کارهایی تحت عنوان آزادی انجام دهیم که ماهیتا وحدت و وفاق ملی را تخریب و ویران سازد. یا اینکه به دلایل تمایلات شخصی و گروهی و منافع ضدملی مانع روند تقویت وحدت و وفاق ملی خواهیم شد.
شناخت علمی زمین ایران به عنوان شناخت علل و عوامل وحدت کلی به ما استانداردهایی میدهد که خود وارد تخریب زمینههای وحدت کلی نشده یا اگر خواستیم وارد این روند شویم، مردم بدانند که ما اقدام به خیانت کرده ایم. همچنین ما نمیتوانیم عامدا به تخریب روند وفاق ملی بپردازیم و انتظار داشته باشیم که حکومت برای حفظ کشور مانع اقدامات ما نشود. در این پیوند عدم درک درست از ماهیت پدیدههای قومیتی در کشورهای چند قومی مانند ایران از علل و عوامل اصلی تخریب در جهت شکل گیری وفاق ملی است. زیرا «اغلب کشورها با ویژگی چندقومی بودن روبرو هستند و از این نظر، کشور ایران در مقایسه با سایر کشورها از لحاظ همانندی قومی در رتبه شانزدهم قرار دارد (ابوطالبی، 1387)». و «در ایران، اقوام فارس، کرد، لر، ترک، عرب، بلوچ و ترکمن در کنار هم زندگی میکنند و با این وجود، تفاوتهای قومی به ویژه در مورد اقوام اهل سنت، یکی از شکافهای اجتماعی این کشور است؛ همچنین در بخشهایی از مرزهای طولانی ایران با کشورهای همسایه، اشتراک قومی وجود دارد که در آن ساکن هستند و یک رنگین کمان قومی را تشکیل میدهند.
تنوع قومی به خودی خود تهدید تلقی نمیشود، ولی گاهی این تنوعات میتواند منجر به شکلگیری گرایشها، حرکتهای قومی تنشزا و حتی بحرانزا شود.» (جلاییپور. حمیدرضا-نظر عباسی. صدیقه: ناسیونالیسم قومی و عوامل مؤثر بر آن). بنابراین باید به نقشی که قومیتها میتوانند در وفاق ملی داشته یا آن را تخریب نمایند به نحو جدی توجه نمود. یعنی نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت و طرحی را برای وحدت ملی ارائه داد که ماهیت و طبیعت این پدیده را نشناخته یا نادیده گرفته است. پس طرح ما باید به گونه ای باشد که بتواند موضوع قومیتها و شکافهای فعال و غیر فعال آن را در نظر بگیرد و مانع فعال شدن این شکافها شده، همچنین بتواند از پتانسیل وجود قومیتها راهی برای تعمیق و گسترش وحدت و وفاق ملی را فراهم کند. و البته اسباب استیفای حقوق آنان را نیز فراهم کند.
راه حل وفاق ملی برای اختلافات قومیتی
آنچه از انسان به عنوان واقعیتهای وجودیاش بروز مییابد بر دو دسته کلی است. برخی از واقعیات نشان از تمایلات، عادات و رفتارهای موقت دارند. اما برخی از واقعیات ریشه در ویژگیهای دائم و با دوام انسان دارند و به اصطلاح ناشی از طبیعت دائمی آدمی هستند. یکی از این واقعیتهای با دوام و همیشگی، احساسات و عواطف قومیتی است که بدون توجه جدی به آثار و عملکرد آن نمیتوان به طرحهای سیاسی و اجتماعی مبادرت نمود و از جمله نمیتوان بدون توجه به احساسات و عواطف قومیتی به ایجاد وحدت و وفاق ملی پرداخت. از اینرو برای ساختن ناسیونالیسمی که وحدت و وفاق در میان همه قومیتها ایجاد کند لازم است که راه حلی ارائه داد که این طبیعت دائم را کنترل نماید. از این رو برای تبیین و شناخت ناسیونالیسم مورد نیاز ایران، نخست به بررسی شکافهای قومیتی میپردازیم، تا بدانیم شور و احساسات ستیزه جویانه قومی چه آثاری در پی دارد. اما برای این کار باید بدانیم که ریشه شکافهای قومیتی در چیست. آیا ریشه آن نخبگان، تبعیضها، استعمار داخلی، یا چیزی دیگرمانند پدیدهای از درون است که میتوان آن رافرمان نیاکانی معرفی کرد و البته با جلوه عواطف و احساسات قومی بروز مییابد؟ تا بدانیم ضمن برطرف نمودن تبعیضها و کنترل نخبگان قومی چگونه روش درستی را پی بگیریم که نتیجه آن سازنده و مفید در راستای وفاق ملی و توسعه و پیشرفت کشور باشد. در این باره یکی از دانشمندانی که در حوزه روانشناسی اجتماعی سیاسی، به ویژگیها، علل و اساس تحولات قومیتی پرداخته واکر کانر است. واکر کانر در50-40سال پیش به وجود خطرات بزرگ ناشی از احساسات و عواطف قومیتی در مقاله «ملی گرایی قومی» پرداخته و شدیدا هشدارداده، مینویسد: اگر بگوییم که در خلال دودهه گذشته، ملی گرایی قومی یک نیروی بسیار مهم و تعیین کننده در سراسرجهان اول، دوم و سوم بوده است، مطلب چندان تازهای بیان نکردهایم.
