ارباب و فحول اندیشه ی سیاسی غرب به شکل ناباورانهای در پی باز تعریف مجدد تعهد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی لیبرالیسماند.
مبنای این بازتنظیم دو اتفاق جهان گستر است که ذیل عناوین ۱- آثار ویروس کرونا بر اوضاع سیاسی و اقتصادی جهان، ۲- فرجام جنبش عدالت طلبی و ضد تبعیض نژادی در امریکا طبقه بندی می گردد.
قصد و غرض نهایی نخبگان، سیاست مداران و بعضی از دانشگاهیان، محققین و منتقدین در وهله اول بهبودی و ترمیم لیبرالیسم از آسیب ها و تهدیدهای ریشه سوز است. فرآیندی که در طول چندین سده بقای این طرز تفکر و نظام های سیاسی برآمده از آن را باز تنطیم نموده است.
دغدغه ی بعدی آنان جلوگیری از شیوع آنارشی و امتناع از تسلط صاحبان اندیشه های سیاسی بدیل است که بزعم آنان چندین دهه است در کمینگاه سقوط ارزش های مسلط غربی گارد گرفته اند. پروژه ای که برای استمرار نیاز به تغییر تاکتیک دارد.
در حال حاضر تضادهای درونی و محیطی لیبرالیسم به عینیت رسیده است و با قتل فلوید و شیوع بیماری کووید ۱۹ عامل رهایی ذهنی نیز فعال شده است. نتیجه آن استمرار اعتراض، شورش و قیام بخشی از مردم آمریکا و اروپا است که بعد از نزدیک به دو ماه هنوز متوقف نشده است و اگر ماشین کنترل و سرکوب سیاست قهریه امان دهد جهان با انقلابی بزرگ و شاید با شورشی غیر هدفمند اما بسیار مخرب مواجه شود. هرچه باشد مهار این شرایط خیلی سخت است چراکه تلفیقی از آمادگی شرایط عینی، بیداری ذهنی و آگاهبود اجتماعی وقتی از هسته ی مرکزی اعتراض ها وسیع تر برود طیفی از مردم جرات اظهار نظر و درخواست احقاق حق می نمایند که به دنبال آن در یک چرخه ی تقویت مجدد گروهی گسترده از مردم عادی و بی تفاوت و بخشی از نظام اداری و حتی پلیس به متن می پیوندند تا ابهت قدرت حاکم فرو ریزد و پدیده ی اجتماعی تحت عنوان جنبش راه می افتد که هویت مستقلی از بانیان و عوامل ماجرا پیدا می کند و مسیر متفاوتی در پیش می گیرد. فرآیندی که نظام های سیاسی از تحلیل آن عاجز است و به همین خاطر در ادبیات سیاسی غرب عناوینی خلق می شود که روابط بین الملل نسبت به ظلم و تبعیض نژادی نابینا است.
در واقع رهیافت لیبرالیسم که در طول چندین سده مدعی و زینت بخش افکار مترقی، آزادی و مساوات طلبی بود اینک در حالت نزار و تب شدید به سر می برد به نحوی که سمبل ها و نمادهای اکرام و اقبال از آن به راحتی سرنگون می شود و در فرهنگ سیاسی و روزنامه های مطرح غرب از این اقدام تحت عنوان سرنگون کردن نهادهای ظلم یاد می شود. باراک اوباما رئیس جمهور سابق آمریکا هم در تشریح و کالبد شکافی وقایع اخیر از نقطه نظر مفهومی " رواج گفتمان عدالت طلبی نژادی" را به کار می برد و تقابل فروریخت لیبرالیسم یا فراخی آن توسط اندیشمندان علوم سیاسی و روابط بین الملل در عرصه ی نظریه پردازی بنیان مجدد می یابد. البته در تحلیل ها و تبیین های واقعه در غرب هنوز تاثیر عوامل تاریخی و استثمار، اشغال، هتک حرمت ها و پیامد نگاه های برخاسته از ناسیونالیسم و شوونیسم به عنوان نقد درون گفتمانی به تصویر کشیده نمی شود تا عمق و کنه پدیده های اجتماعی هویدا شود و آزادی شناخت وقایع جهانی تسهیل شود.
وقتی در بلژیک مجسمه ی شاه لئو پولد دوم به پایین کشیده می شود یکی از وجوه اعتراض، یادآوری کشتار ده الی پانزده میلیون نفر از مردم کنگو است که یک نسل کشی تمام عیار بود. صدها مورد از این نوع اتفاق ها و مهاجرت اجباری به امریکا و اروپا و آثار جنگ های جهانی و کودتاها و مداخله های تلخ در امور سایر کشورها معجونی از اقتصاد، سیاست و فرهنگ ساخته است که در مراحلی خود بشر را نیز از هر نوع اصلاح و بازسازی عاجز کرده است در حال حاضر که پرچم کنفدراسیون آثار تاریخی در ایالات متحده پایین کشیده می شود بنیان تمدن و هویت آمریکا مورد نهی و انکار قرار می گیرد. موضوعی که ورد زبان دونالد ترامپ در کمپین های انتخاباتی و مراسمات رسمی است.
