شرق: ابراهیم بهزاد، از شاهنامهپژوهانی است که مدعی ارایه نگاه جدیدی بهشاهنامه است. به باور او آن چنان که شایسته شاهنامه و حماسه است این اثر بزرگ نقد و بررسی و تحلیل نشده است. آنچه که در نگاه او بیش از هر چیز دیگر به چشم میآید تاکید بر این مساله است که کار اصلی گردآوری و تصحیح شاهنامه توسط خاورشناسان صورت پذیرفته است که به نظر وی کار خاورشناسان با وجود دقت بسیار، نسبت به خوانش و تفسیر شاهنامه همچنان کاری مقدماتی است. بنا به نظر بهزاد زمان آن رسیده که شاهنامه از نو بازخوانده شود شاید که از درون این یادگار هزارههای پیشین سهم امروزین ادبیات و فرهنگ پدیدار شود. کتاب وی با عنوان «من گشتاسب را تبرئه میکنم» در انتظار چاپ است. وی در این کتاب برای ما از کاشفان واقعی شاهنامه که همان خاورشناسان باشند میگوید و مهمتر از آن، با مقابله بینامتنی شاهنامه با متون حماسی دیگر (از جمله یادگار زریران) و ردیابی گشتاسبستیزی در تاریخ طبری، غرر ثعالبی، اخبار الطوال دینوری، تاریخ بلعمی و برخی متون دیگر و سپس اولین ادعاهای برخی خاورشناسان بر فرزندکشی گشتاسب و تکرار بیچون و چرای این ادعاها در آثار معاصران، نتایج نو و درخور توجهی عرضه میکند. آنچه میخوانید حاصل گفتوگو با این شاهنامهپژوه است. لازم به ذکر است که بعد از انجام مصاحبه، ایشان بنا به حساسیت بسیار درخصوص موضوع، نقلقولها را دقیقا با منابع انطباق داده و بعد از مصاحبه به تطبیق ارجاعات موجود با اصل متون پرداخته و در اختیار روزنامه قرار داده است:۱
جناب بهزاد به نظر میرسد که ادعای شما مبنی بر اینکه خاورشناسان کاشفان اصلی شاهنامه هستند علاوه بر اغراقآمیز بودن به قصد چالش عنوان شده است. آیا واقعا خاورشناسان کاشفان اصلی شاهنامهاند؟
من سعی میکنم دقیق و مستند حرف بزنم و اگر چالشی ایجاد شود – که نمیشود - بیانگر پویایی جریان شاهنامهپژوهی است. قریب به دو قرن پیش پژوهشگران خارجی شاهنامه را کشف کردند. نویسندگان داخلی با تاخیری طولانی از طریق خارجیها با شاهنامه آشنا شده و از ابتدا به ناچار قافیه را واگذار کردند، به این ترتیب شاهنامهپژوهان طراز اول ایرانی از همان آغاز کار، بیش از یک قرن و نیم نفس کم آوردند، تاوان این شرایط ناگزیر، نابسامانی و نازایی و از هم گسیختگی شدیدی است که به صورتهای مختلف در آثار نویسندگان داخلی دیده میشود.
اولین تلاشهای مستشرقین برای شناخت و معرفی شاهنامه به اواخر قرن ۱۸ و سالهای آغازین قرن نوزدهم میلادی مربوط میشود. «ای.جی. هاگمن» آلمانی در سال ۱۸۰۱ میلادی یکی از اولینهایی است که به چاپ شاهنامه اقدام کرد. ۱۰ سال بعد از وی «ماتیو لومسدن» انگلیسی به چاپ شاهنامه میپردازد و در سال ۱۸۱۴ «جیمزآتکینون» انگلیسی داستان رستم و سهراب را با ترجمه انگلیسی به چاپ میرساند. «ترنر ماکان» انگلیسی در سال ۱۸۲۹ شاهنامه را به صورت علمی تصحیح و منتشر میسازد و در سال ۱۸۳۸ پژوهشگر و ادیب فرانسوی «ژول مول» شاهنامه را تصحیح و به فرانسه ترجمه میکند، این محقق خوش ذوق ۴۰ سال از عمر خود را صرف تصحیح، ترجمه و تحقیق در شاهنامه کرده است. «ژول مول» در مقدمه تصحیح خود درخصوص طریقه بهرهمندی فردوسی از روایات کهن شفاهی و کتبی و همچنین شرح حال شاعر، تحقیقات دقیق و جامعی انجام داده است. فعالیتهای مستشرقین درخصوص شاهنامه و سپس تقلید ناقص نویسندگان هموطنمان از زبان خود ایرانیان شنیدنیتر است.
