پس از یک ماه اقامت در استانبول، از برگزاری سی و ششمین نمایشگاه کتاب و بیست و چهارمین نمایشگاه نقاشی استانبول آگاه شدم و حال خوشی یافتم، به ویژه که دانستم ایران هم در این نمایشگاه غرفه دارد.
سیری در سی و ششمین نمایشگاه کتاب و بیست و چهارمین نمایشگاه نقاشی استانبول
هنر، راهی برای جدایی از روزمرگی
26 آذر 1396 ساعت 19:06
پس از یک ماه اقامت در استانبول، از برگزاری سی و ششمین نمایشگاه کتاب و بیست و چهارمین نمایشگاه نقاشی استانبول آگاه شدم و حال خوشی یافتم، به ویژه که دانستم ایران هم در این نمایشگاه غرفه دارد.
پس از یک ماه اقامت در استانبول، از برگزاری سی و ششمین نمایشگاه کتاب و بیست و چهارمین نمایشگاه نقاشی استانبول آگاه شدم و حال خوشی یافتم، به ویژه که دانستم ایران هم در این نمایشگاه غرفه دارد. برای این که زمان را مدیریت کنم یک روز پیش از باز شدن نمایشگاه به محل آن رفتم.در محله ی «تویاپ»، نزدیک دریاچه ی «بویوک چکمه».
چهارم نوامبر(سیزدهم آبان 1396) و کاسم (ماه ترکی) 2017درب های نمایشگاه به روی مشتاقان بازشد. برای اقشارفرهنگی، دانشجویان و دانش آموزان ورودی نمایشگاه رایگان بود ولی بقیه مردم باید پنج لیر می دادند و بلیت می خریدند. من کارت شناسایی کانون نویسندگان ایران را نشان دادم و با معرفی خودم به من و همسرم اجازه ی ورود محترمانه دادند. حضور پررنگ کتاب خوان ها فضای منظم نمایشگاه را سرزنده نشان می داد و در کنار برگزاری نمایشگاه، پنل های سخنرانی و پرسش و پاسخ در حوزه ی کتاب دایر بود. همزمان مراسم افتتاحیه نیز اجرا می شد. در انتهای سالن های نمایشگاه کتاب، بیست و چهارمین نمایشگاه بین المللی نقاشی و مجسّمه هم دایر بود که جداگانه درباره ی آن خواهم گفت. ابتدا با اشتیاق به سوی غرفه ی ایران رفتیم. دو غرفه که در اختیار سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی بود و چند جلد کتاب تبلیغی و کلیشه ای در آن دیده می شد و غرفه ای دیگر هم که چند عنوان کتاب بیشتر نداشت و آن طور که از مسئول آنجا- که از دوستان و همکاران قدیمی ایران بود - متوجه شدم، برای انعقاد قرارداد ترجمه و مبادله کپی رایت فعالیت می کرد.انتظار داشتم چند ناشر قوی از ایران حضور داشته باشند و بتوانم چند جلد کتاب مناسب تهیه کنم که آرزویم نقش بر آب شد. با شانه های آویزان به غرفه کره جنوبی که مهمان ویژه نمایشگاه بود رفتم. در آنجا علاوه بر نمایش چندین عنوان کتاب و نرم افزارهای آموزشی، موسیقی سنتی کشورشان را به نمایش گذاشته بودند. البته خودکارهای رایگان هم که عده ای از بازدیدگنندگان چندتا چندتا برمی داشتند و آتش حرص خودرا اشباع می کردند، از جاذبه های این غرفه بود. برای خرید کتاب آموزش ترکی استانبولی به زبان انگلیسی به غرفه «رد هوس» راهنمایی شدم. همین طور که از این غرفه به آن غرفه برای دیدن کتاب ها می گشتیم ناگهان متوجه سروصدا و درگیری و پرتاب