البته به طور کلی مبارزات ایران را در مقاطع خاص زمانی گروههای مختلفی هدایت کردند. برای روشن شدن عمق قضایا، باید روحانیت را در این مرحله به دو دسته تقسیم کرد: روحانیت در حوزهها، روحانیت بیرون از حوزهها. روحانیتی که در حوزه بودند و هستند، یا درسشان تمام شده یا نشده و آنهایی که در بیرون حوزهها، در مساجد و تکایا و منابر از این قبیل هستند... اما این را، اینجا داشته باشید تا بعد به آن بپردازم. ولی حال به برداشتی که از این سوال میشود میپردازم: در شرایط کنونی، من معتقد هستم که نباید برای ساخت زیربنای یک جامعهی اسلامی به مبارزه با «معلول» پرداخت، و ابتدا باید با علتها مبارزه کرد. از باب مثال الان یقهی فلان خانم را گرفتن که باید مثلا چادر سرکنی، این «بیچادری» یکی از معلولهای اجتماعی است که به هر حال حاکم بر جامعه است. اگر بگوییم فلان زن یا فلان مرد یا فلان بچه چرا این «سبک» را دارد، این سبک به نظر ما غلط، معلول شرایط حاکم بر اجتماع است. اگر با این سبک بخواهیم مبارزه کنیم، با معلول مبارزه کردهایم و تا «تو»ی نیرومند اینجا نشستهای، مردم از ترس چیزی نمیگویند، اما اگر «تو»ی نیرومند، روحانی نیرومند، سیاسی قدرتمند، پایت برداشته شود، چون در آن رهگذر، علتها را نشناختهایم و در پی از بین بردن علتها نبودهایم و ریشهها را نشناختیم، و تنها به مبارزه با معلول پرداختیم، همان آش است و همان کاسه، و یا به علت عکسالعمل وضعی بدتر از حال پیدا کنیم. در شرایط فعلی آنچه که باید انجام دهیم و در پی ساخت آن باشیم فرهنگ مستقل ملی، اسلامی است، ما باید امروز سنگ زیربنای این فرهنگ را بگذاریم. به معلولها کار نداشته باشیم، اینها را نفی نکنیم بلکه این فرهنگ مستقل ملی اسلامی را ترویج کنیم، اگر در جهت ترویج این فرهنگ، منطق بود، زور منطق رسید، حرف حق بود، توانستی بسازی، دنبالت جمع میشوند. وقتی دنبالت جمع شدند. مردم، یا دنبال تو میآیند یا دنبال همان فرهنگ گذشته، و اگر تو حرف حق داشته باشی، مسلم، دنبال تو خواهند آمد. و در آن سو طرف ضعیف میشود خوبهخود از بین میرود.
در غیر این صورت اگر تو به جای ساختن، در اندیشه و تلاش نابود کردن باشی و با تمام قدرت آن را بکوبی، این را بدان که خیلی بدتر و خطرناکتر سر از جای دیگر درخواهد آورد. اگر بنا بود «زور» کار کند هنوز محمدرضا «شاه» بود. بعضی وقتها، آدم گیج میشود. در روزنامه میخوانم فلان زن را به مناسبت اینکه فلان کار را کرد اعدام کردند. ممکن است که آن زن شریفترین زنها باشد اما بچهاش نان ندارد. ممکن است آن زن از افرادی باشد که فقط و فقط برای اینکه بچهاش کمبود احساس نکند و برای اینکه به بچهاش این را بفهماند که «تو» از بچهی دیگری کمتر نیستی، و برای اینکه زندگی خودش را همین مقدار بخور و نمیر، نه به صورت تجملاتی، که اگر به صورت تجملاتی باشد حقش است، بلکه در حد همان بخور و نمیر اداره کند، دست به یک سری کارها بزند، چرا نزند، کدام زنی است که زندگیاش را شما اداره کرده باشید، خانه به او بدهید، غذای متوسط به او بدهید، لباسش را تامین کنید مگر دیوانه