حتی ناظران و مفسران محتاط صحنه جهان، اکنون متوجه شدهاند که کشورهایی مثل بلژیک، فرانسه، اسپانیا و انگلستان، دولتهای (مدرن) منسجم قومی نیستند و وفاداری اقوام فلمینگ، کرسی، باسک و ولزی به دولت متبوع خود را نمیتوان امری بدیهی شمرد. ناآرامیهای قومی در چین، رومانی، شوروی و ویتنام، گرچه چندان در معرض دید همگانی قرار نمیگیرند، ولی کاملا نمایان است، . . . اهمیت ناهمگنی قومی در کشورهای جهان سوم به اندازهای است که حتی گزارشهای روزنامهها، درخصوص مسائلی چون کودتا، انتخابات و مبارزات چریکی، همواره با اشارهای به ابعاد قومی آنها همراه است. تعداد پژوهش گرانی که میتوانند به حق، ادعا کنند که ظهور ملیگرایی قومی را در جهان پیش بینی کرده یا نشانههای اولیه آن را دریافتهاند، اندک است. (کانر-واکر. ملی گرایی قومی) خواننده محترم مشاهده مینماید که کانر، نمونههایی از هر سه جهان اول و دوم و سوم را آورده تا کسی نگوید علت ملیگرایی قومی، عدم توسعه سیاسی و اجتماعی در جهان سوم است. به عبارت روشنتر شکل مدیریت جهان امروز به نحوی است که به جای حل مشکلات قومی و اختلافات مذهبی بر آنها میافزاید و البته اساس آن سکولاریسم و مخالفت با حضورکامل مذهب است، که در پی آثار آن را بیان خواهم نمود.
لذا ضمن تاکید بر اهمیت و لزوم توسعه سیاسی و اجتماعی باید گفت آنچه در جهان امروز انجام میشود بیش از آنکه اسباب وحدت و همدلی و وفاق ملی میان قومیتها و مذاهب را فراهم کند، بیشتر اسباب دوئیت و فعال شدن این شکافها را فراهم مینماید. در این باره دکتر کاووس سیدامامی مینویسد: در جهان امروز، با عمومیت یافتن دولتهای ملی (مدرن) و تلاشهای مستمربرای ایجاد یکپارچگی فرهنگی درون کشورها، احساسات قدرتمند قومی همچنان در اغلب کشورهای جهان دیده میشود و از منابع مهم بروز شکافهای اجتماعی در کشورهای دارای تکثر قومی محسوب است. نه مدرنیزاسیون توانسته تفاوتهای قومی و منطقهای را از بین برد و نه جهانی شدن به تضعیف هویتهای قومی انجامیده است. (سیدامامی. کاووس - هویتهای قومی از کجا بر میخیزند.) اما چنانچه واکر کانر تاکید میکند؛ ریشه این اختلافات در احساسات و عواطف قومی و خواهر - برادری خونی است که همه گونه ابزار از جمله؛ الف) نخبگان، ب) نظریات مربوط به ناسیونالیسم (که میراث بازمانده پادشاهان مسیحی در جنگ با کلیسا برای کسب قدرت است) و همچنین ج) سکولاریسم و د) از کمبود و فقر و تبعیض خطر آن بهره میبرد، تا اهداف و مقاصد خویش را اجرا نماید. یعنی در فضایی که احساسات و عواطف قومی فعال میشود باهمه اشکال و نمودها به چیزی کمتر از استقلال (گاه به شکل تجزیه طلبی و گاه به شکل درخواست نظام فدرال زمینهساز برای تجزیه) رضایت نمیدهد.