آقای منوچهر مرتضوی در کتاب خود (فردوسی و شاهنامه) چنین آورده است: «پس از انتشار متن و ترجمه کامل شاهنامه فردوسی در هفت جلد بزرگ که تقریبا ۴۰ سال طول کشید و نام ژول مول (موهل) جاودانه و آوازه شاهنامه را در اروپا منتشر ساخت واقعهای استثنایی و حادثهای فوقالعاده در اروپا تلقی شد و ستایشها و تقریظهای فراوانی از شاهنامه به عمل آمد. «ولف» نیز با صرف ۳۰، ۴۰ سال از عمر خود برای تالیف و تنظیم واژهنامه شاهنامه تلاش کرده است.»
همچنین مهدی قریب در «بازخوانی شاهنامه» مینویسد: «کمتر شاهنامهشناسی را در جهان میتوان سراغ کرد که با نام «فریتز ولف» و فرهنگ بزرگ و ارزشمند شاهنامه او آشنا نباشد. ولف مدت ۲۰ سال در تهیه و تدوین واژه نامه بسامدی شاهنامه رنج برد. حاصل کار او مجموعه عظیم و منحصربهفردی است از تمامی کاربردهای لغوی شاهنامه به شیوه آماری تا زمان جمعآوری و تدوین جامع مفردات و ترکیبات شاهنامه و در نهایت، تالیف فرهنگ بزرگ شاهنامه، فرهنگ ولف از نظر اشتمال بر آمار اجزای زبان فردوسی، میتواند هم مصحح متن را در روند تصحیح شاهنامه یاری دهد و هم به عنوان ماخذی معتبر در تالیف فرهنگهای دورهای زبان فارسی مورد استفاده قرار گیرد. در حدود سال ۱۹۵۲ میلادی گروهی از محققان و شاهنامهشناسان برجسته انستیتوی خاورشناسی فرهنگستان شوروی، کوشش برای تصحیح انتقادی و علمی متن شاهنامه فردوسی را آغاز کردند... کار آنان در مجموع نزدیک به ۲۸ سال به طول انجامید.» به این ترتیب مستشرقین شاهنامه را کشف کرده و به دنیا و ایرانیان معرفی کردند.
و این فقط مختص شاهنامه است؟
خیر، خاورشناسان علاوه بر تصحیح و ترجمه شاهنامه متون اوستایی و پهلوی را نیز به مطالعه در آورده و بنمایههای اساطیری شاهنامه را در این متون یافته و مورد مداقه قرار دادند. کتاب اوستا از جمله آثاری است که مورد توجه آنان قرار گرفته است.
متن کامل اوستا به همت کارل فرید ریش گلدنر در سده نوزدهم میلادی در تیراژی محدود انتشار یافت و اکنون پس از گذشت بیش از یکصد سال... به تعبیر زیبای علامه محمد قزوینی چنان کبریت احمر نایاب و دستنایافتنی است.
