۴
جمعه ۱ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۲۲:۱۰
نگاهی به تازه ترین ساخته اصغر فرهادی

کهن الگوی قهرمان

کهن الگوی قهرمان
دوربین اصغر فرهادی در آخرین ساخته‌اش، علیرغم دیگر آثارش، طبقه متوسط را محور قرار نداده است. قهرمان فیلم مردی است که به دلیل بدهی در زندان به سر می‌برد. این بار از انتقاد به طبقه متوسط خبری نیست. آنچه مطرح است، انتخاب میان نفع شخصی یا حق دیگران در شرایط بحران اقتصادی است. شخصیت اصلی با توجه به نیاز مالی که دارد، سعی می‌کند انتخاب درستی داشته باشد. در سکانس دوم فیلم که با لانگ شاتی از بنای نقش رستم آغاز می‌شود، قهرمان را در قامت کهن الگویی قرار می‌دهد که سفر خود را در میان انتخاب‌ها آغاز می‌کند و آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد، شکل دادن و در نهایت تخریبش از سوی جامعه است. فیلمساز با انتخاب مکان نقش رستم و نمای لانگ از این بنای تاریخی، قرارداد برخورد نمادین با اثر را با مخاطب منعقد می‌کند. دوربین با حرکت ملایم نما را به کلی ارائه می‌دهد و رحیم با بازی امیر جدیدی از سمت چپ کادر به آرامی در بنای غول آسای نقش رستم گم می‌شود. او را در پلان بعدی مشغول بالا رفتن از این بنا می‌بینیم و پس از اینکه با مشقت هزاران پله را بالا می‌آید، هنوز نفس تازه نکرده او را به برگشتن از مسیری که آمده، مجبور می کند. تمام سرنوشت قهرمان در همین سکانس خلاصه می‌شود. در ادامه ساز و کار و نحوه تبدیل شدن او را به یک قهرمان و سپس بازپس گرفتن این عنوان از او می‌بینیم. از نگاه فیلمساز، مقصر احساس کاذب قهرمان پروری یا تخریب آن، رسانه‌ها هستند. فیلم به شکلی انتقادی با رسانه‌ها برخورد یک جانبه داشته و آنها را کنترل کننده اذهان عمومی در مسائل مختلف عنوان می‌کند. در «قهرمان» این رسانه است که کنشگری اجتماعی را به عهده دارد و مشارکت کنندگان را به مومی در دست شبکه‌های اجتماعی تشبیه می‌کند. بدین معنی که اگر قهرمانی قرار است در جامعه معرفی شود، این نقش بر عهده رسانه است و رسانه تنها مرجعی است که افکار را به سمت قهرمانی که معرفی کرده هدایت می‌کند. در کنار این نگاه انتقادی که رسانه‌ها را سوگیر و منفعت طلب معرفی می‌کند، نقش آنها را بسیار پر رنگ می‌داند. رحیم اعتبارش را از روزنامه‌ زیر بغلش می‌گیرد که در آن با او مصاحبه‌ای انجام داده‌اند و خود را به آن ارجاع می‌دهد. الصاق شخصیت اصلی فیلم به منابعی که در رسانه از او یاد کرده‌اند، نقش بی بدیل رسانه را گوشزد می کند. اما آنچه که با واقعیت سینمای واقع‌گرا متفاوت است، عدم درک درست مخاطب ایرانی در مواجهه با رسانه است. افراد نه تنها به واسطه مصاحبه در یک روزنامه محلی به چنین شهرتی نمی‌رسند، بلکه مصاحبه در تلویزیون و پخش از شبکه استانی نیز برای مخاطب امروزی شناخت و شهرتی ایجاد نمی‌کند. او در کوران اطلاعات متفاوت و انبوه، انتخابگر بوده و شبیه توده بی شکلی که رسانه نقش هدایتگری را برای او در نظر بگیرد، نیست. اما تا اینجا می‌توان گفت که اشکالی بر این انتقاد وارد نیست و فیلمساز می‌تواند از منظر خود به نقد رسانه‌ای شدن واقعیت بپردازد. اما وقتی این نگاه در روند روایتگری نقش گره افکنی را ایفا کرده و مسیر حوادث را مشخص می‌سازد، این نگاه از پیگیری مخاطب در مسیر فیلم دو ساعته می‌کاهد. وقتی رحیم برای راضی کردن برادر نامزدش خود را به مصاحبه در روزنامه الصاق می‌کند، یا برای گرفتن فیلم دوربین مداربسته، لوح تقدیرش را ملاک قرار می‌دهد و به تناوب این اتفاق تکرار می‌شود، موقعیت‌های به وجود آمده نسبتی با واقعیت برقرار نمی‌کنند.