این دیدگاه و نظریه در نزد افرادی که عاقلانه به وقایع مینگرند و قصد اجرا و عمل دارند نمیتواند فاقد اهمیت باشد. باید دید که در شرایط ویژه ناشی از سکولاریسم وضعف گرایشهای دینی که قومیتها را به استقلال در قالب تجزیه طلبی و فدرالیسم دعوت میکند آیا ادامه روند اصرار بر سکولاریسم میتواند کشورها راحفظ کند و البته چه نظامی میتواند شکافهای ایجاد شده را غیر فعال سازد یا دیالکتیکهای عقیم را زایا نماید. در این راستا باید گفت در عمل، برخی از احتمالات اگر یک درصد نیز باشند نمیتوان از خطرات و مشکلاتی که در پی میآورند غافل شد. چون میدان عمل با میدان نظر بسیار متفاوت است. زیرا اگر به شما بگویند خیابانی که از آن میخواهی بگذری مین گذاری شده حتی اگر یک درصد هم احتمال صحت آن را بدهید باز نمیتوانید خطر آن را ناچیز بگیرید و اگر خطر آن بیش از 60 درصد باشد قطعا گذر از آن خیابان نشان از نهایت جهل و نادانی است. احساسات و عواطف قومیتی به ویژه برای کسانی که در درون قومیتهای پیرامونی کشورهستند به خوبی درک میشود. در این میان، نخبگان قومی به علت تواناییها واستعدادهای ویژه خویش زودتر از همه متوجه تحولات در احساسات قومیتی میشوند، یعنی این نخبگان ابتدا صدای تحولات و احساسات و عواطف قومی را (از درون روانشناسی اجتماعی قوم) میشنوند و فرمان نیاکانی را میفهمند، سپس با توجه به تواناییهای خویش به ارائه طرح پرداخته و به رهبری دراین زمینه اقدام میکنند و از آن در جهت مقاصد قوم یا مقاصد شخصی بهره میبرند. به عبارت دیگر این نخبگان نیستند که با ساختن ابزاری، اسباب تحولات قومی را فراهم میکنند بلکه این قومیتها و ندای نیاکانی از درون روانشناسی اجتماعی قومیت است که نخست به جنبش در آمده و به حرکت در میآید، سپس نخبگان به ساختن ابزار یا استفاده از ابزار موجود برای هدف قومی پرداخته و اقداماتی در راستای نیل به آن انجام میدهند. بر این پایه باید گفت؛ اهمیت این بحث تا جایی است که هیچ سیاست، برنامه و اقدامی برای وفاق ملی و ساختن زمینههای توسعه و حفظ کشور و حفظ تمامیت ارضی بدون توجه به آن و راهکار و راه حلی برای آن نمیتوان در نظر گرفت. زیرا بدون هیچ تردیدی هنگامی که فریاد نیاکانی در قومیتها بر اثر رشد سکولاریسم و از دست دادن جایگزین وحدتزای دینی، بلندتر میشود با همه بهانهها هیچ هدفی جز جداسری و جدا زیستن ندارند یعنی رفع تبعیضها بهانه است و این نکته بسیار مهم را دولت پزشکیان باید بشنود و دقت کند که علاوه بر رفع تبعیضها تاحد تبعیض مثبت، تنها یک رژیم دینی است که میتواند مانع جدا سری شود و تاکید بر ژیم دینی در همه ابعاد است که میتواند مانع رشد این احساسات شده و همچنین تاکید بر ناسیونالیسم دینی و اجرای حاکمیت ملی در پرتو این ناسیونالیسم است که میتواند ایران را حفظ کند و البته میتواند اجرای حقوق همه اقوام و ادیان و مذاهب را استیفا و اجرا نماید. لذا باید گفت ناسیونالیسم دینی حسینی متکی براصل ولایت مطلقه فقیه و دولت مدرن ناشی از آن بهترین راه حل عقلایی است.
