; ?>; ?> مردم سالاری آنلاين - كه فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاد* - نسخه قابل چاپ

کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

نگاهی به اخرین ساخته اصغر فرهادی

كه فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاد*

7 مهر 1395 ساعت 20:04

فروشنده هفتمين فيلم بلند اصغر فرهادي است. اين فيلم در جشنواره فيلم كن ٢٠١٦ نامرد دريافت نخل طلا شد. در مراسم اختتامیه این جشنواره جايزه بهترين فيلم نامه به اصغر فرهادی رسید و شهاب حسینی جايزه بهترين بازيگر مرد را دريافت كرد.


فروشنده هفتمين فيلم بلند اصغر فرهادي است. اين فيلم در جشنواره فيلم كن ٢٠١٦ نامرد دريافت نخل طلا شد. در مراسم اختتامیه این جشنواره جايزه بهترين فيلم نامه به اصغر فرهادی رسید و شهاب حسینی جايزه بهترين بازيگر مرد را دريافت كرد.
به گزارش پایگاه خبری فریادگر، نمايش تازه ترين فيلم اصغر فرهادي ۶:۴۵ دقیقه صبح روز چهارشنبه دهم شهریور ماه آغاز شد. فروشنده تنها در سه روز حدود یک میلیارد تومان فروش داشت. این فیلم در نخستین روز اکرانش ۲۵۰ میلیون تومان فروخت و توانست رکورد جدیدي را در سینمای ایران ثبت كند.
فيلم فروشنده به عنوان نماينده رسمي ايران در آكادمي اسكار انتخاب شده است.
از اين معرفي مختصر آشكار مي شود كه فروشنده فيلم مهمي است، اما آيا هر فيلم مهمي لزوما فيلم كاملي است؟
مسئله اساسي اصغر فرهادي در يك كلمه "اخلاق" است، دقيقش مي شود اخلاق گم شده در جامعه. اخلاقي كه در هزار توي روابط پيچيده جامعه مدرن متزلزل مي شود و قرباني، گاه عمدي و در بعضي موارد سهوي. فرهادي اما درست بر خلاف مسئله خويش، رفتار سينمايي مي كند. توضيح اين كه قضاوت و ارزشگذاري اگر با اطلاع يا اطلاعات كافي همراه نباشد مذموم است، اما مخفي كردن عامدانه اطلاعات و در معرض قضاوت قرار دادن مذموم تر! فرهادي گويي در يك جمع با كنار دستي هاي خودش در گوشي حرف مي زند، چشم و ابرو هم مي جنباند اما از افراد حاضر در جمع مي خواهد اين در گوشي حرف زدن را قضاوت نكنند و حتي حركات چشم و ابرويش را. واضح است كه در گوشي حرف زدن در يك جمع اساسا نمي تواند اخلاقي باشد.
و اما فروشنده. مايه هاي جسورانه اي دارد: ملغمه اي از خشونت جنسي و انتقام!
خشونت جنسي و انتقام به انضمام شگردهاي هميشگي فرهادي در فيلمسازي. دوربين روي دست مضطرب و آشفته، حذف يك سكانس كليدي و تمركز بر جزئيات. فرهادي اين بار هم همان فرمول هميشگي و امتحان پس داده را به كار مي بندد و اعداد را تغيير مي دهد، بي تنوع و تغيير.
در فيلمهاي قبلي اين فيلمساز مهمترين سكانس حذف مي شد و هر چه فيلم پيش مي رفت، مخاطب از لا به لاي ديالوگ ها و كنش ها در مي يافت حدودا در سكانس محذوف چه گذشته است و پس از اين دريافتن خود را سرزنش مي كرد كه چرا ندانسته قضاوت كردم؟ و اين مطلوب فرهادي بود.
