مواد مخدر رتبه اول را در قاچاق کالاهای غیرقانونی به خود اختصاص میدهد. سالهاست که فروش و حمل این کالا جرم کیفری دارد؛ اما با گشت و گذار کوتاهی در شهر تهران به راحتی می توان فروشندگان و مراکز فروش مواد مخدر از هر نوعي را پیدا کرد.
گزارش "مردم سالاری آنلاین" از زنان مواد فروش
رویای ثروتمند شدن با چاشنی ترس
19 دی 1396 ساعت 15:04
مواد مخدر رتبه اول را در قاچاق کالاهای غیرقانونی به خود اختصاص میدهد. سالهاست که فروش و حمل این کالا جرم کیفری دارد؛ اما با گشت و گذار کوتاهی در شهر تهران به راحتی می توان فروشندگان و مراکز فروش مواد مخدر از هر نوعي را پیدا کرد.
مواد مخدر رتبه اول را در قاچاق کالاهای غیرقانونی به خود اختصاص میدهد. سالهاست که فروش و حمل این کالا جرم کیفری دارد؛ اما با گشت و گذار کوتاهی در شهر تهران به راحتی می توان فروشندگان و مراکز فروش مواد مخدر از هر نوعي را پیدا کرد. اين در حالي است كه براي تهيه بعضي كالاها حتی غیر قاچاق (مانند دارو) زمان زیادی باید صرف کرد تا آن را بيابيم. از سوي ديگر در بازدید از بعضی مناطق تهران با مصرف کنندگان مواد مخدر در کنار پیادهروها نيز روبرو خواهید شد. در پستوهاي شهر تهران بعد از غروب آفتاب اتفاقهاي بسياري رقم ميخورد كه باعث حيرت و خوف هر بيننده اي خواهد بود.
آمارهای رسمی حاکی از آن است که سالانه 600 تن مواد مخدر سنتی در کشور مصرف میشود. البته آمار غیررسمی این رقم را تا هزار و 500 تن در سال با ناخالصیهای زیاد برآورد میکند. همچنین در سالهای اخیر سالانه به طور میانگین حدود 60 تن مواد مخدر صنعتی در کشور مصرف شده است که گرایش جوانان به مصرف مواد مخدر صنعتی نشاندهنده تغییر الگوی مصرف در موادمخدر است که اين موضوع بسيارجای نگرانی دارد.
بیشتر مواقع وقتی صحبت از مواد مخدر می شود، مصرف کنندگان مورد توجه هستند؛ اما فروشندگان مواد مخدر نیز قسمت دیگر این ماجرا هستند. امروز هم زنان به صورت مشهود وارد بازار اين كالاي غيرقانوني شده اند. بر همین اساس"مردم سالاری آنلاین" به میان ساقیان مواد مخدر رفته است و با آنها گفت و گو کرده است.
9 شب: شبهاي سرد
مردي با موهاي سفيد كه از پشت با كش پول بسته است، پشت فرمان قرار دارد و با خال گوشتي بزرگ بر روي لپ سمت چپش وحشت خاصي ايجاد ميكند؛ اما از دور مانند يك راننده تاكسي رهگذري است. او با دقت همه جا را زير نظر دارد و هر از گاهي با زني كه در صندلي عقب نشسته است، صحبت ميكند. زن لباس شيكي پوشيده و موهاي بلوندش را از زير روسري ساتن بزرگش بيرون انداخته است و با لبخند خاصي اطراف را زير نظر دارد. زن با نگاه خاص خود مي گويد: « سه سال است كه شروع به فروختن شيشه كردهام. زماني كه پدرم ورشكست شد، مجبور به ترك تحصيل شدم و بعد ازدواج كردم. شوهرم وضع مالي خوبي داشت و بعد از گذشت يك ماه از ازدواجم متوجه شدم كه در كار فروش مواد است.» پيرمرد كه حالا مي دانم پدر سميه است، مي گويد:« سميه رسيديم.» او از ماشين پياده مي شود و بسته كوچكي به پسر جواني كه پشت فرمان 206 مشكي رنگ نشسته است، ميدهد و دوباره سوار ميشود. سميه رژ قرمزش را تمديد مي كند و ادامه ميدهد:« شوهرم كه به زندان افتاد، يك مدت زندگي را چرخاندم ولي ديدم نميشود همينطوري ادامه داد و با پدرم با گوشي همراه شوهرم شروع به كار كرديم.»
