امروز، چهاردهم مهرماه، روزِ تهران است. زمانی نه چندان دور، ۴۱ سالِ پیش، آرزوی شهردارِ سئول این بود که روزی پایتختِ کره، سئول، به زیبایی و شکوه پایتختِ ایران، تهران، شود. به فرخندگیِ این آرزو و نیز دوستیِ دیرینهی دو ملتِ کره و ایران، نامِ یکی از خیابانهای تهران «سئول» شد و یکی از خیابانهای سئول نیز «تهران» نامگذاری گردید.
به گزارشِ «مردمسالاری آنلاین»، این روزها چندان نپایید، شهردارِ آن روزهای تهران، غلامرضا نیکپی، به جرمِ ناتوانی در حلِ معضلِ ترافیک و آلودگیِ هوا، طولانی شدنِ ساختِ مترو و استعماری بودن چنین طرحی، ممنوعیتِ ساختوساز در بخشهایی از شهر، سختگیری در اجرای قوانین و اعطای مجوزها و مسائلی از این دست اعدام شد. اعدام او نشانهای از آغاز دورِ تازهای از مدیریتِ شهری در تهران بود.
در سویی دیگر، خیابانِ تهران در سئول سرنوشتی همسان با تهران نداشت. این خیابان آن زمان که به نامِ تهران نامگذاری شد، خیابانی توسعهنیافته و حاشیهای بود؛ ولی اندکاندک، با الهام از پایتختِ آن روزهای ایران، چنان پیش رفت که اکنون به مهمترین، گرانترین و زیباترین خیابانِ سئول بدل شده؛ خیابانی که دفترِ شرکتهایی نامدار همچون سامسونگ در آن است و جالبتر اینکه، نامِ تهران تنها نامِ بیگانه در میانِ نامِ خیابانهای شهرِ سئول است.
چنین سئول، در این چهار دهه، با رویکردِ «انسانمحوری» به جای «خودرومحوری»، به شتاب پیش رفت و شهری ساخت که انسانِ کرهای از زیستن در آن سرفراز باشد، و گرچه زمانی خود به تهران غبطه میخورد و آرزوی تهرانشدن داشت، اکنون این تهران است که بدو غبطه میخورد و آرزوی سئولشدن دارد؛ چراکه با انقلاب و آغازِ جنگِ تحمیلی توسعهی تهران عقب افتاد. پس از یک دهه رکود، در سالهای واپسینِ دههی ۶۰، نیز شهردارِ وقت تهران با تخریبِ گستردهی باغهای این شهر و شهرفروشی کوشید تا چرخهای سرمایه را به گردش آورد. پس از دههی ۷۰، این تراکمفروشی با شتابی بیشتر دنبال شد و تهران، واژگونهی سئول، «خودرو» را بر «شهروند» برتری داد و به توسعهی خیابانها و بزرگراهها بیش از پیادهروها و پیادهراهها و راههای دوچرخه پرداخت. همچنین شهردارهای تهران، در درازای این سالها، به گسترشِ این باور نادرست دامن زدند که نو بودن یا مدرن بودن درپیوند با شمارِ بزرگراهها و تونلهای شهری است. آنان، هر یک، با تخریب گستردهی زیستبومِ تهران و کارهایی همچون ساختِ بزرگراههای دوطبقه به جای گسترشِ بوستانها و متروها و بازسازی و نوسازی ناوگانِ همگانیِ ترابریِ شهری، تهران را به شهری بدل کردند که درخورِ زندگی نباشد و شهری باشد یکسره برای پول درآوردن، نه در آن زیستن.
