دو روز پس از آنکه مهرداد غفارزاده، نویسنده سریال "آهوی من مارال"، در گفتگو با خبرگزاری پانا، بار دیگر ادعای خود مبنی بر شباهت طرح خود با طرح سریال جیران را تکرار کرد، احسان جوانمرد، نویسنده فیلمنامه جیران با انتشار متنی که نخستین بار در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرد و سپس در اختیار
مردم سالاری آنلاین قرار گرفت، به تمام حواشی موجود پاسخ داد و اعلام کرد "جیران با داشتن مستنداتی محکم مربوط به سال 1393 در هر دعوا و محکمهای دست کم سه سال بر همهی آثار ناصرالدینشاهی که در این سالها اسمشان را شنیدهاید حق تقدم دارد." جوانمرد که به خاطر فیلمنامه مجموعه تلویزیونی بانوی عمارت، برنده تندیس حافظ بهترین فیلمنامه در نوزدهمین جشن دنیای تصویر در سال ۱۳۹۸ شده است، فیلمنامه سریال جیران را سالها پیش نوشته و قرار بود این سریال با کارگردانی حسن فتحی، از جمعه در فیلیمو پخش شود که گویا اسیر ممیزی توسط ساترا شده و پخش آن به تعویق افتاده است.
متن کامل توضیحات احسان جوانمرد اینگونه است:
اگر خبری از احوالات جیران خاتون خواسته باشید شنیده شده که قصهاش را در پستو نگه داشتهاند تا به گوش کسی نرسد؛ از آن طرف میگویند به زودی فرجی خواهد شد و به بیرونها خواهد آمد تا دلبری کند از خلق روزگار که از قدیم گفتهاند پریرو تاب مستوری ندارد؛ تا آن روز چیزهایی هست که دوست و دشمن باید بدانند و بدجوری سنگینی میکند روی این دل وامانده.
یک: زنهار که نوشتن از تاریخ دو جور دل میخواهد. یکی دلی که عاشق میشود، دیگری دلی که خطر میکند. روزی که من عاشق جیران شدم 29 ساله بودم و روزی که خطر کردم برای نوشتنش 34 ساله! حاصل عشق را همان اول دیدم و محصول خطر کردن را حوالی ایستگاه آخر.
دو: حاصل ده دوازده سال تقلا و مطالعه تاریخی تبدیل شده به اثری که قرار است هم درباری باشد هم بازاری؛ هم فاخر باشد هم عامهپسند؛ هم خانوادگی و هم تاریخی؛ هم معمایی و هم عاشقانه؛ آیا شده؟ نمیدانم. آیا میشود؟ این را هم نمیدانم. من فقط میدانم که جیران نه ربطی به حریم سلطان دارد نه به قبلهی عالم و آهوی این و مارال آن و باقی آثار کهنه و نو؛ جیران ضمن احترام به تمام آثار داخلی و خارجی، شبیه جیران است ولاغیر. همچنین این سریال هیچ شباهتی به پاورقیها و رمانهای مشهوری که به همین نام منتشر شدهاند ندارد مگر در نام شخصیت اصلی(جیران) که خب ناگزیر از حفظش بودهایم.
سه: وقتی میگویم جیران فقط جیران است، قصدم انکار شباهتهای میان دربار عثمانی با دربار قاجار؛ یا خواجههای ما با خواجههای دیگر قصـــــهها؛ یا مثلا زنان ما با زنهای آثار دیگر نیست؛ اینها خب بخشی از مواد اولیه برای هر مورخ و قصهنویسی هستند و اصلا انکار چنین شباهتهایی بسیار ابلهانه است. بالاخره حرمسرا را هر طور بنویسی حرمسراست دیگر! جمله "جیران تنها شبیه جیران است" یعنی کلیت این سریال شما را یاد هیچ اثر دیگری نخواهد انداخت جز خودش. چرا؟ چون من اگر چه ادای دین به آثار بزرگانی چون حاتمی شیرینسخن، بیضایی بزرگ، تقوایی کبیر، احمدجوی بیتکرار، عیاری نابغه و حتی خود استاد فتحی چیرهدست و سریالبلد را فراموش نکرده و آداب شاگردی و پاسداشت بزرگان را در حد توانم به جا آوردهام اما شخصا کاملا مراقب بودهام که این ارجاعات بر کلیت اثر سایه نیندازند و جیران چه در قصهپردازی و چه در دیالوگنویسی منحصر به فرد و یگانه باشد.