تمدن هایی که بنیان آن بر تلی از خاکستر جنگ های داخلی و تبعیض ها واقع می شود بالاخره روزی آتشفشان اعتراض از آن برخواهد خاست. شورش و ناامنی بهای هر نوع سرکوبی است که شاید در مقطعی نهفته مانده باشد. علاوه بر این رهیافت مارکسیسم، فاشیسم و انواع استبدادها در این سطح سوابقی از خود برجای گذاشته است. سقوط مجسمه هایی از قبیل چارلز لین و کریستف کلمب و جفرسون دیویس و آلبرت پایک و جمع آوری دهها تندیس دیگر در آمریکا و اروپا و نبرد با بناهای تاریخی در صورتیکه اغازی بر رهایی از اندیشه و فرهنگ و هنجار باشد که اساس تمدن غرب بر آن استوار است آنگاه، کتاب های مرجع و کتابخانه های مادر مورد نفی قرار خواهد گرفت و جنگ های سابق مذهبی در اروپا و داخلی در امریکا به سمت پاکسازی لایه ها و سطوح تمدنی شیفت داده خواهد شد. تلاش برای پایین کشاندن تندیس ابراهام لینکلن در امریکا و وینستون چرچیل در انگلستان مشعل این بازی پنهان و پیدا است.
به گمان راقم این سطور جنگ و درگیری جزء سرشت و ذات لیبرالیسم است و در ذات بحران، تحول و دگرگونی نهفته است. شورش، اعتراض و قیام اگر به انقلاب هم منجر نشود خود مقدمه ی تغییرهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. تاثیر جنبش وال استریت، شورش ها و ناآرامی های چند سال قبل اروپا به ویژه یونان و فرانسه در شعله ور کردن ناآرامی های اخیر قابل بحث و تحقیق است. البته تکنولوژی و فناوری ارتباطات و اطلاعات در شعله ور نمودن هرنوع ناآرامی جهان را به تسخیر خود درآورده است و تشدید می نماید. وقتی در جامعه شورش ها به هر دلیل فرو می نشیند آثار وضعی آن برای آینده از بین نمی رود بلکه در قالب گسل هایی بالقوه باقی می ماند که در موقعیت های مناسب خود را نشان خواهد داد.
در هر صورت در گهواره ی تمدن غربی برای مقابله با ناآرامی ها که بهتر است آن را جنبش ضد تبعیض نژادی فلوید نامید اقدامات هماهنگی برای کنترل یا فرونشست جنبش در حال شکل گیری است که بارزترین آن راه اندازی خرده گفتمان "دموکراتیک کردن دموکراسی " است. با تکیه بر این قاعده عده ای از تحلیل گران دموکراسی در هند، برزیل و اندونزی را بسیار واقعی تر از امریکا و بعضی از کشورهای اروپایی می دانند. اما از نکته ای غفلت می کنند و آن همسان پنداشتن دموکراسی و لیبرالیسم است. مساله ی اساسی این است که در غرب برای رهایی از تضادها و تناقض های لیبرالیسم، دموکراسی مورد استنطاق قرار می گیرد. جونا گولدبرگ در کتاب خودکشی غرب ادعا می کند چگونه تولد قبیله ( قبیله ی اداری سیاسی) پوپولیسم، ناسیونالیسم و دیکته کردن هویت سیاسی معین، دموکراسی امریکایی را از بین می برد ولی ایشان هرگز این ناسازگاری ها را برایندی از ترشحات لیبرالیسم مسلح یا نئولیبرالیسم نمی داند و یا از آن به عمد غفلت می ورزد.
در هر صورت بسته ی رهایی از بحران اخیر دربرگیرنده ی مولفه هایی از قبیل اصلاح تبعیض نژادی در حوزه ی سیاست، محدود کردن بازار آزاد در اقتصاد و اصلاح قوانین مربوط به سلطه ی پلیس در بخش امنیت است که سرآغاز معماری غرب در برطرف کردن گسستی است که با تکیه بر پیشینه اما به شکل ناگهانی در امریکا و اروپا شروع شده است. البته لیبرالیسم با هوشیاری و زیرکی تمام توانسته است خود را از بحران های سابق با پول و زور( نهادهاای مالی و ارتش) نجات دهد اما این بار با عمق پیدا کردن شرایط و شیفت بحران از ساختارهای مالی به فرهنگ و نهادهای سیاسی _ اجتماعی پیمایش بسیار سختی پیش رو دارد و تصور بر این است اتاق عمل لیبرالیسم این بار در برداشتن تومورهای مغزی آنچنان کارایی نداشته باشد.
اگر نظام های سیاسی لیبرالیسمی بتوانند از عهده ی شورش ها، پیش داوری ها و ناسازگاری ها برآید برای ادامه ی بازی روزگار خوشی نخواهد داشت. ویروس کرونا تا حال در نیمه ی اول بازی سه موج ثقیل را بر نظام های سیاسی سوار کرده است.
موج اول بحران سلامت و بهداشت است که شبکه ی تشخیص و درمان را در جهان به شکل وحشتناکی عاجز کرده است.
موج دوم آثار شکننده ی اقتصادی است که رکود، تورم، کسری بودجه، بیکاری و رشد منفی تولید ناخالص داخلی از کمینه عواقب آن است.
موج سوم گسترش ناآرامی هاست. شهروند جهانی آنقدر گرفتار و رنجور است که با اقل بهانه به استقبال مرگ رود.
امواج بعدی سر راه نیمه ی بعدی قرار دارد که برای مهار آن نیاز به فهم همکاری بین المللی و هوشیاری صاحبان قدرت دارد، امری که در این اوضاع و احوال جهانی بعید است میسر شود.
* نماینده ادوار مجلس شورای اسلامی