گلدنر برای تصحیح کتاب اوستا از ۱۲۰ نسخه خطی بهره برده است که از طریق وزارت خارجه آلمان از کتابخانههای بمبئی، کپنهاک، مونیخ، لندن، آکسفورد و... گرفته شده و در اختیار گلدنر قرار گرفته است، جالب اینکه در میان ۱۲۰ نسخه خطی که از کشورهای مختلف جهان آمده است نامی از ایران که خاستگاه اوستا است وجود ندارد و جالبتر اینکه هنوز هم تنها تحقیقات جدی درباره اوستا و متون پهلوی که خاستگاه شاهنامهاند توسط مستشرقین انجام میگیرد و نویسندگان داخلی در این خصوص نیز همچنان در سایه و حاشیه قرار دارند. دمدستترین شاهد، مقدمه نه چندان بلند خانم ژاله آموزگار بر اوستا است. از ۲۶ منبع ایشان به غیر از دو، سه مقاله و کتاب از خود و دوستانی که کم و بیش در کار ترجمه یا برخی تحقیقات حاشیهایاند مابقی نام و عنوان محققان توانایی است که با دقت و اقتدار عرصه را در دست گرفتهاند و نویسندگان ایرانی همچنان حاشیهپردازان ناگزیر این محققان سخت کوشند.
پژوهشهای خاورشناسان، ما را با آثار برخی شاعران، نویسندگان و اندیشمندان سدههای دور میهنمان، که خود از وجودشان بیخبر بودهایم، آشنا میکند. به این ترتیب به همت مستشرقین نام شاهنامه در گوش جهان میپیچد و پس از آن نویسندگان طراز اول ایرانی از طریق خارجیها وارد حوزه پهلوی و اوستا و شاهنامه میشوند. یکی از اولین کسانی که به آموزش اکابر ایرانی میپردازد هرتسفلد است.
ارنست هرتسفلد (هرتز فلد) (۱۹۴۷-۱۸۷۹) که در سال ۱۳۰۵ ه. ش (۱۹۲۶م) برای تحقیقات باستانشناسی در ایران به سر میبرد، نخستین دانشمندی است که به تاکید شاگردانش در آن زمان بیهیچگونه چشمداشتی خط پهلوی و میخی را به چند تن از محققان ایرانی در منزل شخصی خود تعلیم میداد. شاگردان هرتسفلد در این زمان عبارت بودند از: ملکالشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، احمد تبریزی، رحیمزادهصفوی، علیاصغر حکمت، علیاکبر خدابنده و مجتبی مینوی.
به نظر شما در این بین سهم پژوهشگران ایرانی چیست؟ آنها در کجای شاهنامهپژوهی ایستادهاند؟
پس از چاپ و انتشار شاهنامه توسط خارجیها، عدهای از نویسندگان بیادعای ایرانی به ترجمه آثار خارجی پرداخته یا در مجلات و کتابهای خود صادقانه و متواضعانه قلم زده و به قدر توان، دین خود را به جامعه ادا کردهاند. اینان توان و امکان میدانداری نداشته و مدعی حرف و حدیث جدی و جدید و تازهای هم نبودهاند، برخی دیگر از نویسندگان ایرانی آدمهای جدید و جدیای هستند که حرف تازه خارجیها را به حساب خود گذاشته و میداندار اصلی معرکه میشوند و آثار بالغ خارجیها را نتیجه تلاش خود معرفی کرده و در نبود نقد و مخاطب جدی و با اطلاع، به نام خود به چاپ میرسانند.
این نویسندگان نابرده رنج به این راحتی محصول ۱۵۰ ساله خارجیها ر ا صاحب میشوند و گزیدههای ادبیات را به بازار فرستاده و با نازلترین برداشتها به جان زبان و ادبیات افتاده و بر «خانه هستی»مان چوب حراج میزنند. جریان آثار برخی معاصران شرح هجران و خون جگری است که ناگفته میماند، مگر حدیث شاهنامه که امروز در کار آنیم وگرنه این مقال هفتاد من کاغذ میشود.
برای سختی کار نویسندگان خارجی همین یک جمله از «تئودور نولدکه» کافی است که: «گاه در مقایسه چند نسخه یک بیت ۱۲ شکل مختلف پیدا میکند.» مقابله نسخههای خطی که تعداد ابیات ۴۰ مورد از این نسخهها بین ۶۰ هزار تا ۳۹ هزار بیت در نوسان است و هر یک از ابیات نیز گاه به ۱۰، ۱۲ صورت نوشته شده است، کار شاق و طاقتفرسایی است که در طول سالیان توسط مستشرقین انجام شده است.