چهار: برای دوستان و همچنین دشمنانی که از سر عشق یا نفرت یا اصلا کنجکاوی علاقه دارند بدانند جیران شبیه کدام سریال است توصیهای برادرانه دارم؛ وقتی دنبال آدرسی در تهران میگردید بیهوده نقشهی خاورمیانه یا کل دنیا را روی میزتان پهن نکنید تا سردرگم نشوید؛ جیران اگر قرار باشد شبیه چیزی باشد قبل از هر چیز دیگری شبیه آثار پیشین کارگردان و نویسنده و تهیهکننده خودش در ژانر تاریخی است. زورخانهای اگر در قصه دیدید بروید به نشانی پهلوانان نمیمیرند(فتحی) ؛ عیار و طرار اگر دیدید بروید به نشانی شب دهم(فتحی)؛ عشاق شاعـــرمســـلک اگر دیدید برویــــد سمـــت مـدار صفر درجه(فتحی)؛ چیزی شبیه خان و خانـــم کوچک اگر دیدیـــد بروید به نشـــانی پس از باران(عفیفه)؛ و اگر شاهد رقابتی مردانه برای تصاحب یار بودید در شازده ارسلان و رشید (بانوی عمارت بنده) یا در فرهاد و قباد (شهرزاد حسن فتحی) شاید پیدایشان کنید. دستهای پشت پرده اگر دیدید احتمالا از سایهنشینان بانوی عمارت کسانی به آفتاب آمدهاند و دیوانسالاری مخوف و مقتدر اگر دیدید خوب دقت کنید شاید بزرگآقای شهرزاد باشد.
اما فهرست بالا هم اگر پاسخگوی جست و جوی دوستان نبود میتوانند به فهرست طولانیتری مراجعه کنند که سایر سریالهای ما سه نفر(غیر تاریخیهایمان مثل گمشدگان بنده و آنام عفیفه و زمانه فتحی) و سینماییها و تلهفیلمهای ما (اعم از تاریخی و غیر تاریخی) را در بر بگیرد. با همه اینها من همچنان سر حرفم هستم؛ جیران شاید شبیه همهی اینها باشد اما در تحلیل نهایی در نهایت شبیه خودش خواهد بود ولاغیر.
پنج: رفقایم چندین بار به من گفتند در این موج تهمت و افترا کسی اسمی از تو نبرده و فقط نام فتحی و عفیفه به میان آمده است؛ حتی متن مصاحبهای را به من نشان دادند که در آن مشخصا حساب احسان جوانمرد از بقیه جدا شده بود؛ با استناد به اینها نظر رفقایم این بود که وقتی هیچ تهمت و شکایتی متوجهت نیست و کسی با تو کاری ندارد بهتر است سکوت کنی تا اسمت به این تهمتها گره نخورد.
اما من به چه قیمتی باید سکوت کنم؟ به قیمت تماشای تخریب مردی که کل صنعت سریالسازی کشور مدیون زحمات اوست؟ هر بار که این صنعــــت سیرقهقرایی گرفته چه کسی غیر از حسن فتحی آستین بالا زده و پرچمدار آشتی دادن مردم با آن شده است؟ مدار صفر درجه جریانساز را چه کسی ساخت؟ سریالهای ماه رمضان تلویزیون قبل از میوه ممنوعه چگونه بودند و بعد از آن چگونه؟ آیا شب دهم انقلابی جدی در باکس ماه محرم تلویزیون نبود؟
کارنامه سنگین و پربار فتحی در تلویزیون به کنار؛ یکی صادقانه به من بگوید شبکه نمایش خانگی قبل از ساخته شدن سریال شهرزاد چه وضعی داشت؟ آیا نباید مثل تمام ممالک مترقی دنیا قدر سرمایههایی چون فتحی را بدانیم؟ این قدردانی اصلا ربطی به این ندارد که خود فتحی و آثارش را دوست داریم یا نه؛ صحبت از تاثیر این مرد بر حیات حرفهای تک تک باشندگان این صنعت است؛ از بازیگر و فیلمبردار و صدابردار گرفته تا کارگردان و نویسنده و منتقد و خبرنگار؛ امثال فتحی و بزرگان دیگری مثل او اگر نبودند، اصلا صنعتی میمانْد که من و شمای جوانتر چرخش را بچرخانیم؟
فتحی در هر کجای دنیا اگر چنین تاثیری بر این هنر و حرفه گذاشته بود، جز تکریم و احترام چه چیزی در انتظارش بود؟ ما را چه شده است؟ به جای اهدای لوح تقدیر و تندیس "یک عمر فعالیت هنری" باید یک عمر عذابش بدهیم؟ همهی اینهایی که بر شمردم به شکلی دیگر درباره آقای عفیفه هم صادق است. مردی که نه تنها در کارهای مشترکش با فتحی که در کنار کارگردانهای دیگر هم آثار محکم و ماندگاری ساخته و با "پس از باران" در حافظه جمعی چند نسل از ایرانیان جا گرفته است. باز همهی همهی اینهایی که گفتم راجع به بسیاری از بزرگان و پیشکسوتان سینمای مملکت صادق است و متاسفانه نمیدانم چرا فقط در قطعه هنرمندان است که همدیگر را دوست داریم و خدمات بزرگانمان را ارج مینهیم. سعدی در گلستانش میگوید: بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد.
