جنگ این روزها سرتاسر دنیای هستی را فراگرفته است، سوریه، افغانستان، یمن، فلسطین و... تنها نمونه کوچکی از کشورهایی هستند که درگیر جنگ خانمانسوز هستند. در این زمان تئاتری خوش ساخت با موضوعیتی ضد جنگ در تماشاخانه مهرگان به نویسندگی و کارگردانی علی عابدی بر روی صحنه است. «تیولا» نام این اثر است که برگرفته از موجودی است آبزی و نامیرا که هیچگاه به مرگ طبیعی نمیمیرد.
جنگ این روزها سرتاسر دنیای هستی را فراگرفته است، سوریه، افغانستان، یمن، فلسطین و... تنها نمونه کوچکی از کشورهایی هستند که درگیر جنگ خانمانسوز هستند. در این زمان تئاتری خوش ساخت با موضوعیتی ضد جنگ در تماشاخانه مهرگان به نویسندگی و کارگردانی علی عابدی بر روی صحنه است. «تیولا» نام این اثر است که برگرفته از موجودی است آبزی و نامیرا که هیچگاه به مرگ طبیعی نمیمیرد.
فضای طراحیشده برای این اثر کاملاً با فضاهای جنگی که در سرتاسر جهاندیدهایم همخوانی دارد، دنیایی پر از دود باروت و بمب و خمپاره همراه با قرمزی آتشی که حاصل از سوختن سرزمینهایی است که زمانی برای خود سرسبزی و خرمی به همراه داشتند.
اگر بخواهیم به واژه جنگ نگاهی عمیق داشته باشیم بهاندازه کافی دهشتناک و ترسناک است؛ اما علی عابدی گروتسکوار چنان نمایش خود را با طنز آلوده است که چنین فضایی برای تماشاگر ترسیم نمیشود و در هر پرده با اتفاقات و دیالوگهایی روبرو میشود که سختی و خشنی جنگ را از او میگیرد.
در پرده اول تماشاگر با تلفیق امید و ناامیدی دو چهره روبرو میشود. پیرمردی که برای رسیدن به عشق خود حاضر است جهنم را رها کند و در پی رؤیاهایش باشد و حتی به قیمت اسارت و از دست رفتن جانش و در طرف مقابل تیولایی وجود دارد که دیگر دنیا برایش اهمیت ندارد و در پی آن است تا به عمر خود به صورتی حماسی پایان دهد. ازایندست برخوردها در زمان جنگ بسیار دیده میشود، عدهای در پی خستگی از جنگ به کشورهای دیگر پناه میبرند و حتی در سنگر دشمن به دنبال رویای آرامش هستند و عدهای دیگر خسته از درگیرها در پی خلاصی از دنیا هستند.
اما این تازه اول ماجرا است. در پرده دوم با پدیدهای روبرو میشویم که بیشتر جنبه اجتماعی دارد و در عصر حاضر بسیار دیده میشود و آن تفاوت نسلها است. دختر بارداری که قصد ترک خانه را دارد و برای پیدا کردن معشوقهای که تنها نیم ساعت بیشتر با آن نبوده به دل جهنم میزند و در مقابل مادری پیر که بیشتر در فکر نگهداشتن دختر خود برای افزایش کاروکاسبی خود از جنگ است. در این صحنه تماشاگر با کورهها و خاکسترهایی روبرو میشود که یادآور جنگ جهانی اول و کشتارهای بیرحمانه آلمان نازی است. کورههایی که در آن انسانها تنها به جرم ژن خوب نبودن به آن تبعید شدند و در انتها از خاکستر و چربی آنها صابونهایی به وجود آمد که برای پاکیزگی تن استفاده میشدند و چه دردناک است که یک محصول پاککننده خود از چرک جنگ به وجود آمده باشد.
در پرده سوم ماجرا کاملاً شوک بزرگی به تماشاگر وارد میکند، دیالوگ پیرمرد و پیرزن و مواجهه شدن پیرمرد با مرگ آنچنان تغییری در او به وجود میآورد که در آخر خود به جنگ افروزان میپیوندد. پیرمرد با معامله بر سر جان تیولا، نهتنها جان خود را نجات میدهد بلکه قول میدهد با استفاده از قدرت باروری خود آنچنان جهنم را پررونق کند که پیرزن بتواند کورههای آدم سوزی خود را گسترش دهد و این موضوع چقدر در دنیای امروز آشناست.
