کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

گزارشی از خريد و فروش كليه در پایتخت

زیر پوست شهر به دنبال زندگی

15 آذر 1395 ساعت 18:56

بخش قابل توجهی از تبلیغات خیابانی به بازار خرید و فروش کلیه اختصاص یافته است. در این بازار فرد خریدار زندگی می خرد و فرد فروشنده جزیی از بدن خود را می فروشد. بازاری که همگام با تورم حرکت کرده و تنورش با مشکلات اقتصادی داغ تر شده است.


بخش قابل توجهی از تبلیغات خیابانی به بازار خرید و فروش کلیه اختصاص یافته است. در این بازار فرد خریدار زندگی می خرد و فرد فروشنده جزیی از بدن خود را می فروشد. بازاری که همگام با تورم حرکت کرده و تنورش با مشکلات اقتصادی داغ تر شده است.
 به گزارش پایگاه خبری فریادگر، اکثر مردم بدون توجه به برگه های تبلیغاتی خرید و فروش کلیه که به دیوارها، کف پیاده روها و تنه درختان وصل شده اند، می گذرند و نمی دانند که پشت سر هر کدام از آنها خانه ای با امیدهای مرده وجود دارد. البته بازاریابی در این بخش فقط به تبلیغات خیابانی ختم نشده است. علاوه بر شرکت های دلالی، کار به فضای مجازی نیز کشیده شده است. چندین وبلاگ برای این امر طراحی شده است. تلخ ترین قسمت حکایت این است که بیشتر متقاضیان فروش کلیه در سنین 20 تا 30 سال قرار دارند که با جان‌شان به جنگ سرنوشت رفته‌اند. هرچقدر هم مسئولین بگویند تخلف است یا فروش این عضو قرمز رنگ با قیمت نجومی وجود ندارد، در حل مسئله کمکی نمی‌کند. حل معما اینجاست که چرا باید اصلا جوانان دیوارهای این شهر را با شماره‌هایشان برای فروش جان‌شان رنگین کنند.
طبق آمارها هر ساله در کشور حدود یک هزار و ۵۰۰ نفر، از یک اهداکننده زنده کلیه دریافت می‌کنند، و رقم تمامی عمل‌های پیوند کلیه هر سال حدود دو هزار و ۷۰۰ مورد است. معمولاً هر سال حدود ۲۵ هزار نفر به خاطر نارسایی‌های کلیه مورد آزمایش قرار می‌گیرند ولی اکثر آنها به دنبال پیوند کلیه نمی‌روند چون به بیماری‌های جدی دیگری مبتلا هستند. بین هشت تا ۱۰ درصد از کسانی که برای پیوند کلیه تقاضا می‌دهند به دلیل وخامت سلامتی آنها یا ملاحظات دیگر مورد پذیرش قرار نمی‌گیرند. کسانی هم که پذیرش می شوند باید در نوبت بمانند. با این شرایط اکثر افراد برای خرید کلیه از بازار سیاه سردر می آورند.
بر همین اساس "مردم سالاری" به سراغ عوامل بازار پر تلاطم کلیه رفته است و با آنها به گفت و گو پرداخته است.
پلان اول: ديداری به تلخی اسپرسو
اپیزود اول: نگاه پر از تهی
داخل ساختمان نیمه کاره ای در شهرک واوان اسلامشهر زندگی می کند. به تازگی آنجا را پیش خرید کرده است. البته تا زمانی که به یک خانه تبدیل شود راه زیادی دارد. مرتضی 5 خواهر و یک برادر دارد. او با نگاه سیاهش که هیچ امیدی درونش دیده نمی شود،می گوید:«سه خواهرم موقعیت خوب ازدواج پیدا کردند. من مجبور شدم برای جهیزه ی آنها یکی از کلیه هایم را بفروشم.» مرتضی پدر و مادرش را در یک سانحه ی تصادف از دست داده است و به تنهایی کار می کند و خرج خانواده را در می آورد. همانطور که چایی تعارف می کند،می گوید:«علاوه بر جهیزیه ی خواهرهایم این خانه را هم پیش خرید کردم. البته چند ماهی کار دارد تا خونه ی خوبی شود.»