شش: راستی میدانستید اگر شباهت ظاهری سریالها مبنای شکایت یکی و توقیف یا توقف پخش آن دیگری باشد، من چه انسان رحمان و رحیم و بزرگواری هستم که از تمام پروژههای عصر ناصریِ سالهای اخیر شکایت نکردهام؟ برای فیلمسازان ملاک تقدم و تاخر "پروانهی ساخت" است و برای فیلمنامهنویسان و محکمههایشان "تاریخ نگارش و ثبت فیلمنامه". جیران با داشتن مستنداتی محکم مربوط به سال 1393 در هر دعوا و محکمهای دست کم سه سال بر همهی آثار ناصرالدینشاهی که در این سالها اسمشان را شنیدهاید حق تقدم دارد! حالا متوجه شدید چرا کسی علاقه ندارد طرف دعوایش احسان جوانمرد باشد و اسم او از تمام خبرها و شکایتها حذف شده؟ چون طرح شاه و جیران او از همه قدیمیتر است؛ به همین سادگی! پای شاهدی معتبر (جناب آقای مجید مولایی تهیهکننده خوشنام کشورمان) هم در میان است که در همان سال 93 برای نوشتن طرح جیران با احسان جوانمرد قرارداد مکتوب امضا کرده و بینشان هم مبلغی به عنوان دستمزد نگارش طرح داستانی جیران رد و بدل شده است. مستندات انقدر محکمند که در صورت طرح دعوا حتی نیازی به حضور دیگر شاهدان پرتعداد ماجرا نیست.
راستش کم کم دارم به این نتیجه میرسم که اشتباه کردم شکایت نکردم؛ اما چرا نکردم؟ چون - درست یا غلط - معتقد بودم و هستم که تاریخ ارث پدر کسی و از جمله خود من نیست! من 1100 روز زودتر از بقیه طرحم را درباره شاه و جیران نوشتهام. خب نوشته باشم؛ که چه؟ آمدیم یکی دیگر هم دوست داشت راجع به قصههای عاشقانه همان شاه فیلمنامه بنویسد؛ یا دیگری دوست داشت روایت طنزی از ناصرالدینشاه به مخاطبانش ارائه کند؛ به من چه ربطی دارد؟ اصلا اگر همین امروز دو نفر بیایند و قصهای عاشقانه در مورد مثلا "تیمور لنگ" بنویسند، مثل هم مینویسند؟ سریالهایشان مثل هم از آب در میآید؟ خب هر دو میسازند و آنکه بهتر است را مردم میبینند.
آنکه ضعیفتر است هم خود به خود کم دیده میشود و کمتر میفروشد و زودتر از یاد همه میرود.حتی ممکن است یکی از آنها انقدر فیلمنامه یا خروجی ضعیفی داشته باشد که هیچ پلتفرمی (نه فیلیمو؛ نه نماوا؛ نه فیلمنت) حاضر نشود آن را پخش کند. بله؛ ممکن است اصلا پروژه به همین دلیل بخوابد و سازندگان بلندپروازش بدهکار عوامل مظلومش بشوند و خب معمولا اینجور وقتها تنها راهی که برایشان باقی میماند راه انداختن یک دعوای رسانهای و بر پا کردن گرد و خاک است تا شاید بتوانند سنگینی شکستشان را با دیگران تقسیم کنند.
درس اخلاقی این مثال این است که بالاخره بیهوا "تیمور لنگ" ساختن و به دل تاریخ زدن خطراتی هم دارد. همــان اول گفتـــم که دو جور دل میخواهــد.