پيرمرد سر چهارراه بعد مي ايستد و سميه اين بار به دختر جواني كه كفش هاي پاشنه بلندش جلوه ميكند بستهاي ميدهد و دوباره سوار ميشود و ميگويد: «در شبهاي سرد تهران فروشم بيشتر ميشود. مشتريانم زنگ ميزنند و من در مكانهاي مختلف قرار ميگذارم و بعد برادرم با موتور محيط را چك ميكند و بعد از امن بودن با پدرم به سر قرار مي رويم.» در تمام مدت سميه آن لبخند اول را بر لب دارد. مي گويد:« از فروش شيشه توانستهام يك خانه و دو تا ماشين بخرم. تصميم دارم يك مغازه هم بخرم و ديگر كامل از اين كار خداحافظي كنم. البته رمز موفقيت من اين است كه خودم معتاد نشدهام به همين دليل تا به امروز گير مامورها نيافتاده ام.»
شوهر سميه به دليل حمل مواد محكوم به اعدام است و تنها ترس سميه اين است كه با مواد گير پليس بيافتد. بار ديگر پدر سميه مي ايستد و سميه اين بار به مرد مسني كه پشت يك پرادو است سه بسته ميدهد....
11 شب: مهماني هاي شبانه
با حالتي بي تفاوت مي گويد: « من فقط براي مهموني هاي شبانه مواد مي برم و از هر كسي كه اهل مهماني است مي تواني شماره من را بگيري.» همانطور كه به سمت جاده لواسان ميپيچد، ميگويد:« موتور پشت سر مجيد است و از اول با هم شروع به كار كرديم. او مراقب محيط است كه پليس ناگهاني بهمان حمله نكند.»
سارا يك پسر دارد و شوهرش هم از مصرف زياد مواد از دنيا رفته است. همانطور كه به سرعت ماشين اضافه مي كند، مي گويد:« يك زن تنها در اين شهر بي در و پيكر چيكار بايد مي كرد؟! مواد فروختن باز به تن فروشي شرف دارد. با يكي از ساقيان مواد شوهرم آشنا بودم از او كمك خواستم و بعد به اين راه كشيده شدم.»
جلوي يك ويلا مي ايستد و داخل ويلا مي رود. مدت زمان زيادي طول مي كشد تا برگردد و در اين مدت چندين بار مجيد با موتور از جلوي در ويلا رد مي شود و انگار نگران است. بلاخره سارا مي آيد و با دست به مجيد علامت مي دهد و سوار ماشين مي شود و زير لب چند فحش مي دهد و شروع به حركت مي كند. همانطور كه پوست لبش را مي جود، مي گويد:« در ماه هايي كه مهماني هاي شبانه بيشتر است خوب كار مي كنيم و شبي تا 10 ميليون هم سود كرده ايم. همينطور که ادامه بدهم تا 5 سال ديگر نيازي به فروش مواد ندارم و از اين كار كثيف دست مي كشم.» به سرعت ماشين اضافه مي كند تا به ويلاي بعدي زودتر برسد. صداي ضبط را زياد مي كند و تا جلوي ويلاي بعدي حرفي نمي زند. باز جلوي در ديگري مي ايستد، اما اين بار همان جلوي در دختر جواني بسته ها را از سارا مي گيرد. او دوباره سوار مي شود و اين بار به سمت تهران حركت مي كند و در ادامه مي گويد:« خيلي از اينكه گير بيافتم مي ترسم، البته براي خودم زياد نمي ترسم بيشتر نگران سامان (پسرش) هستم. هميشه به اندازه پول موادها همراه داريم كه اگر گير افتاديم شايد بتوانيم مسئله را حل كنيم. اما هميشه شب ها موقع خواب كابوس گير افتادن را مي بينم.» ديگر تا تهران حرفي نمي زند و با ابروان گره كرده به جاده نگاه مي كند ...