مرتضی برای چندمین بار بابت گرد و خاک خانه و سرمایش عذرخواهی می کند و ادامه می دهد:«من کلیه ام را 50 میلیون فروخته ام. بعد از دو ماه کسی پیدا شد که کلیه ام را می خواست.» او از کاری که کرده، راضی است و می گوید:«با فروش یک کلیه توانسته ام آبروی خواهرهایم را حفظ کنم و سقفی بالای سرمان خریداری کنم. بعد از مرگ پدر و مادرم همیشه اجاره نشین بودیم و بیشتر درآمد من برای اجاره می رفت.» مرتضی بعد از عمل یک ماه استراحت کرده است و بعد آن به سرکارش که بنایی ساختمان است برگشته است. او می گوید:«برای آدم های فقیر سلامتی و آینده مهم نیست.مهم امروز و نان امروز است.من هم به فکر اینکه در آینده چه بر سرم خواهد آمد نیستم. البته دکترها گفتند با یک کلیه هم می توانم سالها زندگی کنم.»مرتضی 19 سال سن دارد و تنها آرزویش سروسامان گرفتن خواهرها و برادر کوچک است. او می گوید:«مدت ها منتظر معجزه ای بودم تا زندگیم را تکانی بدهد.اتفاقی یکی از دوستانم را در خیابان دیدم و پرایدی سوار بود. او کلیه اش را فروخته بود و ماشین خریده بود. بعد از دیدن او من هم تصمیم به فروش کلیه ام گرفتم.»
اپیزود دوم: انتظار دردناک
نزدیک بیمارستان ایستاده است. تمام افرادی که به تبلیغات فروش کلیه نگاه می کنند را زیر نظر دارد. با چشمانی که از اشک لبریز شده است، می گوید:«شوهرم من را با سه بچه و بدون خرجی رها کرده است.» نرگس دیپلم حسابداری دارد و 6 ماه است شوهرش خانه را ترک کرده است. او همانمطور که اشکش را با چادرش پاک می کند، می گوید:«هرجا رفتم نتوانستم کار پیدا کنم. اجاره خانه ام را هم سه ماه است که پرداخت نکرده ام. صاحب خانه جوابم کرده است». یکی از همسایه های نرگس کلیه اش را 40 میلیون فروخته و زندگیش برای مدتی بهتر شده است. او می گوید:«با فروش کلیه یک پراید خریده و با آن سرویس مدرسه شده است. من هم تصمیم گرفتم کلیه ام را بفروشم.» نرگس معتقد است که فروختن کلیه خیلی بهتر از این است که تن فروشی کند. او ادامه می دهد:«خیلی از مردم با یک کلیه زندگی می کنند و مشکلی ندارند. البته من در یک انتظار دردناک هستم. چون شنیده ام که زمان زیادی طول می کشد مشتری برای کلیه پیدا شود.»او با بغض دسته ای از برگه های تبلیغیش از کیفش در می آورد و به دیوارها می چسباند و می گوید:«تنها امیدم همین فروش کلیه است.»
اپیزود سوم: دلال شیک
نمای ساختمان خبر از یک دفتر شیک می دهد. مرد کت و شلوار پوشی با مارک هاکوپیان مدیر آن دفتر است. او از جمله دلالانی است که به صورت بسیار سازمان یافته در بازار خرید و فروش کلیه نقش دارد.علی به منشی سفارش نسکافه می دهد و می گوید:«من 10 سال می شود که در این کار هستم و فقط برای افراد پولدار کلیه پیدا می کنم. قبل از معامله هم سهم خود را می گیرم.» او معتقد است که با کارش باعث زندگی بخشیدن به افراد مختلف می شود. علی می گوید:«سود این خرید و فروش بد نیست. در کمترین حالت ماهی 100 میلیون در می آورم.» با لبخند پهنی ادامه می دهد:«هم این دنیا را دارم و هم آن دنیا را. به هر حال این کار خیر هم هست. من جان افراد زیادی را نجات داده ام.»البته علی فقط در کار خرید و فروش کلیه نیست. دیگر اعضای بدن هم خرید و فروش می کند. کمی از نسکافه اش را می خورد و می گوید:«حدود 20 کارمند دارم که خریدارهای پولدار و فروشنده های مناسب برایم پیدا می کنند. بعضی از موارد هم متخصصان کلیه افرادی را که نمی توانند در نوبت بمانند به من معرفی می کنند.»او معتقد است که با یک کلیه می شود زندگی کرد و وقتی با فروش یک کلیه می توان زندگی خود را تغییر داد چرا نباید دیگر کلیه را فروخت.علی در ادامه می گوید:«بیشتر شهرستانی ها برای فروش کلیه مراجعه می کنند و بعد از فروش کلیه زندگیشان تغییرات بزرگی می کند.»