اصلا؛ صرف هوس کردن نمیتوان و نباید سراغ تاریخ رفت و قصه تاریخی نوشت و سرمایهگذار پیدا کرد. خب دیگر؛ بگذریم از مثال تیمور لنگ و برسیم به ناصرالدینشاه خودمان؛ راستش من هم مثل خیلیهای دیگر حیرتزده شدم وقتی دیدم بعد از موفقیت نسبی بانوی عمارت این همه کار قاجاری وارد صدا و سیما و شبکه خانگی شد اما هرگز ناراحت یا دستپاچه نشدم؛ من نویسندهی خوبی نیستم ولی معتقدم حتی یک نویسندهی بد هم وقتی به خودش، به قدرت قلمش، به پشتکارش در مطالعه، به وسواسش در چیدن کلمات، به دقتش در قصهپردازی، به دانشش در شخصیتپردازی و بالاخره به اثربخش بودن این زحمتها و قابلیتها ایمان داشته باشد دیگر نیازی نیست از کسی بترسد یا به خاطر تشابه ایده از رقبای خود شکایت کند.
مردم شعور دارند؛ مردم سلیقه دارند؛ مملکت منتقد و خبرنگار دارد؛ بالاخره تو اگر درست کار کرده باشی نتیجهی تضارب آراء مردم و نخبگان میشود استقبال نسبتا خوب از کارت؛ حالا یا فقط عوام؛ یا فقط خواص؛ یا عوام و خواص با هم. من علیرغم داشتن حق تقدم تا این لحظه شکایت رسمی نکردهام و در ادامه هم تا با ظلمشان مجبورم نکنند شکایت نخواهم کرد. چون کماکان معتقدم تاریخ ارث پدر هیچ کس نیست و نباید این رویهی غلط را در ژانر تاریخی باب کنیم. سرقت ادبی که اتفاقا بسیار امری مذموم و نکوهیده است معنای دیگری دارد و کاش دوستانی که ظاهرا نمیدانند سرقت ادبی چیست بیایند تا چند خاطره سوزناک از مالباختگی خودم برایشان تعریف کنم بلکه متوجه بشوند چه کسی از چه کسی و چرا میدزدد. برای مالباختگی شرط اول و بسیار مهم این است که مالی برای باختن داشته باشی و مال تعریف دارد!
هفت: چیزی که من از این زمان و زمانه میفهمم این است که چرخ دارد اشتباه میچرخد. کاش نغمه ثمینیهای مملکت پرکارتر شوند؛ کاش علیرضا نادریهای مملکت از کنج عزلتشان بیرون بیایند؛ کاش امرالله احمدجوها دل و دماغ نوشتن پیدا کنند باز؛ کاش ذوق تقواییها را کور نکرده بودند؛ کاش بیضاییها نرفته بودند؛ کاش لااقل با عیاریها و فتحیهایی که هنوز هستند و داریمشان مهربانتر باشند؛ و هزار بار ای کاش که در تمام این سالها انقدر متن خوب تاریخی در مملکت نوشته میشد که دوْر دست نااهلان نمیافتاد حتی اگر من و ما جزو نااهلان بودیم. زمانی در سریال بانوی عمارت از قول "عنایت فراش" خطاب به "آهو" که در تمنّای باسواد شدن و آرزوی تاریخ خواندن میسوخت دیالوگی نوشته بودم که خیلی دوستش دارم.
عنایت: « کتاب خوندم که ببینم امیرکبیرها چه کردن با قدرت؛ که قدرت چه کرده با امیرکبیرها؛ کمی که خوندم دیدم امیرکبیر بودن چاره ی کار نیست. سوختم! (راه می افتد) بیشتر خوندم. بیشتر سوختم.(با هر اسم دست می کشد به یک یا چند کتاب خطی)از وزرای برمکی تا وزرای دیلمی؛ از حسنک وزیر تا نصرالله منشی؛ از نظامالملکهای عباسی تا نظامالملکهای خوارزمی و سلجوقی؛ از بوعلیِ حکیم تا برزویه ی طبیب؛ تاریخْ تاریخِ سوختن بود و نساختن؛ (رو می کند به آهو) که کتاب بخونی؟ که تاریخ بخونی؟ تو تاریخ بخونی که چی بشه؟»
آن روز از قول عنایت گفتم و امروز هم حرفم همان است که همان است که همان است. وقتی گوش و دیدهای برای عبرت نیست تاریخ خواندن و از تاریخ گفتن به چه کار میآید؟ سرتان را درد آوردم رفقا؛ زنده و پاینده باشید؛ امیدوارم اگر این اتفاقات خاطرتان را خسته، بر من و ما که البته بیتقصیرترینیم در این فقره، ببخشایید؛ مطمئن باشید این بار اگر دادگاهی در کار باشد حقیقت در جایگاه شاکی و دروغ در جایگاه متهم خواهد ایستاد و هرگز دیگر شفقت و رأفت و مدارای بیجای من باعث دردسر خودمان و شما مخاطبان عزیز جیران نخواهد شد.
احسان جوانمرد / زمستان پر از دروغ 1400