آخرین خبر در عالم سیاست که از صبح روز چهارشنبه نهم شهریور ۱۴۰۱ توجه محافل خبری را به خود جلب کرد و تا حدودی در ردیف تیترهای نخست خبری در آمد درگذشت «میخاییل سرگیویچ گورباچف» هشتمین و آخرین رهبر اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در دوران حاکمیت حزب کمونیست بود. گورباچف در سن ۹۱ سالگی در یکی از بیمارستانهای مسکو و بعد از طی بیماری طولانی چشم از جهان فروبست. بعد از مرگ «لئونید پرژنف» در سال ۱۹۸۲ دو تن از سالخوردگان حزب کمونیست به نامهای «یوری آندروپوف» و «کنستانتین چرنینکو» به رهبری شوروی رسیدند که به علت کبر سن دوران رهبریشان در کاخ کرملین طولانی نبود. بعد از آن، مقامات حزب کمونیست بر آن شدند دبیرکلی حزب و رهبری شوروی را به جوانترها بسپارند تا از گزند تغییرات سریع رهبری در امان بمانند و به این خاطر، گورباچف را که متولد مارس ۱۹۳۱ بود و بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و دوران اقتدار ژوزف استالین متولد شده بود در سال ۱۹۸۵ برای دبیرکلی حزب کمونیست انتخاب کردند. گورباچف علاوه بر این که از شخصیتهای جوانتر حزب بود از طرفداران نیکتا خروشچف و از منتقدین دوران استالین و از اصلاحطلبان در کادر رهبری حزب بود. اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست علاوه بر گرایش به جوان گرایی در کادر رهبری حزب به این باور رسیده بودند شخصیتی در رهبری حزب قرار بگیرد تا با اعمال پارهای اصلاحات سیاسی و اقتصادی، حاکمیت حزب کمونیست را تحکیم ببخشد و از فروپاشی شوروی جلوگیری کند. گورباچف در قالب «گلاسنوست» (آزادی بیان و رسانه) «پروستاریکا» (تغییرات ساختاری) و «اسکورین» (توسعه اقتصادی) اصلاحات را شروع کرد و ارتش سرخ را از افغانستان خارج کرد تا اعتبار نظامی از دست رفته شوروی را باز گرداند و از هزینهها بکاهد. ولی چند عامل سبب شد نتواند موفق عمل کند:
۱- گورباچف در دورانی به رهبری حزب کمونیست و ریاستجمهوری شوروی رسید که دو مخالف سر سخت شوروی «رونالد ریگان» در آمریکا و خانم «مارگارت تاچر» در انگلستان در قدرت قرار داشتند. ریگان و تاچر حضور گورباچف نسبتا جوان در کاخ کرملین با توجه به شخصیت گورباچف و تا حدودی دلباختگیش به بلوک غرب را بهترین فرصت تشخیص دادند تا از یک سو، با استفاده از عواملشان در شوروی در زیر سایه گلاسنوست و پروستاریکا و از دیگر سو، تحریک کشورهای اقماری، مسکو را تضعیف کنند.
۲- از آنجایی که شوروی تجربه ناکام ارسال نیروی نظامی به افغانستان را داشت لذا از ارسال نیروی نظامی به کشورهای اقماری و در پی آن جمهوریهای اتحاد جماهیر که در پی استقلال بر آمدند خودداری کرد؛ در نتیجه تضادها و سردرگمی در حزب کمونیست شوروی و دولتمردان مسکو جهت مقابله با افزایش ناآرامیها در کشورهای بلوک شرق و جمهوریهای اتحاد شوروی افزایش پیدا کرد.
۳- در دوران جنگ دوم جهانی، شوروی از نظر انسانی و اقتصادی آسیب فراوان دید. در پی آن با آغاز جنگ سرد، اقتصاد مضمحل شده دوران جنگ دوم، نتوانست به معنای واقعی احیا و از رشد اقتصادی همانند بلوک غرب بر خوردار شود. از این رو گورباچف شدیدا تحت تاثیر کشورهای غربی قرار گرفت و سعی داشت مشابهی از روش آن کشورها در شوروی اعمال کند تا رشد اقتصادی شوروی را شاهد باشد؛ غافل از این واقعیت بود که شوروی تحت حاکمیت ۶۵ ساله حزب کمونیست با کشورهای بلوک غرب تفاوت دارد و به سرعت نمیتوان اقدامات اصلاحی انجام داد.
۴- گورباچف با پارادوکسی روبرو شده بود. از یک طرف اعتقاد داشت اقتصاد تعریف شده در متون مارکسیستی نمیتواند اقتصاد شوروی را توسعه ببخشد و از طرف دیگر اعمال اقتصاد سرمایهداری در شوروی با منشور حزب کمونیست مغایرت داشت. مخالفت رهبران قدیمی حزب با آنچه گورپاچف اعتقاد داشت بر تصمیمگیریهای وی تاثر منفی بر جای گذاشت. عوامل فوق به اضافه عوامل پنهان و آشکار دیگر سبب شد تا گورباچف در سال ۱۹۹۱ با بنبست روبرو شود. او در پی یک کودتای ناموفق داخلی در ماه اوت سال ۱۹۹۱ توسط برخی از اعضای حزب کمونیست که اقدامات وی را بر نمیتابیدند مجبور شد استعفا دهد و از مناصب دولتی کنار برود. سرنوشت شوروی به عنوان یکی از دو ابر قدرت در دوران جنگ سرد و فروپاشی و تجزیه آن، برای تعدادی از شهروندان روسی خاطرهای خوش و مطلوب نیست و از دوران گورباچف به نیکی یاد نمیکنند و بعضی، او را به عنوان عامل نفوذی غرب در شوروی میشناسند که ماموریت داشت تا شوروی را نابود کند. در مقابل مخالفان شوروی از وی به عنوان قهرمان فروپاشی این کشور یاد میکنند. همچنین بعضی از فعالان سیاسی در برخی کشورهای مشابه شوروی سرنوشت این کشور را در دوران گورباچف همواره خاطرنشان میکنند.