اپیزود چهارم: دلال خرده پا
گردنبند طلایی به گردن دارد و با کارمندهای بیمارستان آشنا است. میثم بعد از فروش کلیه خود و برادرش وارد کار دلالی خرید و فروش کلیه شده است. او می گوید:«خیلی ها در بیمارستان ها هستند که به کلیه نیاز دارند ولی نوبت ها بسیار طولانی است. به همین دلیل ما می توانیم کمک بزرگی به آنها بکنیم.» او و برادرش به دلیل بدهی کلیه هایشان را فروخته اند. میثم در ادامه می گوید:«کسی هم که می خواهد کلیه اش را بفروشد به پول نیاز دارد و آن پول می تواند چند وقتی زندگی آن فرد را تغییر دهد.» میثم در هر فروش کلیه 10 الی 20 میلیون بدست می آورد.
اپیزود پنجم: ریسک در سلامتی
«بیماری کلیه بسیار زیاد است. کسی که احتیاج به پیوند دارد باید در نوبت بماند به همین دلیل بیمار به فکر تهیه کلیه از کسانی که خود فروشنده هستند می افتد.» دکتر ر.پ متخصص کلیه و ارولوژی معتقد است که دولت باید فکر جدی برای اهدا کنندگان بکند. او می گوید:«برای افرادی که مشکل جسمی ندارند اهدای کلیه مشکلی ایجاد نمی کند.اما در طولانی مدت ممکن است باعث مشکلاتی بشود از این رو فرد اهدا کننده باید 6 ماه یک بار مورد چکاب قرار بگیرد.» دکتر معتقد است که تنها مشکل خرید و فروش کلیه دلال ها هستند که بیشتر پول را آنها دریافت می کنند و مشکلاتی نیز برای دو طرف ایجاد می کنند. او می گوید:«جوان ها به دلیل بیکاری و مشکلات اقتصادی در سال های اخیر به فروش کلیه روی آورده اند و این نشان از مشکلات بسیار در جامعه است.»
اپیزود ششم: رنگ آسایش
صدف چند سال مشکل کلیه داشته است. او می گوید:«پدرم کلی زیر بار قرض رفت تا توانست 70 میلیون پول جور کند و برای من کلیه بخرد.» اشک هایش را پاک می کند و می گوید:«چند سال در نوبت بودم.الان بعد از سالها رنگ آرامش را میبینم.با اینکه بسیار برایمان گران در آمد ولی مادرم همیشه دعا گوی کسی است که به من کلیه داده است.»او معتقد است که کسی که کلیه اش را می فروشد از سر فقر این کار را می کند و بهتر بود که به جای فروش کلیه کمکی به آنها می شد. چون ممکن است در آینده همان یک کلیه هم مشکل پیدا کند.
پلان دوم: زنگ های نفس گير
شخصیت اول:فضای مجازی
شماره اش را در وبلاگ گذاشته است. برای امنیت بیشتر نوشته است که اول پیامک بزنید.24 سال دارد و کلیه خود را به قیمت 45 میلیون تومان می فروشد. با اولین بوق تلفن را بر می دارد. با کمی مکث می گوید:«برای بدبختی هایم کلیه ام را می فروشم. مادرم دچار بیماری ام اس است و خودم هم دانشجوی دانشگاه آزاد هستم. به پول نیاز دارم و هیچ جایی نتوانستم کار پیدا کنم.» با بغض ادامه می دهد:«کمتر از 45 میلیون هم نمی فروشم اگر می خواهید، فردا برویم آزمایش بدهیم.» صدای بوق در گوشی می پیچد.
شخصیت دوم: خرج پایان نامه