ما در عصری هستیم که جنگ هیچگاه از بین نمیرود بلکه تنها از کشوری به کشور دیگر منتقل میشود و در این میان مافیای اسلحه و قدرتهایی که از پس این جنگها سودهای آنچنانی حاصل میکنند سعی در برافروخته نگاهداشتن جنگ دارند و در میان انسانها هستند که برای تأمین این منافع فدا میشوند. سربازی به جنگ میرود و اسلحهای به دست میگیرد که منبع درآمد مافیای اسلحه است، سرباز جان خود را از دست میدهد و تفنگش بر زمین میافتد اما این چرخه همچنان ادامه پیدا میکند، سربازی دیگر مجدداً به خدمت جنگ درآمده و اسلحه زمین افتاده را برمیدارد و ...
در پرده چهارم تیولا با دخترک روبرو میشود، او که ناامید از دنیایی است که هشت صدسال در آن زندگی کرده است در برابر محرکی قرار میگیرد که روند زندگی او را تغییر میدهد. در این نمایشنامه زن بهعنوان محرک و ایجاد امید انتخابشده است. زنی که میتواند مانند درختی بارور به جهنمی که خالی از زنها و مردها شده است جانی دوباره بخشد. تیولا بااینکه ده روز بعد باید به توده لحمی خود پناه ببرد و دوباره زاده شود. در برابر زن تسلیمشده و حتی حاضر است برای ده روز با او زندگی کند. به ناگاه امیدی دوباره در او زنده میشود. امید به زندگی، اما نمیدانست این امید به زندگی در آخر منجر به پایان زندگی او میشود.
در پرده پنجم دو چهره متفاوت از پیرمرد و تیولا نسبت به پرده اول مشاهده میکنیم، پیرمردی که در پی راضی کردن تیولا برای تسلیم کردن خود است تا به زنی زیباتر و بارورتر از دختر باردار برسد و تیولایی که دیگر آنچنان مست عشق شده است که حاضر برای رسیدن به امید زندگی خود اسارت را با جانودل بپذیرد. در اینجا است که تماشاگر با چهره پیرمردی آشنا میشود که بااینکه گفته بود دیگر حاضر به خدمت کردن در جهنم نیست، اما برای زنده ماندن حاضرشده است تا تنور جنگ و جهنم را همچنان پایدار نگه دارد.
اما پرده پایانی دقیقاً جایی است که مخاطب با خود درگیر میشود و شاید تا چند روز دغدغه ذهنیاش باشد. تیولا بعد از تحویل دادن خود در کوره سوخته شده و به دنیایی که در پرده اول آرزویش را داشت منتقل میشود. در آنجا با فرزند خود که او نیز قربانی کورهها شده است روبرو میشود. پدر در کوره پیرزن سوخت و پسر در کوره شوهر سابق پیرزن که اتفاقاً دو سوراخِ و دوقلو بوده است. پسری که در معبد بزرگشده است و در ابتدا به دنبال نابودی جهنم بود نگرشش در دنیای دیگر تغییر کرده است. او جنین خود را که داخل شکم دختر بود را ادامه رو جهنم میداند و اعتقادش بر این است که این جنینها هستند که میتوانند آتش جهنم را همچنان فروزان نگهدارند. او به نتیجه رسیده است که برای رسیدن به خواستههای خود باید آتش جهنم را همچنان فروزان نگه داشت.
پرده آخر دقیقاً اتفاقی است که در عصر حاضر اتفاق میافتد. جنگ بعد از اتمام در کشوری به ناگهان در کشور دیگر زاییده میشود و به همین شکل در طول تاریخ در حال حرکت است. جنگهای صلیبی، جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، جنگهای منطقه خاورمیانه و... همه و همه اثباتکننده این تفکر است. شاید برای ما ایرانیان این صحنهها بسیار آشنا است. ایرانی که 8 سال در جهنم جنگ سوخت و بسیاری از سرمایههای انسانی و مالی خود را از دست داد. در این روزها بازهم سایه جنگ بر سر ایران سنگینی میکند و عدهای چه در داخل و چه در خارج در پی طرحریزی برای جنگی دیگر هستند و چه دردناک خواهد بود اگر این اتفاق رخ دهد.
اثر را جنگافروزها و طالبان جنگ باید حتما ببینند، جنگی که باعث میشود تمام ساختار سیاسی و اقتصادی و جغرافیایی یک کشور از هم بپاشد. دیالوگی در این اثر دیده میشود که بسیار تکرار میشود «کسی که رفته دیگر برنمیگردد» و جنگ بهواقع همهچیز را از انسان میگیرد مانند عراق و افغانستان که فعلاً خوشی ازدسترفته را دیگر به دست نیاوردهاند.
علیرضا لرک