شدن چندین جلد کتاب به هوا شدیم. کتاب بود که به هوا پرواز می کرد تا خود را از دستان آدمیان فرهنگ ستیز برهاند. انتشارات «گربه قرمز= کرمیزکدی» میزبان یک نویسنده بود که کتاب های فروخته شده اش را برای خریدارانی که دوست داشتند امضای او را به یادگار داشته باشند، امضا می کرد. فیلمبرداران و خبرنگاران و عکاسان هم به دنبال مهاجمین و کارمندان می دویدند و از فرصت خوبی که نصیبشان شده بود بهره می بردند. اما من ترس در دلم افتاد و نگران شدم که نکند ادامه ی این درگیری به انفجار یا تیراندازی منجر شود که چند دقیقه ی بعد قائله به پایان رسید و ماموران امنیتی هم آمدند تا پایان آن را به چشم خود ببینند و خودی هم نشان دهند که یعنی ما آمدیم و مداخله کردیم. بعد از ظهر نمایشگاه را به سوی خانه ترک کردیم. آسمان صاف و آبی رنگ بود و هوا پاک، و با بودن این همه خودرو هیچ آلودگی حس نمی شد. شاید به علت استاندارد بودن خودروها و سوخت آن ها بود و کم بودن آلاینده ها و باد ملایمی که همواره می وزید و البته دریای زیبای مرمره هم در این پاکی نقش به سزایی دارد.
کنجکاوی من پس از مرور اخبار نمایشگاه کتاب در رسانه ها ، دوباره مرا به آنجا کشانید و یک راست به سراغ غرفه ای رفتم که در آنجا درگیری شده بود. با یکی دو نفر از فروشندگان صحبت کردم و جسته و گریخته از حرف هایشان چیزی دستگیرم شد که خوشبختانه خانم خبرنگاری در آنجا بود که انگلیسی می دانست و او برایم توضیح داد که روز گذشته آقای صباحتین اونکیبار نویسنده و روزنامه نگار ترک درحال امضای کتابش به نام «آسنا» مورد حمله ی افراد لباس شخصی قرار گرفته است. آن ها می خواستند که زهر چشمی از دگراندیشان گرفته باشند.
آقای صباحتین اونکیبار(متولد1957) که منتقد دولت کنونی ترکیه است، نام کتاب جدید و رفروش خود را «آسِنا »گذاشته است. آسنا یا آشنا از لفظ یونانی «آتنا» آلهه زیبایی یونان باستان گرفته شده، در اسطوره شناسی ترک، نام یک «گرگ خاکستری ماده» بوده است.آنا بوزقورد، جد مادری پان ترک هاست. در زبان اوستایی ،آسنا به معنی فطرت خدادادی یا سرشت مادرزادی است. این ها را گفتم تا یادآور شوم که انتخاب این نام برای کتاب با مسمّا بوده است. اما آنچه موجب حیرت است وجود قانون شکنی و هرج و مرج در جامعه ای است که ابتدا قانون اجازه ی نشر و انتشار کتاب را می دهد اما کسانی از راه می رسند و بدون این که هویت قانونی داشته باشند خود را فراتر از قانون دانسته و فضای آرام فرهنگی را با رعب و وحشت در هم می آمیزند.
نکته ی قابل توجه دیگر این که هیچکدام از هموطنانم را در این نمایشگاه ، طی سه روزی که من بازدید کردم ندیدم، حتی آن افرادی را که به آن ها سفارش کرده بود که از نمایشگاه با خانواده ی خود بازدید کنند. هموطنانی که در پاساژها و فروشگاه ها و خیابان ها، مکرر با صدای بلند با هم سخن می گویند و درباره ی قیمت ها و چیزهای دیگر سخن می گویند.