ساعت 1 بامداد : اعتياد نقطه پايان
در يكي از بلوك هاي مجتمع هاي نواب زندگي مي كنند. دو خواهر همراه با مادر و برادر خود در آن خانه ساكن هستند. نگار كه از همه بزرگتر است به در اتاقي اشاره مي كند و مي گويد:« قبل از ما مادرم به برادرم در بسته بندي و فروش مواد كمك مي كرد، اما از زماني كه خودش و برادرم معتاد شدند و از ظاهرشان اين موضوع پيدا بود ديگر در فروش دخالتي ندارند و من و نگين مي فروشيم. اعتياد نقطه پايان براي يك مواد فروش است چون راحت تر گير خواهد افتاد و اكثراً اعدام مي شوند يا حبس سنگين مي گيرند.»
نگين دانشجوي كامپيوتر است، اما نگار بعد از ديپلم ادامه تحصيل نداده است. او همانطور كه ميوه تعارف مي كند، مي گويد: «مشتريان ما اكثراً دانشجوها و بچه مدرسه اي ها هستند. اوايل از اينكه ما زن هستيم و به آنها مواد مي فروشيم تعجب مي كردند اما به مرور برايشان عادي شده است.» نگين از اتاقي كه قبلاً نگار به آن اشاره كرده بود، بيرون مي آيد و مي گويد: « من اصلا عذاب وجدان ندارم به چندتا از همكلاسي هاي خودم هم مواد مي فروشم. يك مشت بچه پولدار مرفه هستند و فقط از زندگي، تفريح كردن را مي فهمند.» نگار در ادامه حرف نگين مي گويد:« ما كسي را مجبور به خريد نمي كنيم. اين منبع درآمد ماست و ما بايد خرج مواد مادر و برادرم و خرج خانه و... را بدهيم و فعلاً فروش مواد تنها كاري است كه از دستمان برمي آيد.
آن دو آنقدر محتاط عمل مي كنند كه گير پليس نيافتند و معتقد هستند تا زماني كه معتاد نشود به هيچ وجه پليس نمي تواند آنها را بگيرد. آنها به همراه مادر و برادر خود شبها مواد ها را بسته بندي مي كنند تا براي فردا موادها آماده باشد. نگين در ادامه ميگويد:« برادرم هميشه از دور مراقب ما است تا كسي مزاحم ما نشود و مشكلي براي ما ايجاد نشود.» اما در چشمان دو خواهر زماني كه اسم پليس مي آيد برق ترسي ديده مي شود....
ساعت 2 بامداد : حرف آخر
هواي سرد زمستاني شايد به اندازه اين روزهاي جامعه خوف انگيز ما سوز و سرما نداشته باشد. زنان و دختراني كه آينده اين كشور هستند يا آينده سازان اسن كشور در دامان آنها پرورش مي يابند، از سر بي پناهي و فقر وارد دنياي فساد و خلافكاري مي شوند و در بيشتر مواقع ديگر نمي توانند از اين منجلاب خارج شوند و تن به تباهي مي دهند. فروشندگان خرده پاي مواد مخدر نيز به اندازه خريداران آسيب ديده هستند و به جاي درمان و راهنمايي و حل معضلات آنها راه زندان و اعدام و ... را طی می کنند، درحالیکه كه آنها هم تاوان فقر فرهنگي و مالي در جامعه را مي دهند. ساعت ها بايد در خيابان هاي پر از چاله تهران راه رفت تا سوز اين سرماي آمده از جامعه آسيب ديده، از تن خارج شود.
گزارش : پرستو بهرامی راد/مردم سالاری آنلاین
کد مطلب: 80522