به عکس یعنی تاکید بر حاکمیت ملی بدون توجه به این ناسیونالیسم موجب تضعیف کشور و در نتیجه از هم گسیختن کشور و رشد سکولاریسم و ویرانی همه ایران توسط جدا سری قومیتها به طور طبیعی خواهد شد. اما درباره نقش این احساسات و عواطف، واکر کانر در مقاله یاد شده مینویسد: در اینجا با مفهومی از ملیگرایی روبه رو هستیم که مثل احساسهای دیگری چون عشق و نفرت، چیزی بیش از جمع عناصر منفرد است که یک تحلیلگر خونسرد و منطقی به دست آورده است(همان). . . واکر کانر میافزاید: بسیاری از پژوهشگران به تسلط روانی و احساسی که هویت قومی ملی برروی گروه خاص خود دارد توجه کافی نکردهاند. از دیدگاه عدهای از آنان، این مساله چیزی بیش از یک پدیده جنبی نیست که به خاطر محرومیتهای نسبی اقتصادی به صورت فعال در میآید و با گسترش برابری در جامعه رنگ میبازد. برخی دیگر، آن را به سطح یک گروه فشار پایین میآورند که برای دستیابی به منابع محدود به بسیج دست میزند. برخی از حامیان مفهوم اخیر، تاکید بیشتری بر نقش نخبگان میکنند تا واکنشهای خودجوش تودهها به رقابت، و در نتیجه به نظر آنان دامن زدن به آگاهی ملی (قوم گرایانه) به وسیله این نخبگان، در واقع ابزاری است جهت پیشبرد و ارتقای موقعیت خود. سرانجام به نظر بسیاری از حامیان مدل استعمار داخلی، تمامی گروههای قومی ملی، همان طبقات اجتماعی - اقتصادی هستند و خود آگاهی قومی ملی گرا با آگاهی طبقاتی یکی است. تمامی این رهیافتها را میتوان به منزله تمایل پیوسته دانشپژوهان به آنچه که قبلا تحت عنوان «مبالغه ناروای نفوذ مادیگری برامورانسانی» خواندیم، به باد انتقاد بگیریم. همچنین میتوان آنها را در حکم نمونههایی از گرایش به کاربرد غلط رهیافتهای نظری مثل نظریه مربوط به گروههای فشار، تئوری نخبگان و تئوری وابستگی متهم کرد. برهمه این نظریات از لحاظ تجربی نیز انتقاد وارد است. (کانر. واکر-همان) کانر در چند سطر پایین تربه مشکل اصلی پژوهشگران مسائل قومی (که نادیده گرفتن احساسات و عواطف قومی از جنبه روانشناسی اجتماعی است) پرداخته و میافزاید: صرف نظر از همه این انتقادات، بزرگترین ایراد، ناتوانی آنها در نشان دادن عمق احساسی هویت قومی ملی و فداکاریهای جمعی است که به نام آن انجام پذیرفته است.
توضیح رفتار براساس گروههای فشار، جاهطلبیهای نخبگان و یا نظریه انتخاب عقلانی هیچکدام نمیتواند، شورو هیجانی که کردها، تامیلها، باسکها، کرواسیها، ایرلندیها و... و فلسطینیها را بر میانگیزاند، توجیه کند. (همان) یعنی اگر علت تحولات قومی پدیدههای دیگری غیر از خود احساسات و عواطف قومیتی و فرمان نیاکانی باشد، علتی ندارد که قومیتها در این راه جان و مال و هستی خویش را فدا کنند. خلاصه اینکه آغازگر تحولات قومی احساسات و عواطف قومی و فرمان نیاکانی است که از درون روابط خونی و روانشناسی قومی به وجود میآید نه نخبگان و پدیدههای دیگر. در عمل نیز نمیتوان این پدیده را خصوصا برای طرح ناسیونالیسم ملی و دولت مدرن نادیده گرفت چون نتیجه آن رفتن بر روی مینهاست. اما در اینجا باید گفت بحث درباره این پدیده اگر بخواهیم وارد جزئیات شویم به درازا میکشد به همین سبب فقط به نتیجهگیری پرداخته و تاکید میکنم که براساس این واقعیت، پدیده احساسات و عواطف قومی و آثاری که میتواند بسیار خطرناک باشند، اگر نخواهیم به طرح ناسیونالیسم فراگیر و توافقی میان همه قومیتها و متناسب با روش احساسی آن و اجتناب از محیط مینگذاری شدهاش بپردازیم و ندانیم که کدام یک از مدلهای حکومتی متناسب برای کنترل نمودن عواطف و احساسات قومیتی است، قطعا ساختمانی که میسازیم پایههایش بر آب و ستونهایش حصیری است و هرگاه امکان فرو ریختن آن وجود دارد.