«برای پایان نامه ارشدم به پول نیاز دارم.» مهران به راحتی پای تلفن می گوید:«من ارشد حقوق جزا می خوانم و برای پایان نامه ام و اجاره خانه به پول نیاز دارم.» او معتقد است که با یک کلیه هم می تواند زندگی کند. مهران با صدای آرامی ادامه می دهد:«احتیاج، انسان را به هر کاری مجبور می کند.»
شخصیت سوم: فوری فوری
روی کاغذ تبلیغاتی با ماژیک قرمز کلمه فوری فوری بسیار بزرگ نوشته شده است. تلفن را که برمی دارد، می گوید:«بچه ام مریض است و به آمپول نیاز دارد.هرچه سریع تر به پول کلیه نیاز دارم.»او کلیه اش را 20 میلیون قیمت گذاشته است.می گوید:«سلامتی خودم در مقابل سلامتی دخترم اصلا" مهم نیست. می دانم قیمت کلیه ام بیشتر است ولی هرچه سریعتر به پول نیاز دارم.»
شخصیت چهارم: پدر
«برای خرج دانشگاه بچه هایم کلیه ام را می فروشم.» او پشت تلفن گریه می کند و می گوید:«چون سنم بالا است کسی کلیه ام را نمی خواهد. روی کامیون دیگران کار می کردم اما بهم گفتن دیگر نروم.» سه تا بچه دارد که دانشگاه آزاد درس می خوانند. می گوید:«خدا هیچ مردی را شرمنده زن و بچه اش نکند.» صدای ممتد بوق ادامه دارد.
شخصیت پنجم: همه نوع کلیه
بعد از 6 بار زنگ زدن منشی تلفنی یک متن ضبط شده را می گوید:«از 18 تا 30 سال و تمام گروههای خونی را داریم. قیمت توافقی است. برای اطلاعات بیشتر گروه خونی و شرایط خود را به این شماره ... اس ام اس بدهید.» صدای بوق شنیده می شود.
شخصیت ششم: مشکلات تاهل
تازه ازدواج کرده است و مشکلات مالی فراوانی دارد. پژمان با عصبانیت پشت گوشی داد می زند و می گوید:«به خاطر گرفتن یک عروسی چند میلیون زیر قرض رفته ام. مادرزنم انقدر اذیت کرد که مجبور شدم قرض کنم.» زنش گوشی را می گیرد و می گوید:«شما بهش بگویید که اگر کلیه اش را بفروشد هیچ مشکلی برای سلامتیش ایجاد نمی شود.» صدای داد پژمان می آید و تلفن را قطع می کنم.
شخصیت هفتم: دختر پولدار
کلیه اش را 60 میلیون قیمت گذاشته است.25 سال سن دارد. به سختی جواب می دهد و می گوید:«برای ازدواج با یک دختر به پول نیاز دارم.» با فوتی در گوشی تلفن می گوید:«دختر مورد علاقه ام از خانواده ثروتمندی است. مجبور هستم با دست پر به خواستگاریش بروم.»
پلان آخر: پايان خاموش
با حلوا حلوا گفتن هیچگاه دهان شیرین نمی شود. بازار خرید و فروش کلیه هر چند به صورت خاموش عمل می کند و مسئولین در صدد پنهان کردن این بازار هستند. اما این بازار سیاه وجود دارد و دستاورد چیزی جز فقر و مشکلات اقتصادی مردم نیست. به گفته رئيس انجمن خيريه حمايت از بيماران كليوي، به طور ميانگين به ازاي هر بيمار كليوي كه در انتظار پيوند است، صرف‌نظر از گروه خوني، حداقل 4متقاضي فروش وجود دارد . اگر به خیابان هایی که بیمارستان های مربوط به کلیه در آنها است، بروید دست نوشته ی مردان و زناني را مي‌بيند كه بن‌بست‌هاي مالي در زندگي راهي برايشان باقي نگذاشته جز فروش كليه. شايد اگر در ميان متقاضيان بي شمار فروش كليه، قرعه به نامشان بيفتد چند روزي را با خيال آسوده زندگي كنند. اما با چند میلیون، مطمئنا این آسودگی دائمی نخواهد بود.
گزارش : پرستو بهرامي راد/مردم سالاری 


کد مطلب: 64036

آدرس مطلب :
https://www.mardomsalari.ir/report/64036/زیر-پوست-شهر-دنبال-زندگی

مردم سالاری آنلاين
  https://www.mardomsalari.ir