نمایشگاه نقّاشی
اما نمایشگاه نقاشی که همزمان با نمایشگاه کتاب آغاز به کار کرده بود و دو روز زودتر به پایان می رسید در مساحتی بزرگ در محل«تویاپ» با کارهایی سترگ از نقاشانی بزرگ خودی نشان می داد و چشم بینندگان را به خود می دوخت. تعداد کمی هم مجسمه و هنرهای دیگر تجسمی رفیق راه تابلوهای نقاشی بودند که از جذابیت خاصی برخوردار بودند. به نظر می رسید که در اینجا« هنر خوار نیست و جادویی ارجمند» نمی باشد. همچنانکه ابرهای سفید آسمان آبی خلیج بویوک چکمه در این محله تویاپ در همبستگی و آرامش معناداری جسم آدمیان را می نوازند، رنگ های سبز و سرخ و آبی و سفید درقاب های بزرگ و کوچک با هنرمندی تمام دستان نگارگران، به زیبایی در صلح و آرامش نقش های دل فریب را در دیدگاه بینندگان به تماشا می گذارند. به یاد شعر زیبای آقای مصطفی رحماندوست افتادم که :«آب آبی است، آسمان آبی است، پیچ و خم های داستان آبی است...» و یک قاب مرا به خود می خواند و به درون جنگلی می برد که مادر و دختری را در بی برگیِِ پاییزی خود به میهمانی خوانده است. آن دو با خیالی آسوده و کوزه ی آبی در دست ، احساس امنیت و آرامش را به بینندگان انتقال می دهند. از این جنگل زیبای پاییزی بیرون آمده و درقابی دیگر، رهایی یک زوج را در معراج عشقی پاک و دلدادگی تحسین برانگیز نظاره گر می شوم. «حیات باقی و عمرخوش مکرّر» را در اتحاد عاشقانه آن ها به وضوح می توان دید و با مولانا همصدا شد که: «پوزبند وسوسه عشق است و بس...». در تابلویی دیگر که نقاشی سوررئال (فراواقع گرا)آن را آفریده است، مهمان می شوم.در آنجا آدمیان و اشیاء با هم به پرواز درآمده و حس آزادی و رهایی را القاء می کنند تا اشتهای ما را به پرواز و تعالی جان،تحریک کند.
از آنجا وارد نقشی از شهر استانبول می شوم. شهر هزارمسجد که نقاش چیره دست آن به ظرافت تمام این شهر بزرگ را ترسیم کرده است.شهری که این روزها اگر آن را «ایرانبول» یا «تهران بول» بگویم،اغراق نکرده ام چرا که در هر منطقه اش ایرانیان زیادی را می بینیم که از نقاط مختلف ایران برای کار و زندگی به استانبول آمده اند و برای روزی تلاش می کنند و می خواهند زندگی بهتری داشته باشند. ایرانیانی که پس از عرب ها دومین جمعیت خارجی یا به قول ترک ها «یابانجی» را دارند. گواه این ادعای من علاوه بر مشاهده ی شخصی مستقیم و مکرّر این است که فردی عرب (اهل سوریه) که برای نصب تلویزیون به منزل یکی از بستگان ما آمده بود از من پرسید:«مگر در ایران جنگ شده است؟» از او پرسیدم :چطور؟ او گفت مدتی است که به هر خانه ای در استانبول برای نصب تلویزیون می رویم ، ایرانی هستند. به او گفتم :جنگ نشده است، زلزله آمده است آن هم از نوع اجتماعی آن!
این نقاشی زیبا توانسته است هنر معماری استانبول را به خوبی به نمایش بگذارد به ویژه معماری های معمارسنان (متولد قیصریه1490-1588) که در طول عمر نود و هشت ساله اش در دوره ی چند پادشاه عثمانی 360 بنای زیبای معماری خلق کرد. هشتاد و چهار مسجد جامع، پنجاه و یک مسجد عادی، پنجاه و هفت مدرسه ی مذهبی، چهل و دو حمام عمومی... و به عنوان بنیانگذار معماری کلاسیک ترکیه در دوران عثمانی با سبک معماری بیزانسی- اسلامی از افراد بسیار تاثیر گذار در این حوزه به شمار می آید. او در مسجد سلیمانیه استانبول که خودش آن را طراحی کرد مدفون است. همه ی این زیبایی ها را در این تابلو نقاشی به سیاحت ایستادم. دریای زیبای مرمره با رنگ فیروزه ایش در مرکز این نقاشی چون فیروزه ی نیشابور می درخشد و با چند پل که بخش آسیایی را به بخش اروپایی پیوند زده است آن را مانند انگشتری سیمین با نگینی فیروزه ای به تماشا گذاشته است تا همزیستی و صلح و پیوند انسانی قارّه ها را در یک همزیستی طبیعی ممکن سازد. از کنار نقش استانبول گذر کردم و به چهارچوبی رسیدم که در میان خود آدمیانی را به تصویر کشیده بود که از حقوقشان محروم شده اند. حقوق بشر که این روزها چون شمشیر دولبه از آن استفاده می شود. همه ی نقش آفرینان این اثرگرانبها و پست مدرن زن بودند : سیاه، سفید، زرد، ... زن یعنی آفریننده ی انسان پس از خدا. شامل پنچ پورتره (عکس چهره) و چهارده نفرتمام قد. رنگ زرد در این تابلو غلبه دارد تا آنچه را که نقاشش می خواهد بهتردیده شود و بینندگان بهتر ببینند و به آن بیندیشند. عدد 2479بر بالای یک صلیب بر زمینه ای سفید نقش بسته و در مرکز تابلو به انگیسی نوشته شده است: «محروم از حقوق=...»و بالای تابلو و به زبان ترکی نوشته شده است: « کاپالیور» و پائین تابلو «کورماج» آمده است.ن قّاش این اثر ارزشمند، استاد جوان، رفعت شاهیننر(متولدآنکارا1969) استاد دانشکده ی هنرهای زیبا در دانشگاه ایشیک استانبول است. او خیلی خوب توانسته با الفبای رنگ، تبعیض و حق کشی آدمیان را نشان دهد و امیدوارم این نوشته را ببیند و این مفهوم پیشنهادی مرا نقش بزند که در میانمار خانم آنگ سان سوچی، یک زن قدرتمند سیاسی بودایی، که پانزده سال حبس خانگی کشید و جایزه صلح نوبل را هم گرفته بود ، چگونه با سکوت و حتی تایید ضمنی در مقابل نسل کشی مسلمانان روهینگیا، در این جنایت بشری سهیم شده است و لبخند بودا را به زهرخند مبدل کرده است و اهدا کنندگان جایزه صلح را نادم کرده تا جایزه ی خود را از او پس بگیرند. لبخندی که به تقلید از بودا بر چهره او دیده می شود یا ناشی از رضایت سکوت اوست یا تظاهر به خوش اخلاقی اش، که در هر صورت مورد اعتراض دالایی لاما رهبر بوداییان جهان نیز واقع شده است. دیگر کسی این لبخند را باور نمی کند. به گفته ی برتولت برشت(1898-1956) شاعر و نمایشنامه نویس بزرگ آلمانی، «هیچ کس نباید خوشحالی را از کسی بگیرد، حتّی از خودش.» و هم او گفته است:«آدم،آدم است.» فرقی نمی کند زن باشد یا مرد. لایه هایی از درندگی در اعماق وجود آدمیان هست که «جان گرگان و سگان را ازهم جدا می کند.» اما به فرموده ی مولانا «متحد جان های مردان خداست.» انسان خدایی هم زن و مرد ندارد. هم زنان بافضیلت و هم مردان بافضیلت همواره برکت و مایه ی دلگرمی آدمیان بوده اند.
به کنار قابی رسیدم که آبی فراوان در خود داشت و انسانی نگران که برای نجات خویشتن خویش در آن پارو می زد. چهره ی این انسان هم به مرد می مانست و هم به زن. نقاش انسانیت انسان و به قول یونانیان «آنتروپی» را به نمایش گذاشته بود. یک تنهایی اگزیستانسیال (هستی گرا)در دریای ناپیدا کرانه.
به غرفه ای وارد شدم که نقاش چند اثر ارزشمند در کنج خلوت نقاشی هایش با یکی از بازدیدکنندگان به مصاحبت نشسته و متواضعانه و البته هنرمندانه برای او سخن می گفت. نقاشی با سبک رئال (واقع گرا) به گفته ی خودش. استاد اِمره گوونِی(1956-)مردی میانسال با لباسی ساده و کفش های کتانی. شالی سیاه و سپید چون شب و روز برگردن داشت. موها و سیبیل های جو و گندمی اش با چهره ای آرام و متین و چشمانی درخشان، نشان از تجربه ی چهل ساله ی کاری او بود. فرصت را مغتنم شمردم و پس از فراغتش از مصاحبت با شخص قبلی، در مجالست با او پیشی گرفتم و او با متانت به توضیح نقاشی هایش پرداخت. از بیسکویت های روی میزش به من تعارف کرد و بدین وسیله مهربانی خودش را هم به نمایش گذاشت. از او پرسیدم از نقاشان ایران کسی را می شناسی؟ پاسخ داد: خیر.من بی درنگ آیدین آغداشلو (متولد رشت:1319) نقاش سوررئال،منتقد و نویسنده بزرگ معاصر ایران را به او معرفی کردم و یکی از کارهای او را از اینترنت به او نشان دادم.او با دیدن کار آغداشلو گفت: او نقاش سوررئال است و کارش عالی است. از استاد امره گوونی استاد دانشکده ی هنرهای زیبا در دانشگاهی در استانبول، با گرفتن عکسی یادگاری خداحافظی نموده و به کنار سه مجسمه ی گچی تمام قد و برهنه ی آدمیانی رسیدم که در کنار هم ایستاده بودند. مردی که چشمانش با تسمه ای مستطیلی و سیاه بسته بود و زنی که گوشش با همان روش بسته شده بود و زنی دیگر که دهانش بسته بود. سه آدم: کور،کر و لال.گویا پیکرتراش این معنا را می خواهد بگوید که حقیقت عریان آدمی، فاقد ابزار شناسایی و ادراک بوده و در نتیجه نمی توانند باهم ارتباط داشته باشند و جامعه درست کنند. در پس پرده ی معمای آفرینش ، شناخت امکان پذیر نیست و این کثرت و تنوع و پوشش های متفاوت است که قدرت شناسایی و ارتباط به آدمیان می دهد.آن چنان که در این شعر خیّامی می توان دید که:
اسرار قضا را نه تو دانی و نه من این خط معمّا نه توخوانی و نه من
چون پرده ز اسرار فرو برافتد اندر پس پرده نه تو مانی و نه من
من زنی را دیدم که آنچنان با حیرت و نگرانی به این سه تندیس می نگریست که گویی به زمین چسبیده و از زمان فراتر رفته است و این همان چیزی است که آفریننده ی این هنر می خواهد. کار هنر همین است که ما را به اندیشه وا دارد و از روزمرگی نجاتمان بخشد تا بدانیم که دنیاهای دیگری نیز وجود دارند که برای ما آدمیان دیدنی است، تنها اگر گوش جان خویش را باز کنیم و خویش را بی ملال آماده ی یادگیری از هنر نماییم.مباد که شکوه ی حافظ درباره ی بی قدری هنر در جامعه ی ما بیش از رواج یابد که فرمود:
هنر نمی خرد ایّام و غیر از اینم نیست کجا روم به تجارت بدین کساد متاع
بلکه خود را تازه و بی ملال در محضر هنرمندان حاضر کنیم تا آن ها زبان گفتنشان باز شود که :
مستمع چون تازه آمد بی ملال صد زبان گردد به گفتن گنگ و لال(مولانا)
دکترعلی جان بزرگی(جهانی)
کد مطلب: 78998