پس باید طرح ناسیونالیسم و دولت مدرن ایرانی، این دست از تحولات قومی را پوشش داده و مانع فعال شدن شکافهای قومی شود و آن بیتردید ناسیونالیسم دینی است که ضمن استفاده از زبان فارسی (به عنوان وسیله ارتباط بین الاقوامی) تاریخ پیش و پس از اسلام در ایران و بهرهگیری از نظریات ایرانشهری، همچنین بهرهگیری از روشهای ناسیونالیسم مدنی (نه لزوما اتکا به آن ناسیونالیسم) احترام به حقوق قومیتها، ادیان و مذاهب و دگراندیشان و همچنین با نگرش به جغرافیای سیاسی، ژئوپولیتیک و جغرافیای اقتصادی و اجتماعی ایران، و خلاصه اینکه با رعایت این ویژگیها ناسیونالیسم دینی را شکل دهیم. استفاده از این روش به دلیل اینست که کارکرد دین در همگونهسازی کارکردی مشابه با همخونی در روابط قومی است. زیرا چنانچه در قرآن کریم بیان شده دین و دینداری دقیقا بر پایه فطرت و طبیعت انسانی نهاده شده است که دقیقا در عمل نیز و در واقعیتهای خارجی نشان داده و اثبات شده است. در این باره قرآن کریم در سوره روم میفرماید: فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک دین القیم ولکن اکثرالناس لایعلمون: یعنی روی خویش را به سوی دین حنیف بگردان دینی که طبیعت آن بر پایه طبیعت انسانی نهاده شده، در آنچه که خدا خلق کرده هیچ تبدیلی نیست، این دینی استوار است و اما بیشتر مردم نمیدانند (سوره روم آیه 30). برای نمونه یکی از همین ویژگیهای مطابق و موافق با فطرت و طبیعت در دین الهی، مطابقت و موافقت آن باویژگی روابط اجتماعی و همخونی قومی است که در قرآن کریم مورد توجه است. یعنی همان علقه و عاطفهای که در میان هر قوم و در افراد و اعضای همخون آن وجود دارد، مشابه با آن در روابط دینی میان مومنان نیز وجود دارد. چنانچه در آیه دیگری میفرماید: انمّالمومنون اخوه: اینست و جز این نیست که مومنان با یکدیگر، رابطه برادری - خواهری دارند. (سوره حجرات آیه 10). اگر در معنا و مفهوم این آیه دقت کنیم خواهیم دید که آن قصد ندارد بگوید مومنان باید روابط برادری - خواهری داشته باشند (البته اسلام به این امر نیز فرمان میدهد) بلکه میخواهد بگوید نتیجه خود بخودی در نیل به ایمان، همان اخوت و ایجاد روابط عاطفی ناشی از آن است. اخوت و خواهر برادری مشابه با همان روابط همخونی بر اثر ایمان در انسانها شکل میگیرد. به عبارت روشنتر وقتی به ایمان رسیدید (چه بخواهید یانه) گونهای عاطفه و احساس و عشق در تو شکل میگیرد، عاطفه و عشقی همانند آنکه در روابط خونی میان خواهران و برادران وجود دارد و هرچه درجه ایمان بالاتر رود این حس و عاطفه نیرومندتر نیز میشود. به واقع این ویژگی هستی شناسانه در ایمان میتواند میزان احساس و عاطفه را نسبت به همدین خود بسیار بیشتر از احساس و عاطفه نسبت به همخون افزایش دهد. جالب اینکه نمیتوان همه اقوام و نژادها را در یک کشور، یک قوم و یا یک نژاد به شمار آورد، (کاری که رژیم پهلوی میکوشید با تلقین این معنا که همه اقوام و نژادهای ایرانی از یک قوم و نژاد هستند و با ترویج زبان فارسی و در محاق قراردادن زبانهای دیگر این پروژه را دنبال کند). زیرا آنچه که به تجربه آموختیم این روش، نتیجه معکوسی در پی آورد. اما همه اقوام و نژادها میتوانند دارای یک دین یا یک مذهب باشند، لذا بدین وسیله میتوان قومیت و ملیت واحدی از همه اقوام از طریق دین به وجود آورد. با این وجود یک اشکال بزرگ نیز در اینجا رخ میدهد. زیرا برخی انتقاد کرده و میگویند کشور ایران صرفا دارای اختلافات قومی نیست بلکه از اختلافات مذهبی و ستیزهجوییهای دینی نیز رنج میبرد.