نتیجه زحمات این مستشرقین، آماده و مجلد در اختیار برخی نویسندگان صنعتگر ایرانی قرار میگیرد و اینان با چسباندن نام خود روی عنوان مصححان خارجی، شاهنامه را به تصاحب خود در میآورند. به قول آقای مهدی قریب؛ «شاهنامههای چاپ ایران در چند دهه اخیر از روی یکی از چاپهای سه گانه «ماکان»، «موهل» و «فوللرس» گاه حتی بدون هیچ تغییری، رونویسی شده است.» و باز یادآور میشود که «کار تصحیح و چاپ شاهنامه در ایران از همان آغاز هیچگاه بر مبنای درستی استوار نبوده است... عمدهترین ویژگی این شاهنامههای چاپی (ایرانی) که برخی از آنها متاسفانه، با یدک کشیدن عنوان تصحیح علمی، هنوز هم بسیار متداولند، این است که کم و بیش از روی چاپهای ماکان، موهل و فوللرس رونویسی شده است... هیچ یک از این شاهنامههای چاپی، حتی به کمترین خواستهای اصولی و ضروری حوزه تصحیح متن پاسخ نگفتهاند. در نتیجه این لون تصحیحات، گاه کاملا به لحاظ دقت و صحت متن بیاعتبار هستند.» مشابه این حرف را نولدکه درخصوص نسخههای ایرانی چنین بیان میکند: «شاهنامه چاپ تهران تا این اندازه از ماکان که نمونه آن بوده است، تقلید کرده که حتی در یک پایتخت شیعه بیتهایی که در مدح عمر گفته شده و تازه جعلی هم هستند را نیز طبع کرده است. این عمل مثل این میماند که کتابی در سال ۱۸۷۰ در رم به چاپ رسیده باشد و یک فصل مهم آن حاوی اعتراف به لوتر باشد.»
جالب است که هنوز هم نهضت تصحیح صرف ادامه دارد و در علت توقف در تصحیح و پرداختن به کارهای مکانیکی و غیرخلاقه با آقای جلال ستاری موافقم، ایشان که عمری را به پژوهش اسطوره پرداختهاند در آخرین مصاحبهشان میگویند: «در مواجهه با شاهنامه بیشتر از بررسی اسطورهها شاهد تصحیح این اثر سترگ هستیم. این از آن ایرادهایی است که به فضای فرهنگی ما وارد است. برای اینکه تصحیح آسانتر است و اندیشه کردن درباره چیزی کار دشواری است پس روایت و نقل روایت کردن و از طرفی مدام تصحیح کردن، آسانتر از آن است که پژوهش انتقادی شود.»