البته لازم به ذكر است كه اين فرايند اصولا مورد پسند مخاطب است. حداقل در داخل كشور. از جشنواره هاي آن طرف آبي بسيار گفته اند و نوشته اند، اما به نظر ميرسد مخاطب ايراني به سبب فقدان فرهنگ نقد درست در طول تاريخ _در همه ي ابعاد_ وقتي اين حجم نقد تيز و بي پروا و جاه طلبانه را يكجا مي بيند از آن لذت ميبرد. مصداق عيني و روزمره اين گزاره جملاتي است كه بارها در تاكسي و مترو شنيده ايم. جملاتي كه معمولا با عبارت "آقا متأسفانه ما ايراني ها..." آغاز ميشوند.
در فروشنده اما يك ترفند جديد به كار رفته است كه احتمالا به زعم عاشقان سينه چاك فرهادي، شگفت است و تحسين برانگيز. او اين بار اطلاعات را به كمترين حجم ممكن مي رساند و ابايي ندارد از نوشتن ديالوگ هايي كه عامدانه تناقض آميز اند؛ تناقض هايي كه در فضاي ملتهب فيلم گم و گور مي شوند. حجم اطلاعات آن قدر كم است و گنگ است كه مسئله اصلي فيلم ميان "خشونت جنسي" و "انتقام" شناور مي ماند و تنها يك گزاره قطعي است:
خشونت جنسي احتمالي علت يك انتقامجويي شخصي، غيرمرسوم و البته غيرقانوني است.
فرهادي به اين ترتيب مخاطب را در فشار "قضاوت كاملا ناآگاهانه" قرار مي دهد؛ قضاوتي كه فارغ از درستي و نادرستي، درست روشن نيست در مورد چيست اما هست.
بپردازيم به شخصيت ها. عماد (شهاب حسيني) مي تواند به تيپ روشنفكري نزديك باشد. معلم ادبيات است، فيلم گاو (ساخته داريوش مهرجويي) را براي دانش آموزان نمايش مي دهد، بازيگر تئاتر است و كتابهايي را براي دانش آموزان در نظر مي گيرد كه براي سن آنها مناسب نيست. واكنش هاي او نسبت به اتفاقي كه براي همسرش رعنا (ترانه عليدوستي) افتاده (اصلا اتفاقي افتاده؟ قضاوت كنيم؟ قضاوت نكنيم؟) و گمان مي رود مهمترين مسئله زندگي آنها تا آن لحظه باشد، عصبي، لحظه اي و غير مؤثر است (بخاطر بياوريد سكانس صرف شام را كه در فيلمنامه تلخ است و مشمئز كننده و در اجرا و سالن سينما مضحك و قهقهه آفرين، آفرين!)
از رعنا همين مقدار مي دانيم كه با همسرش در يك گروه تئاتر است. احتمالا خانواده اش در خارج از تهران زندگي مي كنند و باز هم احتمالا قرباني يك خشونت جنسي است.
مرد تقريبا مسن هوسراني هم _كه حتي نامش را نميدانيم_ از اواسط فيلم سر و كله اش پيدا مي شود كه خانواده اي دارد و ترس از آبرو، همين!
ساير بازيگران هم در حاشيه و در سايه تئاتر مرگ فروشنده (ميلر) حضور مي يابند كه بيشتر شبيه به وسائل صحنه اند تا شخصيت يا تيپ يا حتي موجودي جاندار!
ناضرور بودن اجراي تئاتر مرگ فروشنده به موازات پيشروي داستان اصلي (تجاوز؟ انتقام؟ قضاوت؟ همه؟ هيچكدام؟) واضح است. مرگ فروشنده مي تواند دو اشاره هوشمندانه و ظريف (حمام و روسپي گري) به داستان فيلم داشته باشد و بس. علاوه بر اين دو بحران اساسي كه براي ويلي لومان و عماد ايجاد مي شود در هيچ فرهنگ و جغرافيايي باهم قابل مقايسه نيست. ضمنا به هيچ عنوان در منطق نمي گنجد كه فهم كامل و دقيق يك فيلم مستلزم خوانش دقيق يك نمايشنامه باشد.