لذا طرح ناسیونالیسم مذهبی میتواند مشکل آفرین باشد و همان گرفتاریهایی که اختلافات قومی دامن میزنند حتی به شکل ویرانگرتر میتواند اختلافات مذهبی برای کشور به وجود آورد. چنانچه نمونههای آن را در سراسر کشور و جهان مشاهده کرده و هنوز مشاهده میکنیم. این اشکال البته اشکالی مهم و وارد است که باید پاسخ آن داده شود. لذا نگارنده در ذیل به این اشکال میپردازد.
راه حل وفاق ملی برای اختلافات دینی و مذهبی
بنابراین نمیتوان پدیده چند مذهبی و چند دینی را نیز نادیده گرفت. لذا هر طرحی که برای وحدت و وفاق ملی به عنوان بستر آزادیها و بروز تضادها به صورت سالم در نظر گرفته شود نمیتواند بدون توجه به نقشهای مثبت و منفی مذاهب و ادیان برای نیل به وفاق ملی مطرح شود. زیرا «از دیدگاه جغرافیای سیاسی ملت ایران دارای شکافهای مذهبی و قومیتی میباشد که در عصر کنونی و به واسطه افزایش آگاهیها محسوستر شدهاند. (امام جمعه زاده. دکترجواد - مهدیان. شکافهای قومی- مذهبی موثر بر امنیت ملی ایران). در مطلب بالا مشاهده میفرمایید که از منظر نویسندگان مزبور، در کشور ایران علاوه برشکافهای قومی، شکافهای مذهبی نیز وجود دارد، زیرا مذاهب و ادیان نیز مانند قومیتها احساسات و عواطفی را بر میانگیزانند.
شور و هیجانات مذهبی نیز اگر در مسیر درستی قرار گیرد مانند کوشش مجاهدان ما در دفاع مقدس یا مجاهدان حزبالله لبنان و مجاهدان فلسطینی و یمنی و عراقی میتواند در راستای خیر و دفاع از عدالت و حقوق ملتها استفاده شود. اما اگر مانند داعش و گروههای مشابه مورد استفاده قرار گیرد میتواند عواقب بسیار شومی برای کشور در پی داشته باشد و شکافهای متراکم خطرناکی را ایجاد کند. به واقع مذهب مانند ژانوس دو چهره است که موریس دو ورژه در آثار علمی سیاسی خویش مانند آشنایی با علم سیاست و جامعه شناسی سیاسی به کار گرفته، یعنی دین و مذهب از یکسو همگونهساز و از سوی دیگر تضاد آفرین و ستیزهجو است. از اینرو در اینجا ابتدا باید اشارهای به خطراتی که جمع شدن شکافهای مذهبی و قومیتی و سوار شدن آنها بر یکدیگر دارند، بنمایم. میتوان گفت برخی از این تحقیقات به خطراتی که این پدیدهها در کشورهای چند قومی و چند مذهبی ایجاد نموده اشاره نمودهاند و آن را عامل درگیریها و فعال شدن شکافهای قومی و مذهبی میدانند. از منظر جامعه شناسان سیاسی اگر شکافهای ساده تبدیل به شکافهای متراکم شوند خطرات بزرگی را در پی میآورند (بشیریه. حسین - جامعهشناسی سیاسی) شکافهای متراکم از سوار شدن دو شکاف ساده یا بسیط بر هم به وجود میآیند و معمولا این نوع از شکافها بسیار خطرناک و ویرانگر هستند (همان). برای مثال دو شکاف متناقض ساده یا بسیط مذهبی اگر بر دو شکاف متضاد ساده و بسیط قومی سوار شوند، متراکم به شمار آمده با توجه به شور و عاطفه و هیجانی که بر میانگیزانند، میتوانند بسیار خطرناک شوند. بنابراین اختلافات مذهبی و دینی نیز میتواند مشکلات بزرگی را در پی آورد که البته آن نیز از عواطف و احساساتی همانند همخونی پیروی مینماید و چنانچه اگر شکافهای مذهبی در کشور با شکافهای قومی منطبق شده و شکافهای متراکم که بسیار خطرناک و ویرانگر هستند را ایجاد کنند و دیالکتیکهای عقیمی را به وجود آورند.