است که برود بدکاره شود. این زن را در آنجا میکشد و خیال میکند با این «کشتن» میتواند جلوی فحشا را بگیرد. تو با کشتن او، یک فرد را کشتی، بدون کوچکترین اثری. بیا برای او خانه درست کن، فرش درست کن، زندگی درست کن، ببین چه کمبودهایی دارد، وقتی کمبودهایش را رفع کردی، دیدی باز هم با زنی یا مردی مواجه هستی، که میخواهد دست از پا خطا کند، آنجا باید حکم اسلامی را اجرا کرد. در جامعهی اسلامی باید «حکم اسلامی» را اجرا کرد. نه در جامعهی شاهنشاهی. ولی امروز ما در جامعهی شاهنشاهی زندگی میکنیم. اگر تمام نهادهای جامعهی شما اسلامی شد، آن وقت حق دارید دست ببرید، اگر تمام نهادهای جامعهی شاهنشاهی امروز اسلامی شد، آن وقت حق دارید «حد» بزنی، یعنی زمانی که زندگی را برایش فراهم کردی، جامعهی بیطبقهی توحیدی درست کردی، آمدی علیوار در کنار رعیت نشستی، فاطمهوار همراه رعیت کار کردی و میبینی باز فردی خطا میکند آنجا باید دستش را قطع کنی و حق هم این است که دستش را بزنی. و حرفت هم این است که میگویی: چرا رفتی دزدی، این خانهات، این زندگیات، این فرشات، این یخچالت، و من هم که سردار تو هستم این زندگیام، با تو چه فرقی داشت، چرا رفتی دزدی، رفتی که زندگیات را طبقاتی کنی، رفتی که از «او» برداری و به خودت اضافه کنی، در این موقع دستت را ما باید قطع کنیم. در این موقع باید حد بزنیم در این موقع باید اعدام کنیم اما در جامعهی شاهنشاهی امروز ما، یک نفر را کشتن همان و یک «نفس» را از بین بردن همن، زیرا در چنین جامعهای، ممکن است یک نفر واقعا عفیف باشد، و از زور بیچارگی به این روز افتاده یا اغفال شده یا واقعا اغفال هم نشده، میبیند چیزی ندارد، و آن وقت این طرز فکر، طرز زندگی سرایت کرده به طبقهی دیگر. و آن طبقه به طبقهی دیگر. لذا الان به عقیدهی من به هیچ وجه نباید این کار را کرد. بلکه اول باید جامعهی اسلامی درست کرد. جامعهی اسلامی که درست کردی، در جامعهی اسلامی هم باید حدود اسلامی را رعایت کنی... و الا بروید سوئد و بگویید چرا مثلا آن زن و یا مرد موازین اسلامی را رعایت نمیکند خوب آن بیچاره موازین اسلامی را نمیداند الان در ایران اکثر مردم ما مسائل اسلامی را مخصوصا آن مسائلی که با آن برخورد نداشته است را نمیداند پس اول تبلیغ و ساختن جامعه بعد جاغری شدن احکام اسلامی که در حد عالی ترقی است، پیغمبر ما هم چنین کرد. خلاصه در مجموع فلان کاری را که تو خوب نمیدانی، او خوب میداند و در حال حاضر هم جامعهی ما یک سری اعمال را خوب میداند در حالی که از نظر اسلام حرام است، این جامعه آن اعمالی را بد نمیداند، آن چیزی را که اسلام بد میداند. پس همانطور که گفتم اول باید اسلام را به مردم شناساند تا پس از شناخت اگر عمدا کاری کردندو باعث سقوط جامعهی اسلامی است جریمهاش کنمی. اسلام حکم را از غافل برداشته است.
... لذا روحانیت ما، و به طور کلی عوامل دستاندرکار باید این معنا در ذهنشان باشد تا زمانی که افرادی مطلع از فرهنگ اسلامی و مدرس فرهنگ اسلامی پدید نیایند، ادامهی این روش ما را قطعا مواجه با شکست خواهد کرد.