فرآيند اقناع در سرتاسر فيلم فارغ از هر گونه منطق و عقلانيت است. مثلا رعنا چرا و چگونه مي تواند عماد را قانع كند كه پاي پليس به ماجرا باز نشود؟ بخاطر ترس از آبرو؟ همسايه ها آشنا اند و فقط پليس غريبه و بيگانه است؟
يا مجيد چرا بعد از آن همه "وقت ندارم" و "كارم اين نيست" در اثر شنيدن جمله "كارش رو راه بنداز" سريعا قبول مي كند اسباب و اثاثيه عماد را جابجا كند؟
ذكر دو نمونه جزئي بالا از اين جهت ضروري است كه به نوعي آغاز كننده و تمام كننده فيلم محسوب مي شوند.
اين فقدان منطق در اواخر فيلم اوج مي گيرد و شدت مي يابد. جملاتي نظير "ببخشيد"، "اشتباه كردم"، "وسوسه شدم" بيشتر در مستندهاي تلويزيوني با موضوع اعتياد معنا و منطق و اثر دارند تا اين كه توجيه يك خشونت جنسي هرچند احتمالي باشند.
در يك نگاه كلي فرهادي مسئله انحراف جنسي را در جامعه ايران تعميم يافته تصور ميكند. جامعه اي كه در آن بازيگر تئاترش (بابك) با يك روسپي (آهو) رابطه دارد. در تلفن همراه دانش آموزش تصاوير مستهجن يافت ميشود. زن ميانسالش در تاكسي دچار وهم آزار جنسي است و نهايتا پيرمرد اين جامعه بيمار! هم متجاوز شناخته ميشود.
غم انگيز است كه اين تعميم شامل ميدان هنر (در فروشنده :تئاتر) هم هست. در جامعه ما هنرمندان و هنردوستان همواره در معرض بدگماني بوده اند و برچسب هايي نظير "بي اخلاق" و "بي بند و بار" را تحمل كرده اند. وقتي يك هنرمند معتبر مثل اصغر فرهادي هم اين تصور را بازتوليد ميكند ناخودآگاه مفهوم "خود زني" به ذهن متبادر ميگردد.
چون اساس و اصل فروشنده احتمال و گمان است ممكن است اين فرضيه مطرح شود كه مايه اصلي فيلم "بخشش" است. اما براستي كدام بخشش؟ مگر "بخشش" با "ترحم" تفاوت ندارد؟ ترحم ارزش است يا بخشش؟ مگر نه اين كه بخشش فعالانه، خودمحور (در راستاي اعتلاي خويشتن) و دروني است و ترحم مستلزم وجود حتمي يك عامل بيروني ترحم برانگيز؟ چرا فرهادي بجاي اين پيرمرد فرتوت، جوان چالاكي را انتخاب نمي كند تا بخششي جانانه اتفاق بيفتد و جسورانه؟ ميخواهد گول ظاهرش را نخوريم و طبق معمول قضاوت ناآگاهانه و باقي ماجرا؟
فرهادي در فروشنده در قامت يك مهندس تمام عيار ظاهر ميشود كه عناصر فيلمنامه را مو به مو طراحي و اجرا ميكند اما نميتواند از جزئيات به كليت برسد و نهايتا انسجام و منطق را قرباني تدابير قصه گويي خاص خود ميكند. فيلم را با يك توجيه غير منطقي و تا حدودي سياست زده (عدم اطلاع به پليس) آغاز ميكند و در نهايت صرفا براي غافل گير ساختن مخاطب از پيرمرد ناتوان و رو به موتي پرده برميدارد كه شديدا ترحم برانگيز است و ناتوان، پس ناچارا با يك سيلي آبدار ماجرا را فيصله ميدهد تا فرشته مرگ از راه برسد. اين پايان بندي "آسماني" قدري محافظه كارانه نيست؟
راستي! اگر منزل جديد عماد و رعنا آيفون تصويري داشت، فروشنده مي فروخت؟
امیر پاک نژاد
*حافظ


کد مطلب: 61497

آدرس مطلب :
https://www.mardomsalari.ir/report/61497/فكر-هيچ-مهندس-چنين-گره-نگشاد

مردم سالاری آنلاين
  https://www.mardomsalari.ir