۰
سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۲۳:۰۴

خطر بدرود نسبت به نقد دولت و افسردگی نخبگانی

محمد آخوندپور امیری
خطر بدرود نسبت به نقد دولت و افسردگی نخبگانی
چندی پیش در خبرها خواندیم که «احمد زیدآبادی»، فعال و کنشگر سیاسی که نام او در طی چند دهه گذشته با حضور فعال در عرصه کنشگری سیاسی- اجتماعی عجین گشته، از خداحافظی خود نسبت به عرصه نقد عملکردی به دولت سخن گفته است. او که همواره در کشاکش بحران‌ها، سعی نموده از دیدگاهی انتقادی و دلسوزانه نسبت به اصلاح امور، هر آنچه که نیاز به بازگویی آن می‌رود را بگوید، این بار خسته‌تر از هر زمان دیگری عطای نقد را به لقایش بخشیده است. شاید آنچه که اشاره بدان فراتر از نام اشخاص و رویکردهای آنها در مواجهه با بحران‌ها از اهمیت بسیاری برخوردار باشد، درک و فهم زمینه‌های دلسردی نخبگانی است که روزی با آب و تاب و بستن کمر همت، اراده خود را مسئولانه وقف ارائه راهکارها جهت برون رفت از بحران‌ها می‌نمودند. این موضوع که طی چه فرآیندی و رویکردهای نگران‌کننده‌ای، منتقدین یکی یکی عرصه حضور نقادانه خود نسبت به دولت را خالی می‌کنند و دچار دلسردی می‌گردند از موضوعات با اهمیتی است که چنانچه به خوبی بدان پرداخته نشود، در آینده‌ای نه چندان دور زمینه شکل گیری بحران‌های بسیاری را فراهم خواهد ساخت.
رویکرد روشنفکران نسبت به حاکمیت‌ها در برهه‌های مختلف تاریخی به اشکال مختلفی ظهور و بروز یافته است. برخی همواره با حفظ فاصله‌ای معنی‌دار و قابل تامل نسبت به حاکمیت سعی نموده‌اند که نوک تیز نقدشان را نسبت به عملکردها حفظ نمایند و در سایه قلم توانمند خود بتوانند رویکردی انتقادی نسبت به حاکیمت داشته باشند. برخی دیگر جذب هیات حاکمه می‌شوند و سعی می‌کنند بعنوان ایدئولوگ‌های حاکمیت نقش آفرینی نمایند و چارچوب مشروعیت نظام حاکم را فراهم سازند. اما دسته آخر و شاید خطرناک‌ترین آن، قهر روشنفکران از عرصه نقد و سیاست به دلیل بسته بودن فضای نقدپذیری حاکمیت و عدم کاربست راهکارهای آنها و همچنین ناشنوایی سیستماتیک مسئولین برای شنیدن و به فعلیت در آوردن آن نقدها باشد.
به نظر می‌رسد که رویکرد سوم، زنگ خطری است برای خالی شدن عرصه تعامل میان نخبگان فکری با حاکمیت که زمینه‌ساز عدم توجه به موضوعات بحران آفرین و مهم جهت برون رفت از شرایط نابسامان خواهد شد. زیدآبادی و زیدآبادی‌ها از آن دسته افرادی نبوده‌اند که در طول فعالیت‌های پر فراز و نشیب خود، کم درگیر فضاهای چالشی و بحران‌های آنچنانی شده باشند، اما همواره سعی نمودند که حتی با وجود پرداخت هزینه‌های سنگین و آنچنانی، انگیزه خود را نسبت به رسالت اجتماعی و سیاسی فراموش نکنند. حال باید بررسی کرد که چه رویکردهای نگران‌کننده باعث شده امثال او و دیگرانی، به این درجه از افسردگی و دلزدگی از فضای تعامل با سیاست رسیده باشند که گویی فریادهای آنها، هیچ اهمیتی برای دولت مستقر نداشته و به شکلی توجهی به آنها نمی‌شود. آنچه که از اهمیت قابل ملاحظه ای برخوردار است این نکته مهم است که نخبگان فکری را باید بعنوان حائل بین حاکمیت و جامعه تصور کنیم که همواره با نقدهای دلسوزانه خود، سعی داشته و دارند که دو کارویژه مهم و حیاتی را عملیاتی سازند: 1. ارائه راهکارهای بدیل ساز جهت برون رفت از بحران‌ها؛ 2. پیشگیری از رادیکالیزه شدن فضا برای شکل گیری حرکت‌های خشونت آمیز و عمیق شدن شکاف میان حاکمیت و مردم.
با توجه به آنچه که شرح آن در سطور پیشین رفت می‌توان اینگونه نتیجه گرفت که دلسردی نخبگان فکری، یعنی خزیدن آنها در لانه‌های عُزلت و دست کشیدن از نقدهایی که در تخصص آنها است. نتیجه این رویکرد، تهی شدن عرصه سیاست از عقلانیت خواهد بود که در نتیجه موجب خواهد شد زمینه‌های شکل گیری و رشد حرکت‌های رادیکالی فراهم گردد. این بحران زمانی به وجود خواهد آمد که شکاف‌های اجتماعی میان جامعه و سیاست هر روز بیشتر و بیشتر گردد که خود فهم پذیری رفتارها را برای دو طرف سخت و دشوار خواهد نمود. «نیل اسملسر» دانشمند عرصه اجتماعی معتقد است که شکل‌گیری اعتراضات زمانی فُرم نگران کننده ای به خود خواهد گرفت که قاطبه جامعه احساس کنند نظم گذشته به محاق فراموشی سپرده شده و در آرزوی بازگشت به نظم پیشین باشند و احساس نارضایتی در بطن جامعه ریشه بدواند. بنابراین بر همگان فرض است که نگذارند رویدادها در جهتی به پیش رود که دلسردی دغدغه‌مندان، عرصه را برای بحران سازان و سوء استفاده کنندگان به شکلی فراهم سازد که خشونت به شکلی فراگیر در بستر جامعه رشد و نمو یابد. این اتفاق در وهله اول نیازمند آن است که دولت و حاکمیت همواره خود را مشتاق نقدپذیری منتقدان بداند و در وهله دوم نیز، منتقدین نیز فارغ از جناح بندی‌های سیاسی، رهنمودهای کارساز خود را نسبت به عملکرد حاکمیت دریغ نکنند.
کد مطلب: 165666
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *