به گزارش مردم سالاری آنلاین به نقل از اکوایران، از 15 تا 17 مارس، انتخابات ریاست جمهوری روسیه آغاز می شود، کارزای که کسی در باب نتیجه اش تردیدی ندارد. این بار نیز پوتین برنده خواهد بود. اما کرملین برای اطمینان از این خروجی این کارزار به اقداماتی خارق العاده دست زده: در 8 فوریه، کمیسیون مرکزی انتخابات اعلام کرد که نامزد ضد جنگ یعنی بوریس نادژدین رد صلاحیت شده است. هشت روز بعد، الکسی ناوالنی در زندان واقع در قطب شمال درگذشت، رخدادی که موجب شد تا انگشت اتهام به سوی کرملین نشانه برود. ناوالنی هیچگاه در انتخابات شرکت نکرد، اما سیاست روسیه تا همین اواخر به تقابل ناوالنی و پوتین تقلیل یافته بود. اکنون پوتین در میدان سیاسی بدون رقیب است. با بیرون رفتن چهره هایی مانند ناوالنی و نادژدین، این انتخابات می تواند مهر تاییدی بر تداوم ریاست پوتین و پروژه اش، یعنی جنگ در اوکراین، باشد.
در همین راستا نشریه فارن افرز یادداشتی را منتشر کرده است. اقتصادنیوز این یادداشت را در سه بخش ترجمه کرده که بخش نخست آن پیش از این با عنوان «حرکت در مسیر اقدارگرایی؛ چگونه پوتین غرب را غافلگیر کرد؟» منتشر شده و در ادامه بخش دوم آن ارائه میشود:
بازتاب اقتدارگرایی به نظام سیاسی بازگشت، ساختاری که جنبه های زندگی اجتماعی را هدف کنترل های بیشتر قرار دارد. به عنوان مثال، در سال 2003، مرکز تحقیقات افکار عمومی روسیه، مرکز اصلی تحقیقات اجتماعی کشور، توسط دولت تصرف و تحت کنترل قرار گرفت.، زیرا دولت به دنبال کنترل دانش روس ها بود.چنین سیستمی به سختی می تواند عادی تلقی شود، اما نخبگان روسیه و بسیاری در غرب خود را متقاعد کردند که چنین است. بسیاری تصور می کردند که مقامات خطر سرکوب را که می تواند نتیجه معکوس داشته باشد و در نتیجه زندگی شان را به خطر بیندازد، برنمی تابند. این مفروضات حتی پس از اینکه کرملین تمام رقابت های سیاسی را خنثی کرد و در سال 2008 به گرجستان یورش برد، ادامه یافت. سپس غرب به مدودف، رئیس جمهور جدید، که بسیاری تصور می کردند از پوتین جدا می شود و به یک چهره مستقل تبدیل می گردد، امید بست.تقریباً در همین بازه زمانی، روسیه ر حال آغاز مرحله دیگری از به اصطلاح مدرنیزاسیون استبدادی بود - رویکردی که به دنبال تأکید بر اصلاحات اقتصادی تکنوکراتیک قبل از آزادسازی سیاسی قابل تامل است، اما کرملین عموماً آن را غیرضروری میدانست.
مدودف مرکز جدید به نام مؤسسه توسعه مدرن را تأسیس کرد تا بر آزادسازی محتاطانه اقتصاد و سیاسی در بستر آنچه که قرار بود نقشه راه آینده روسیه باشد، نظارت کند. اما چیز زیادی حاصل نشد. به طور همزمان، کم و بیش کارشناسان به تهیه استراتژی 2020 پرداختند، طرحی برای تبدیل روسیه به یکی از برترین اقتصادهای جهان تا سال 2020. یکی دیگر از برنامه های نوسازی توسط وزیر دارایی سابق الکسی کودرین رهبری می شد. با این حال، هر بار این تلاشها به دلیل فقدان اراده سیاسی خنثی می گشت، چرا که تلاش برای مدرنیزه کردن استبداد بدون مدرنیزاسیون به اقتدارگرایی ختم میشود. اینکه بسیاری از کارشناسانی که در دو سال اخیر این تلاشها را رهبری میکردند، به کنار رانده شده یا مجبور به ترک کشور شدهاند، نشانهای است که باید جدی گرفته شود.
