«بیابان ها بالیدن گرفته است. وای بر آنان که برهوت را پنهان می دارند.»
نئورئالیسم: واقعیت دوباره واقع میگردد
23 ارديبهشت 1402 ساعت 18:47
«بیابان ها بالیدن گرفته است. وای بر آنان که برهوت را پنهان می دارند.»
به گزارش مردم سالاری آنلاین، بیش از یک قرن است که از تذکار فریدریش نیچه فیلسوف سرشناس آلمانی در باب گام برداشتن آدمی بر زمین قدرت زیر آسمان نیهیلیسم می گذرد . متافیزیکِ پوچی در زمانه ی ما بدل به یگانه مذهب آدمیان گشته و تشنه ی خون است آنچنان که تمام خدایان به آیین قربانی فتوا داده اند . این اما کدامین قربانی است که خدای پوچی _ قدرت برای قدرت _ تنها به ریختن خون او رضا می دهد تا دریای خروشان زندگی آرام گیرد ؟ آگاممنون این بار ، بار سفر به کدامین سرزمین را بر بسته و کلوتایمنسترا ، ایفی گنی را کجا و در کدامین خانه ها پنهان کرده است تا از تیغ اجبار پدر ِ فرمانده در امان ماند ؟ خدای پوچی چونان خدایان دیگر هیچ نمی داند و نمی خواهد مگر قربانی و جز به ریختن خون عزیزترین ها رضا نمی دهد . شاید همین باشد آن کلیدواژه ای که ما را در این اندیشیدن کوتاه به زمین و زمانه مان یاری رساند : عزیزترین . خدایان هماره خواهان قربانی اند و قربانی جز ریختن خون عزیزترین ها نمی تواند باشد . نسبت ما با خدای پوچی چیست و عزیزترین قربانی برای او کدام است ؟ این همان سوال کلیدی است که روایت نمایشی نئورئالیسم در صدد پاسخ گفتن به آن است که نمایش همواره نفی نمایش است . رسوا کردن آن " خود " که هراس از " خود " دارد و نمایش هماره می ترساند .
در جمله ای از نمایش نئورئالیسم از دهان یکی از کاراکترها می شنویم که می گوید : " خودکشی یعنی آن که اکثر انسان ها به مرگ طبیعی می میرند اما بعضی را خدا می کشد ، خدای بیهودگی . " آن برخی و بعضی کیانند که خدای بیهودگی به ریختن خونشان سیراب می گردد ؟
هستی در نمایش مدام است و هماره نومن ِ خویش را در پس پرده نگاه می دارد . آنچه آشکار می گردد و پدیدار ، از سوی آنانکه به مرگ طبیعی می میرند چونان واقعیت انگاشته می شود . نمایش ِ فریبنده ی هستی نسبتی تام و تمام با واقعیت دارد چرا که میرندگان طبیعی توان مواجهه با پشت صحنه ی نمایش را ندارند . آنان دوست تر می دارند در قبال پول بلیط بخندند یا بگریند تا به خیال خویش واقعیتی را در قالب قصه ای تماشا کرده باشند و گفتاری برای فرزندان خویش در آستین نصیحت داشته باشند . برای اینان واقعیت نمایش است و نمایش همان واقعیت . واقعیت ناتوانی از مواجهه با واقعیت است . واقعیت ، واقعیت را انکار می کند تا زندگی در جریان باشد . واقعیت امکان بقای حیات است .
و پرسش کلیدی اینجاست : آیا هستی خویشتن خویش را پنهان می دارد یا آدمی برای بقای حیات دست بر دیدگان خویش می نهد ؟ نئورئالیسم بر این باور است که هستی عریان و آشکار است ، پر ، متکاثف و در هم تنیده . آدمی اما نابینایی را بر دیدگان ترجیح می دهد و برای این کوری استدلالی بزرگ در چنته دارد : واقعیت .
واقعیت ترس آدمی است . واقعیت فقدان شجاعت است . واقعیت فرو ریختن بنیان های اخلاق است . واقعیت انکار خانواده و شهر است . واقعیت ایستادن و نشستن و اندیشیدن و دشمنی با شتاب پیشرفت است . این و این همه اما زندگی را بر آدمی تلخ می کند و آرزوها را بر باد می دهد . این و این همه اما زیست طبیعی را از آدمی می ستاند و درست می گفت جناب فیلسوف : وای بر آنانکه برهوت را انکار می کنند . آنان برهوت را انکار می کنند تا زندگیشان بر چرخه ی نصیحت های همیشگی بگردد تا مبادا خدای بیهودگی گریبانشان را بگیرد . اما وای بر زمانه ای که به چشم خویش ببیند : بیابان ها بالیدن گرفته است . آنکه رویش این سرزمین سحرانگیز را رویت کند چگونه و در کجا و به کدامین زمان تواند زیست ؟ آنکه می بیند این همه را عزیزترین است و آماده ی قربانی گشتن .
دوباره می پرسیم از برای اندیشیدن که نسبت ما با خدای پوچی چیست و عزیزترین قربانی برای او کدام است ؟ خدای پوچی زمانی به منصه ی ظهور می رسد که واقعیت دست از واقع نمایی برای آدمی می شوید و آنکه دستان پینه بسته ی این کارگر همیشه در کار را می بیند ، منکر پادشاه است . اینک این چشمان بینا آماده ی قربانی است نه به خواست خویشتن که شهر بنیاد خویش را از حضور این نگاه بر آب می بیند . خدای پوچی نه اولی دارد نه آخری نه مبدئی نه مقصدی نه شروع گشته نه پایان می یابد چرا که او هماره در اتفاق است و عزیزترین آن است که هراسی از بی بنیانی ِ بنیان ندارد و آیین قربانیِ او مراسم رسوا گشتن واقعیت است و با ریختن خون او واقعیت دوباره واقع می گردد : نئورئالیسم .
تنها با مرگ این عزیزترین است که خدای نیهیلیسم امکان گذار از دریای طوفان را فراهم می گرداند . دریایی که یگانه اصل خویش را در قدرت یافته آنچنان که به نابودی فوزیس فتوا کرده است . آنان که قدرت نمی خواهند ابلهانند چنان که داستایوفسکی آن یگانه معلم نیچه روایت کرده بود .
کد مطلب: 195581