اما چنانچه پیش از این یادآوری نمودم، دین و مذهب دارای خاصیت دو چهرگی ژانوس است، یعنی از یکسو میتواند اسباب همگونگی را ایجاد کند و از سوی دیگر اسباب تضاد را فراهم نماید. باید دید که آیا در میان مذاهب و ادیان کشور گونهای دینداری همگونهساز که بتواند همه اختلافات قومی و مذهبی را با هم زیر پوشش و تحتالشعاع قرار دهد وجود دارد که در نتیجه آن بتوانیم با استفاده از آن مشکل مزبور را حل کنیم یا اینکه وجود ندارد. باید گفت که پاسخ مثبت است، زیرا مذهب بر پایه ویژگی همگونهساز خویش چنانچه قبلا اشاره نمودم توانایی ایجاد یک چتر همگونهساز در ایران را دارد و آن پتانسیل عشق و علاقه و وفاداری به امام حسین(ع) است که اکنون در میان همه اقوام و همه ادیان و مذاهب ایرانی شکل گرفته و توانسته ایرانیان را به وحدتی پر خیر و برکت هدایت نماید. البته ما هنوز در این زمینه کار بسیاری باید انجام دهیم تا بتوانیم از پتانسیل مزبور نهایت بهرهبرداری برای وفاق ملی را انجام داده باشیم. عشقی که به امام حسین(ع) در میان کلیه اقوام، ادیان و مذاهب ایرانی گسترش یافته، دائما گسترش مییابد و دارای پتانسیل و توانی است که میتواند برکات گستردهای برای وحدت و وفاق ملی فراهم کند. لذا راه حل سکولاریسم و ناسیونالیسم مدنی و دموکراسی سکولار راه حلی نمیتواند مفید باشد و گرچه میتواند خطر مذاهب و ادیان را تقلیل دهد، اما چنانچه در بالا بیان شد و در همه کشورهای جهان خصوصا در جهان اول دیده شد، نتیجه این تفکر و روش اسباب رشد ملیگرایی قومی و تجزیه کشور و دشمنی قومیتها با یکدیگر را فراهم نمود، که البته در کشورهای جهان سوم میتواند آن را به جنگ و خونریزی تبدیل نماید. پس نباید از راه سکولاریسم برای وحدت و وفاق ملی جهتگیری کنیم. زیرا سکولاریسم با از بین بردن خطری چون تعدد مذاهب (و کنترل ابعاد تضادآفرین و ستیزهجوی آن) ما را با خطرات بزرگ دیگری روبرو میکند. چنانچه اکثر کشورهایی که پروژه دولت مدرن را باروش سکولاریستی اجرا کردند با اینکه برنامههای گوناگون برای وحدت ملی اجرا نمودند اما نتیجه عکس گرفتند. برای مثال در بریتانیا روزگاری به علت عمق ایمان پروتستانی قومیتهایی مانند ولز، اسکاتلند و ایرلند شمالی با انگلیسها متحد بودند. ایرلند جنوبی چون کاتولیک بود کشوری مستقل ایجاد نمود. اما در بریتانیا رشد سکولاریسم و به حاشیه رفتن مذهب، اسباب رشد ملیگرایی قومی را فراهم نمود و انگیزه جدایی و استقلال در اقوام بریتانیایی را ایجاد کرد. چنانچه اکنون ولز تقریبا جدا شده و اسکاتلند نیز در همین پروسه قرار دارد و ایرلند شمالی پروتستان نیز به علت از بین رفتن علقههای مذهبی ناشی از فضای سکولاریستی، دیگر مانند گذشته علاقهای به بریتانیا نداشته و خواهان جدایی از بریتانیا و وصل شدن به هم قومان و همخونهای خویش یعنی ایرلند جنوبی است. این وضعیت در اسپانیا و فرانسه با اقوامی چون کاتولونیا، باسک نیز به اشکال دیگر وجود دارد. سکولاریسم تنها میتواند جامعه را از حضور مذهب به ویژه حضور سیاسی آن عریان کند اما نمیتواند همگونهساز باشد. از اینرو این دست از اتفاقات هشدار بزرگی برای عقلای قوم است که باید مراقب نتایج شوم اندیشههای سکولاریستی و ضد مذهبی در ایران باشند. بنابراین راه حل اصلی همچنان راه حل دینی است و ما نمیتوانیم بر پایه تعصبات به ظاهر علمی از دین که تنها راه نجات کشور خصوصا در مدیریت سیاسی ایران است صرف نظر کنیم. از اینرو مجددا تاکید میکنم که بهترین روش و البته ممکنترین و مفیدترین آن (برای حل تعدد قومیتی و همچنین حل تعدد مذهبی و دینی) همان ایجاد ناسیونالیسم دینی فراگیر است. چون ناسیونالیسم دینی به خاطر ویژگیهای خاص خویش میتواند ناسیونالیسم قومی را به حاشیه ببرد و میتواند راه حلی برای اختلاف میان همه ادیان و مذاهب در درون کشور که اسباب تضادها و شکافهای فعال و نیمه فعال کشور هستند را نیز در بر داشته باشد و البته این خاصیت فقط در پدیده عشق به امام حسین(ع) به عنوان پدیدهای همگونهساز برای مذاهب، ادیان و اقوام ایرانی است که روز به روز گسترش یافته و دارای پتانسیلهای بسیار است. بحث درباره ملت امام حسینی(ع) به صورت کامل و در همه ابعاد نیازمند مقاله جداگانهای است که اگر خداوند به این نگارنده فرصت و رخصت دهد به ابعاد و ویژگیهای آن در نوشتاری جداگانه خواهم پرداخت.
