چند سال قبل یکی از چهرههای سیاسی مشهور که در دولتهای آقایان خاتمی، احمدینژاد و روحانی مسوولیت داشت و پیش از آن نیز در دوران دفاع مقدس، منشا خدماتی بود، پیشنهاد کرد در مقالهای این پرسش را مطرح کنم که چه کسانی و با چه هدفی، رابطه آقای خاتمی با مقام معظم رهبری را تخریب کردند و سودش را چه افرادی بردند؟
پیشنهاد آن دوست را شاید از روی محافظهکاری نپذیرفتم، اما پرسشی که او مطرح کرد همچنان به جای خود باقی و حتی قابل تعمیم است به شخصیتهای دیگر از جمله مرحوم آقای هاشمیرفسنجانی و...
رجال سیاسی فرهنگی سرمایههای اجتماعی کشورند؛ چه بر سر کار باشند یا در حاشیه قرار گیرند. تجربیاتی دارند که به درد میخورد. متاسفانه دعواهای سیاسی که غالبا نه توسط آنها که از سوی دیگران کلید میخورد، اوضاع را آشفته و جایگاه چهرهها را در حد منازعات دمدستی تنزل میدهد. در این میان خناسانی هم هستند که با آتش بیاری معرکه، دعوا را داغ میکنند و اتفاقاتی که نباید بیفتد، میافتد.
اولین اتفاق، ایجاد دلخوری و دومین آن قهر و سپس قطع هرگونه ارتباط و نهایتا پایان گفتوگو است.حال آنکه معجزه حرف زدن با یکدیگر میتواند، چون ریختن آب بر آتش عمل کند. نمیتوان انکار کرد که گاه شکافها بزرگ و فاصلهها زیاد است، اما در فضایی که گفتوگو شکل نمیگیرد، هیچ ارادهای برای پر کردن شکافهای احتمالی نیز به وجود نمیآید.
ممکن است گفته شود بعضی از اختلافات، ریشههای مبنایی و فکری دارد. مثلا یک طرف فکر کند در صورت پذیرفتن دیدگاه مقابل باید انقلاب و نظام و حتی دین را بوسید و کنار گذاشت! نمونه چنین دعوایی در زمان حیات حضرت امام (ره) اتفاق افتاد. جریان چپ آن روز، جناح راست را طرفدار «اسلام امریکایی» (که بزرگترین ناسزای سیاسی آن روزگار و دیوار به دیوار کفر محسوب میشد) خواند و متقابلا جناح راست، چپها را کمونیست معرفی کرد. اما واقعیت چه بود؟ این طرفیها امریکایی بودند و آن طرفیها کمونیست؟
امام نیز در بیانی، هر دو گروه را انقلابی خواندند و آنها را به همگرایی فراخواندند.
همان اتهامها الان به الفاظی دیگر تغییر نام داده. یک طرف فکر میکند طرف مقابل متحجر و ضد رای مردم است و سوی دیگر چنین گمانی دارد که جناح روبهرو بیدین و غربگرا و غربزده و فتنهگر است.
نمیتوان انکار کرد که بخشی از این اتهامات، مصادیقی هم دارد، اما تا به حال کدام یک از بزرگان دو طرف (نه آدمهای کوتاه قد) با هم در فضای صمیمی خصوصی و عمومی گفتوگو کردهاند؟
این بحثها جایش در فصل انتخابات و رقابت سیاسی نیست، زیرا آن فضا اقتضائاتی دارد که مختص زمان خودش است. حتی نتیجه گفتوگو الزاما این نیست که دو طرف دعوا روی همدیگر را ببوسند و از آن پس دور یک سفره قدرت بنشینند. نه. هر وقت اصولگرایان پیروز شدند تیم خود را بیاورند و برعکس. آنچه مهم است اینکه بساط دشمنی برچیده شود.
انتخاب آقای پزشکیان در فضای امروز سیاسی کشور یک نعمت و برکت است. حتی تندترین اصولگراها (مثلا آقای سعید جلیلی) نسبت به شخص و شخصیت او بد حرف نمیزنند و همین میتواند گمشده امروز ما یعنی «وفاق ملی» را پیدا کند. پزشکیان با روابط حسنهای که با بزرگان هر دو جناح دارد، میتواند دستکم دیدار و گفتوگوی بزرگان را با هدف جلوگیری از شکاف اجتماعی بیشتر ملت-حاکمیت تدارک ببیند.
این نقش پزشکیان که فعلا به صورت منحصربهفرد در او وجود دارد، بسیار مهمتر از جایگاه او به عنوان رئیس جمهور است؛ و موقعیت اداریاش به عنوان شخص دوم کشور، موفقیت او در ایجاد آشتی ملی را صدچندان میکند.
ادامه اختلافات کنونی که نتیجهاش از دست دادن سرمایه اجتماعی نظام و کاهش هولناک مشارکت در انتخابات است، قطعا راهی است که اسراییلیها و امریکاییها دنبالش هستند. اگر نیک بنگریم نه فقط ردپای اسراییل که حتی نفوذ آدمهایشان در سیستم سیاسی را میتوان پیدا کرد.پیدا کردنشان سخت نیست. خیلی هاشان هم مقدس مآبند،هم انقلابی، هم دارای سوابق مفید ، اما وه که چه ساده لوحند و راحت بازی می خورند.
اگر قبل از تراژدی۸۸ جلوی کینه ها را می گرفتیم ۱۵سال اخیر برایمان کابوس نبود. اگر ریشه فتنه که ایجاد اختلاف بین چهره های ملی بود، گرفته می شد و اهل سعایت سرکوب می شدند، دنیای امروزمان قطعا به این تلخی نبود.