پس بنا به نظر شما کارهای داخلی در زمینه شاهنامهپژوهی کمکی به شناخت این اثر نکرده است؟ راهکار شما در این زمینه چیست؟
سهم نویسندگان ایرانی در پژوهش شاهنامه شمارش منفی معکوسی است که هنوز هم به صفر نرسیده است و سایه محققان خارجی تا به امروز نیز بر قلم و زبان نویسندگان ایرانی سنگینی میکند و در آثار ایشان صحنههایی گاه تراژیک و گاه کمیک به چشم میخورد که نتیجه تقلای ایشان برای گفتن حرفهای جدید است. یکی از همین دوستان نویسنده که میخواهد بیاعتنا به مستشرقین حرف تازهای بزند در معرفی خود هم میگوید: «بنده اصولا برای اثبات اهمیت و عظمت آثار ایرانی اعم از فردوسی و دیگران معتقد و علاقهمند به استشهاد از مستشرقین و استناد به نظر بیگانگان نیستم و این شیوه را، که تقریبا در محیط فرهنگی و علمی ایران از دیرباز تاکنون شایع بوده، نمیپسندم و ناشی از عقده حقارت و خودکمبینی میدانم.» ولی وی عاقبت مجبور به این اعتراف ناگزیر میشود که حتی نامگذاری شاهنامه نیز توسط مستشرقین انجام گرفته است و لذا با کمال احترام مینویسد: «تصور میکنم جامعترین عنوان برای شاهنامه همان «حماسه ملی ایران» باشد که نولدکه و هانری ماسه و برتلس و دیگران پذیرفتهاند.» تا اینجای کار مشکلی پیش نمیآید، دردسر وقتی آغاز میشود که نویسنده هم میخواهد از عنوان «حماسه ملی ایران» برای شاهنامه استفاده کند و از آنجا که انسان بیاعتنایی هم هست و نمیخواهد از مستشرقین هم تقلید کند بر سر دوراهی قرار گرفته و این توضیح نمکین را ایراد میکند: «لازم به توضیح است که بنده عنوان «حماسه ملی ایران» را به تقلید از نولدکه و ماسه و دیگران انتخاب نکردهام بلکه با امعان نظر در ماهیت و اهمیت شاهنامه و با توجه به واقعیت و حقیقت، این عنوان را به کار برده اما شکی ندارم که نولدکه و ماسه و دیگران نیز به همین علت این عنوان را برگزیدهاند.»
به این ترتیب شاهنامه پس از یک چرخش کامل به گرد سر مستشرقین لقمه آمادهای میشود در مقابل دهان نویسندگان ایرانی، این عرصه برای نویسندگان داخلی چنان نوظهور و بکر و دیر آشنا بود که ناگزیر تن به شبیهسازی آثار خارجی زدند. این در حالی است که بهزعم من تا به امروز نیز حرفهای ناگفته بسیاری باقی است که محققان خارجی نیز از عهده آن برنیامدهاند. صرف نظر از اینکه به عقیده من درخصوص شاهنامه با توجه به پیوند وسیعش با زبان و اسطوره و آیینهای کهن و تاریخ و فرهنگ گذشته هیچکس نمیتواند حرف آخر را بزند.
جناب بهزاد با تشکر از شما، مشتاقانه منتظر کتاب جدیدتان «من گشتاسب را تبرئه میکنم» هستیم.
به یاد داشته باشیم
مواریث کهن ما فارغ از محتوا و در هر سطحی از کیفیت که باشند شایسته احترامند. چه اینکه از دالان پر پیچ و خم تاریخ بس نشیب و فرازمند این سرزمین کهن به سلامت گذر کرده و امروز به دست ما رسیدهاند. در این میان هستند نامها و برجایماندگانی که برای همیشه تاریخ در سپهر حیات ملی و چه بسا جهانی، نور افشانند. حضرت مولانا، خواجه حافظ شیرازی، شیخ اجل مصلحالدین سعدی و... از این جملهاند و بزرگ مرد دیار طوس و خراسان، حکیم ابوالقاسم فردوسی، همو که با سرایش شاهنامه دو قرن سکوت قبل از خویش را فریاد برآورد. شاهنامه چونان سند ملیت ما هماره جایگاه ممتاز و فاخری میان متون ادبی ایران داشته و دارد. از این باب است که هرگونه بحث و سخن پیرامون آن به طور خاص و مابقی متون عموما، به پربارتر کردن عرصه خودشناسی و ایرانشناسی میانجامد و شاید ادای دینی باشد به آنهایی که در گیرودار صیانت ذات با مشقات بسیار دست بر قلم برده و خویش را وقف نوشتن کردند. لذا باید هر کوششی در این راستا را ارج نهاد و به فال نیک گرفت. و نیز در باب فردوسی و شاهنامه سخنهای زیادی گفته و قلمهای پرشماری در کارند. در این میان هستند کسانی که حرفهای جدیدی برای گفتن دارند و به یاد داشته باشیم که از این رهگذر، فرهنگ و ادب بالندهتر و فربهتر فرارویمان نمایان میشود.