به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران؛ جماعت شبه روشنفکر؛ افرادی که شبیه آدمهای باسواد حرف میزنند و همیشه چندتا عبارت قلمبه سلمبه هم برای کادوپیچ کردن بلاهت و نادانیشان دم دست آنها هست، آدمهای از خود راضی و مغروری که هر نوع تفکری غیر از خودشان را عوامانه میدانند، کسانی که به خاص بودن خیلی علاقه دارند و برای همین تمام زندگی آنها پر از ادا و اطوار است، آنهایی که مرعوب و شیفته و شوون چندتا اسم هستند که برای خودشان تبدیل به اسطوره شده و هیچکس حق ندارد حتی با واضح ترین دودوتا چهارتاهای منطقی کوچکترین نقدی به این بتهای برساخته وارد کند.
خسته شدیم از تحلیلهای اینها که یا فحش به دگراندیشان است یا تعاریف پرستشوار و بی منطقی از اسطورههای برساختهی خودشان.
میدانید چرا مرتضی پاشایی تبدیل به پدیده شد؟ چرا برای بیماری او این همه دست به سوی آسمان رفت و در سوگ مرگ او از چشمها شبنم چید؟ آیا میدانید چه چیز باعث میشود شوالیه نشدن حسین علیزاده صدبرابر شوالیه شدن کثیری از خرده روشنفکرها بازتاب مثبت پیدا ميکند؟ واقعا چرا؟
قبول کنید که مردم را نشناختهاید و هربار وقتی از درک رفتار آنها که خلاف مشی شماست عاجز بمانید، تمامشان را به ابله بودن و سفاهت متهم میکنید طوری که انگار ملاک درستی در فکر و عمل خود شمایید و هرچیز با این ملاک خود خوانده جور در نیامد، مردود است (که البته معلوم نیست خود شما را با چه ملاکی باید سنجید و نقد کرد؟!)
* عقده گشايی يك خردهپا
لابد همه در خبرها خواندهاند که ۱۸ آذر ماه در تالار ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، نشستی با عنوان "پدیدارشناسی یک مرگ" برگزار شد و طی آن تعدادی از جامعه شناسان ایران به بررسی علل و عوامل پدیده شدن مرگ پاشایی پرداختند.
یکی از سخنرانان آن محفل یوسفعلی اباذری دانشیار دانشگاه تهران بود.
آقای اباذری در نشست یاد شده این پرسش را مطرح کرد که ]چه شده که میآیند و مسائل واقعی را که ما با آن روبرو هستیم، از ذهن ما میبرند؟ [ و در ادامه گفت: ]این آقایی که عکسش را اینجا زدهاند و چراغها را تاریک کردهاند، یک خوانندهی پاپ بود و پاپ در سیر موسیقی، مبتذل ترین نوع موسیقی است... کسانی که میگویند موسیقی او را تحلیل نکن، چطور من میتوانم موسیقی کسی را که مرده است تحلیل نکنم؟ ... مبتذل محض است... برای من خیلی جالب است که یک ملتی میافتند به ابتذال و در مجلس ترحیم چنین خوانندهای شرکت میکنند و توی سرشان میزنند و یک نفر در فیسبوک مینویسند که "من تا ابد میسوزم"...چرا مردم ایران به این افلاس افتادهاند؟ چطور مردم ایران به این فلاکت افتادهاند؟... [و وقتی با اعتراض حاضرین آن جلسه مواجه شد که چرا به خواستههای مردم اهانت میکنید، پاسخ داد: "بسیار خوشحالم که دارم توهین میکنم. برای اینکه این ملت نشان داده که باید بهش توهین بشود".
خب! آیا چنین فردی با چنین ادبیاتی یک دیکتاتور محض نیست؟!
* آقای روشنفکرنما چرا اينقدر عصبانی است؟
آقای اباذری به سبک تمام خورده روشنفکرهای دیگر وقتی میبیند که مردم به چیزی غیر از آنچه برای او مهم است توجه نشان میدهند، با عصبانیتی عجیب، تمام جامعه را به جرم هم سلیقه نبودن با خودش به نادانی متهم میکند.
او میپرسد که "]مگر برای تشییع جنازهی "بکت" چند نفر رفتند" و بعد خودش پاسخ میدهد که"سه نفر" و باز ادامه میدهد که"این ماجرا نشانهی بدی است...".
اما آقای اباذری! هرکس "بکت" را دوست نداشت، کتاب نخوانده و پرت از ماجرا نیست.
هستند کسانی که اعتقاد دارند تمام ماجرای ابزوردیسم (از آنچه اوژن یونسکو و بکت آوردهاند تا افاضات سلف عقب ماندهی امروزیشان) همه یکسره ادا و اطوار و عاروق روشنفکری است و این توقع گستاخانهایست که میخواهید مردم مثلا از کسی مثل "بکت" یا اقران و امثال ایرانی او استقبال کنند.
میشود با علم و اشراف کامل به موضوع ابزردیسم (دقت کنید با علم و اشراف کامل به موضوع ابزردیسم) نه تنها نسبت به آن بیتفاوت بود، بلکه حتی با صدای بلند اعلام کرد؛ کسی مثل "بکت" خیلی هم چندش آمیز است و ما از داستانهای پلیسی آگاتا کریستی خیلی بیشتر خوشمان میآید.