از این گذشته، تهران در این سالها روزبهروز بیهویتتر شده. این بیهویتسازی چنان گسترده است که گویی گروهی طرحی از پیش تعیینشده برای این نابودی درانداختهاند؛ چراکه در طی این سالها، هر آنچه که با خاطرههای این شهر درپیوند بوده، یکسره نابود شده است. نمونهوار، به خانهی بنان بنگریم که چگونه پنج سالِ پیش با خاک یکسانش کردند و با این کار نه تنها خانهای تاریخی را ویران کردند که خاطراتِ چندین نسل را که با فرهنگی مانوس بودند زدودند. این کارها بهراستی شگفتانگیز است. بسنده است به پایتخت یکی از کشورهای پیرامونی، نه فرنگی، درنگریم.
کسانی که به ارمنستان رفتهاند و پا به ایروان نهادهاند میدانند که بر سر خانههای نامدارانِ این شهر گلدانهایی از گلِ طبیعی است که هر روز نیز تازه میشوند. در کنارِ این گلدانها، که بر سرِ در آن خانهها آویخته شدهاند، کتیبهی یادبودی نصب شده از آن مرد یا زنِ نامداری که در این خانه میزیسته و به ارمنستان خدمتی روا داشته است. بهراستی، کدام ایرانی است که این صحنهها را ببینند و بر بیهویت شدنِ روزبهروزِ شهرهای ایران، به ویژه تهران که باید گلِ سرسبدِ همهی شهرهای ایران باشد، اشکی نریزد؛ اشکی نریزد از یادها و خاطرههای آزادمردان و آزادزنانی که برای سرفرازیِ ایران از جانشان مایه گذاشتند ولی یادشان نیز از شهرها زدوده شد و خاطرهای ازشان نماند تا آیندگان بدانند که این شهر تنها محلِ زیستِ بسازبفروشان و نوکیسهگان و تازهبهدورانرسیدگان و آدمهایی که از هر دهی و شهری بدانجا میآیند و بیآنکه چیزی بدان بیفزایند تنها از آن میکنند، نبوده که این شهر در دلِ خویش مردان و زنانِ بزرگی را پرورش داده که سرمنشاء خدماتی برجسته به تهران و ایران بودهاند؛ ولی چه میتوان گفت وقتی که خانهی استادِ آوازِ ایران، بنان، ویران، خانهی بنیادگذار داستاننویسیِ ایران، صادق هدایت، انبارِ ضایعاتِ بیمارستانِ امیراعلم شده است؟! کو خانهی ملکالشعرای بهار؟! خانهی پرویز ناتلِ خانلری کجای تهران است؟! خاطرهای از عارف قزوینی در کجای این شهر آرمیده است؟! خانهی صداقت چرا با حکمِ دادگاه خراب شد؟! بر خانهی اتحادیه (محلِ ساختِ سریالِ داییجان ناپلئون) که به حکمِ دیوانِ عدالتِ اداری از فهرستِ آثار ملی خارج شد چه آمد؟ چرا سرایِ قاجاریِ دلگشا خراب و گودبرداری شد؟! چرا و چگونه چشمه سورنِ شهرری که هزاران سال میجوشید را خشکاندند؟ چرا تنها در طی ۱۵ سال ۸۰۰ خانهی تاریخیِ تهران را با مجوزِ قانونی ویران کردند؟! چرا بیش از یکسوم آثار تاریخی تهران را نابود کردهاند؟! این چراها و هزاران چراهای دیگر جانِ هر انسانِ دلبسته بدین شهر و ایران را میخراشد.
شهر نیز بسانِ انسان خاطرههای خوش و روزهای سرفرازیاش را میخواهد، خاطرههایی که به هنگام سختی بتواند بر آن تکیه زند و از آن جان گیرد؛ خاطرههایی که آیندگان بدانند این شهر نیز از زیر بته برنیامده و مردمانی بسیار برای ساختنش زحمت کشیدهاند ـ چه در بُعد مادی و چه در بعد معنوی.
به هر روی، این آرزو هر ایرانیِ پاکنهاد است که تهران شهری شود که بود، نیز شهری شود که جایِ زیستِ سرفرازنهی شهروندانش گردد تا جلوهای بشکوه از پایتختِ ایرانزمین و نشانهای جاوید از تمدنِ ایرانی باشد.