نتیجهگیری نهایی
باید برای حل تعارضها و دیالکتیکهای عقیم در میان ایرانیان و خروج از دو قطبی شدن جامعه، از یکسو در میان هواداران نظام بر مفهوم صحیح موافق با دولت مدرن از ولایت مطلقه فقیه پرداخت و از سوی دیگر در میان جریان اپوزیسیون عاقل با توجه به دلایل عقلانی بر ضرورت جمهوری اسلامی و مباحث دیگر در فوق، باید به ملت امام حسینی(ع) و ضرورتهای آن پرداخته شود. اپوزیسیون و دگراندیشان باید بدانند که طرحهایی چون نظام لیبرال دموکراسی، نظام پادشاهی قومی آریایی باستانگرا (که علاوه بر سکولاریسم و همچنین تضاد با اسلام محرک قومگرایی در قومیتهای پیرامونی به علت قومگرایی آریایی است) و نظام مارکسیستی و افکار تجزیهطلبانه و فدرالیستی (که در تقابل با تمامیت ارضی و اسباب پاره پاره کردن ملت بزرگ ایران است) و البته نتایجی جز تخریب و ویرانی ایران و همچنین برای خود آن مذاهب، نحلهها و قومیتها در پی ندارد و قطعا بسیار زیانآور هستند. همچنین باید از پدیدههایی چون زن، زندگی، آزادی اجتناب کنند زیرا صرف نظر از نوع نگاه شرعی و اختلاف نظر درباره آن به راستی به فضای سکولاریستی کمک میکند. لذا لازم است که همگی دیدگاههای خویش را در قالب دولت مدرن اسلامی با جرح و تعدیل اندیشهها و اهداف خود و اجتناب از تمامیتگرایی به حفظ نظام اسلامی بپردازند که نتایج مفیدی برای ایران دارد. یعنی باید به همراهی با جمهوری اسلامی که اندیشه مترقی دولت مدرن را در دل خویش دارد پرداخته و با جریانی که میخواهد از درون (زیر عنوان خالصسازی و غیره) جامعه ایران را به یک عقبگرد تاریخی وادار سازد نیز با استفاده از روشهای دموکراتیک و روشنگری مقابله کنند. همچنین باید دانست که چون اساس و بنیادهای ایران بر پایه مذهب استوار شده لازم است که برای تقویت بنیادهای ملی دو کار اساسی صورت گیرد. یکی اینکه بر حمایت از اصل ولایت مطلقه فقیه، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مبادرت شود و دوم اینکه به تقویت روابط با ملتهای مسلمان پرداخته و از آن برای بقای ایران یارگیری کرد و البته به نحو متقابل به آنان سود رساند. چنانچه اتحادیه اروپا بر پایه منافع سرمایهداری و اتحادیه عرب بر پایه قومیت و نژاد شکل گرفته است و ایران علاوه بر مشارکت در اکثر اتحادیههای مفید باید اساسیترین محور بقا و پیشرفت خویش را بر اتحاد با امت اسلام بگذارد وگرنه خطرات ویرانگری این کشور را تهدید میکند. زیرا کشوری که بنیادهای ملی آن بر اسلام استوار است برای تنها نماندن در سطح جهانی و استفاده از پتانسیل دیگر کشورها لازم است که به فعال کردن ارزشهای اسلامی در کشورهای مسلمان بپردازد تا از این طریق برای بقا و پیشرفت خویش همراهانی داشته باشد.