*دیکتاتور درون
یکی از حضار وسط همان جلسه بلند شد و گفت شما نمایندهی مردم نیستید... و اباذری هم در کمال بی شرمی پاسخ داد "معلوم است من نماینده مردم نیستم. شما نمایندهی مردم هستید. من همین کسی هستم که دارم میگویم. این مردم ابلهاند..."
اما باید گفت که خیر آقای اباذری! شما همین کسی نیستید که دارید میگویید؛
سالهاست که ارجحیت خرد جمعی بر خرد فردی به اثبات رسیده و فسلفهی دموکراسی هم همین است.
اگر ما روزی دیدیم که اکثریت جماعت بر خلاف راهی که خواستهایم رفتهاند، باید نشست و اندیشید که چرا اینچنین شده؟ آیا ما در ابلاغ پیامهایمان به خطا رفتهایم یا اینکه آیا حتی این ممکن نیست که ایراد و اشتباه از خود آن پیامها یا قسمتهایی از آن باشد؟ موجی که به راه افتاده و شُـکی که بر اثر آن به وجود آمده، باید ما را به اندیشه وادارد تا در بنیانهای عملی خویش بازنگری کنیم و ببینیم که در چه بخشهایی احتیاج به تعدیل و اصلاح وجود دارد.
اما در درون بعضیها یک دیکتاتور ابله زندگی میکند که اجازهی هیچ ورودی تحول انگیز خارجی را به ذهن آنها نمیدهد.
چنین افرادی ملاک و معیار را خودشان قرار میدهند نه حقیقت، درحالي كه حقیقت با ملاک فردی تایید نمیشود، بلکه باید طريقهاي متفقٌ علیه بوده و چیزی باشد که جماعت آن را پذیرفته است و برای جایگزین کردن حقيقت جدید هم باید آن را به مرأی عموم گذاشت و تاییدیه گرفت.
اما گر کسی خودش را ملاک قرار داد، دیگر نمیشود او را با هیچ ملاکی به نقد کشید و چنین شخصی زیر بار هیچ ایرادی نخواهد رفت.
آقای اباذری! شما آن چیزی نیستید که میگویید؛ شما یک دیکتاتور ضعیف هستید، دیکتاتوری که شکر خدا قدرتی در دست ندارد والا تمام مردم جهان را به قنّاره و سُلابه میکشید که مطابق سلیقهی او فکر کنند، بخورند، بخوابند، راه بروند، دوست داشته باشند و نداشته باشند، زندگی کنند و بمیرند.
مرگ مرتضی پاشایی یک علامت بود برای اینکه بدانیم زیر پوست شهر چه میگذرد.
ما همان وقتی که در هر گوشهای از این شهر نوازندههای دوره گردی را ميديديم که با دستخوش و هبهی مردم روزگارشان میگذرد، باید تدقیق میشد و همین امربه ظاهر جزئی و نادیدنی در معادلات اجتماعی به حساب میآمد.
مردمی که حتی گاهی حاضر نیستند صد تا تک تومنی بیشتر از نرخ مصوب به راننده تاکسی بدهند یا از فروشنده هر جنسی به هزار ضرب و زور دنبال کمی تخفیف گرفتناند، همین مردم بعضی از اوقات تا ۱۰ هزار تومان هم به یک نوازنده دورگرد هدیه میدهند یعنی ۱۰۰ برابر پولی که برایش مقابل آن راننده تاکسی یا یک خواربارفروش کوتاه نیامدند و این یعنی همان چیزی که شما بلد نیستید در نظر بگیرید و میخواهید به کسانی که ۱۰۰ تومن اضافهتر نمیدهند زوركي کتاب بکت بفروشید و از آنها که کاملا دلی به یک نوازندهی دورگرد نیمی از حقوق روزانهشان را دستخوش میدهند، یکی از محبوب ترین خوانندهایشان را بگیرید.
مرگ پاشایی پوچی و تهی بودن تمایلات شبه روشنفکرانه را یک بار دیگر در برابر آفتاب انداخت و تبدیل به یک استدلال صریح و خلل ناپذیر علیه تفکرات این جماعت شد طوری که حالا هم هیچ عجیب نیست اگر میبینیم که این افراد چنین عصبانیاند.
آقای اباذری! مردم ابله نیستند و شما هم چیزی نیستید که خودتان میگویید.
این که امثال شما اصلاح شوند امری کاملا بعید است و ما از آن ناامیدیم اما درنهایت مثل هميشه اتفاقی که برای جماعت شبه روشنفکر میافتد طرد شدن از سمت اجتماع خواهد بود و آنها هم هربار طبق سنت ۲۰۰ سالهشان باز سعی میکنند از تک و تا نیفتاده و این مقبول نشدن در درگاه اجتماع را به پای خاص بودن و نخبگیشان بگذارند.
مردم ابله نیستند، ابله کسی است که بعد از یک عمر هنوز چشمش به دیکتاتور درونش نیفتاده یا افتاده و خودش را به ندیدن زده یا ازهمه بدتر؛ دیده و دوستدار آن شده یعنی مثل آقای اباذری.
یادداشت از: میلاد جلیل زاده