در واقع، پوتین در این مرحله فعالانه به دنبال مدرنیزاسیون روسیه بود.او پس از بازگشت به ریاست جمهوری در سال 2012، برچیدن نهادهای دموکراتیک و وضع قوانین سرکوبگر را کلید زد. پوتین در سال 2014 کریمه را تصرف کرد که با ایدئولوژی امپریالیستی فوق محافظه کار قابل توجیه بود.پس از آن اصلاحات اقتصادی متوقف شد.در انتخابات ریاست جمهوری 2018، بسیاری از روس ها منفعل شده بودند و به صورت مکانیکی رأی می دادند و متوجه شدند که نمی توانند بر اوضاع تأثیر بگذارند. رتبه پوتین پس از انتخابات، زمانی که دولت سن بازنشستگی را افزایش داد، کاهش یافت و پس از آن، همه گیری کووید باعث کاهش بیشتر محبوبیت او شد. زمان انجام اقدامات اضطراری فرا رسیده بود. در تابستان 2020، او یک همه پرسی برای تغییر قانون اساسی، بازتعریف دوره ریاست جمهوری خود، و به طور بالقوه تمدید حکومتش تا سال 2036 برگزار کرد و اکثریت سازگار با آن موافقت کردند. تحکیم یک رژیم نیمه توتالیتر توسط پوتین، تنها دو ماه بعد، به طور نمادین با تلاش برای مسموم کردن حریف اصلی پوتین، الکسی ناوالنی تکمیل شد.
اما این جنگ در اوکراین بود که پایه های مدرنیزاسیون روسیه را نابود کرد. پوتین در راه اندازی «عملیات نظامی ویژه» میراث دموکراتیک بوریس یلتسین و حتی میخائیل گورباچف را نیز رد کرد. پوتین با یک ضربه هر آنچه از سال 1985 در روسیه به دست آمده بود - از تأسیس نهادهای دموکراتیک گرفته تا لغو سانسور و اتحاد مجدد فرهنگ روسی و اروپایی - از روی میز برداشت. جنگ، ترمز رژیم را گرفت که در مدت کوتاهی بقایای این نهادها را در هم شکست و به سرکوب در مقیاس شوروی بازگشت. در واقع، این امر همچنین شامل شکستن نظم جهانی است که ابتدا پس از سال 1945 پدیدار شد و سپس پس از 1989 مسلط شد.در طول 20 سال فرود به ورطه استبدادی، اکثریت روس ها، نه به عنوان نخبگان خدمتگزار، آشفته نشدند. برای آنها، هر قدم در مسیر، فقط یک فرایند عادی بود. حتی پس از سال 2014، زمانی که همه شاخصهای اقتصادی-اجتماعی - از جمله درآمد واقعی خانوارها – درگیر رکود شد، تعداد کمی از روسها ارتباط مستقیمی بین تسلط شدید رژیم و اقتصاد در حال شکست کشور مشاهده کردند. در هر صورت، بسیاری پس از کریمه از مبارزه برای مدرنیزاسیون دست کشیده بودند و به جای آن تصمیم گرفتند به سرخوشی ملی-امپریالیستی بپیوندند که سراسر کشور را فرا گرفته بود. برخلاف جزر و مد شنا کردن سخت است.
در آن سالها هنوز اپوزیسیون سیاسی وجود داشت، مردم به خیابانها میآمدند و گروههای جامعه مدنی وارد عمل میشدند. بسیاری از آنها ریسکهای مهمی را متحمل شدند، از جمله لقب «عامل خارجی» - یک نام قانونی که کرملین در سال 2012 برای هر کسی که از خارج از روسیه حمایت میشود یا به نظر میرسد تحت تأثیر منابع خارجی قرار دارد، ابداع کرده است. اما هر چه مردم با شدت بیشتری مقاومت می کردند، دولت با جدیت تمام سرکوب می کرد. در سال 2020، مسمومیت ناوالنی نشان داد که مقامات تا چه اندازه بی رحم هستند. برای جلوگیری از دستگیری، بسیاری از چهره های مخالف کشور را ترک کردند. بازگشت ناوالنی به روسیه در اوایل سال 2021 و دستگیری او موج جدیدی از اعتراضات را برانگیخت. اما سیستم پوتین متوقف نشد و به جنگ با جامعه مدنی ادامه داد. مشکل اصلی اجتماع روسیه این بود که اقتصاد بازار، روسها را به مصرفکنندگان سرمایهدار باغی تبدیل کرده بود، بدون اینکه شهروندانی درگیر باشند. آنها پس از انطباق با شرایط جدید بازار در دوران گذار پس از شوروی، ارتباط ناگسستنی بین بازار آزاد و دموکراسی سیاسی را مشاهده نکردند. در شهرهای بزرگ، هیچ کس اهمیت دموکراسی، چرخش قدرت یا حقوق بشر را نمی دید، زیرا حتی در دوران استبداد روشنگرانه، بسیاری از مردم احساس خوبی داشتند. با وجود کاهش متوسط درآمد واقعی و مشکلات در میان طبقات کارگر، رونق مصرف گرایی ادامه یافت. روس های طبقه متوسط به تعطیلات در اروپا عادت کرده بودند. سپس با تصرف کریمه بدون شلیک گلوله توسط پوتین آنها خود را وارثان امپراتوری بزرگ قلمداد کردند.