نکته دیگر در برخورد جامعه با قهرمان، احساسات‌گرایی و قهرمان پروری کاذب است. جامعه توده‌واری که منابع شناخت خود را از چند فیلم دوربین مداربسته دریافت می‌کند و صفر و صدی مسائل را تحلیل می‌کند، به راحتی می‌تواند جای قهرمان و ضد قهرمان خود را عوض کند. در اینجا گویی جامعه مقابل قهرمان است و فیلمساز در کنار اوست. در همان سکانس مرمت بنای نقش رستم، وقتی قهرمانش را وصل به اسطوره‌ها می‌کند، او را از جهتی دست نیافتنی و از جهت دیگر تک و دورافتاده می‌داند. قهرمانی که گویی در تنهایی و در خلوت انتخاب‌های خود، می‌تواند از نفع شخصی بگذرد و خود را جای مالباخته بگذارد. اما وقتی در تعامل با جامعه قرار می‌گیرد، محکوم به دروغ‌گویی و نقشه‌کشی برای رسیدن به حداقل‌هایی است که همین جامعه از او دریغ کرده است. سادگی و صمیمت او در جبر اجتماعی جایش را به نقش بازی کردن و دورویی می‌دهد. مجبورش می‌کند روایت یافتن سکه‌ها را از زبان اول شخصی بگوید که او نیست. در به دست آوردن شغلی ناچیز در یک اداره، با چالشی مواجه می‌شود که دروغ‌گویی را پیش پایش قرار می‌دهند. او که ظاهرا بی توقع دست به اقدامی انسانی زده است، حالا باید اثبات کند که اساسا این موضوع چقدر صحت دارد. او وقتی قهرمان است که تنهاست. فیلم با بیرون آمدن او از زندان آغاز می‌شود و با بازگشت او به زندان به اتمام می‌رسد. قهرمان فرهادی در زندانی به دور از جماعت مرده باد و زنده باد می‌تواند قد بکشد. و مادامی که در تعامل با جامعه از مسئولین زندان تا خانواده و محیط کار و بدهکارش قرار می‌گیرد، چهره ساده قهرمان رنگ می‌بازد و خود را بی اینکه بداند، خاکستری می‌کند. در سکانس پایانی، جعبه شیرینی زندانی دیگر را به او می‌دهند که در میان زندانیان پخش کند. انگار قهرمان به ذات اصلی خود بازمی‌گردد و چهره ساده و بی غل و غش خود را در دالان تاریکی که نشسته است دوباره باز می‌یابد.
در «قهرمان» به نظر می‌رسد جامعه توده وار نمی‌تواند قهرمان را در خود جای بدهد و میل سیری ناپذیر او به قضاوت و تخریب، جایی برای مفاهیم انسانی باقی نمی‌گذارد. در این میان نهادهای مردمی مانند خیریه‌ای که در فیلم مطرح می‌شود و بدهکاری که روزی از سر خیرخواهی به رحیم کمک کرده بودند، تشنه قهرمان شدن هستند و در این مسیر رقابتی بی چون و چرا و بی نتیجه را دنبال می‌کنند. لاجرم در این جامعه، قهرمان خوب یا مرده است یا در بند. یا باید از دور و در کهن الگوها او را با فاصله تاریخی در گوشه ذهن مخاطب رسانه زده امروز نگه داشت یا در جمع کوچک محبوسی بی نام و نشان فراموشش کرد. فراموشی از این باب که او دیگر تمایلی هم به شناساندن خود به جامعه ندارد و برای ورود به دنیایی که از آن آمده بود، تغییر چهره می‌دهد و با ظاهری جدید وارد زندان می‌شود. آنجاست که حراست زندان هم او را نمی‌شناسد و با تعجب نامش را می‌پرسد. دیگر خبری از مصاحبه روزنامه‌ها و فیلم تلویزیونی نیست. او به راحتی و با سرعت فراموش شده است.
فرهادی این بار انتقاد خود را معطوف به طبقه متوسط نکرده، بلکه صحبت از اجتماعی توده‌وار می‌کند که رسانه آن را ابزار دست خود قرار داده است. در این تحلیل و برخورد، شناخت درستی از کنشگری مشارکت‌کننده ندارد و آن را با مخاطب صرف اشتباه می‌گیرد.
رویا سلیمی
 
 
کد مطلب: 160391
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *