مدتي است هر هفته جمعهها ساعت ده شب از شبكه اول سيما شاهد پخش سريالي تلويزيوني با موضوع تاريخي به نام كلاهپهلوي هستيم .اين سريال با برچسپ سريال ( الف ) فاخر يكي از پرهزينهترين سريالهاي تاريخ تلويزيون محسوب میشود .در مورد اين سريال تاكنون حرفهاي زيادي زده شده و نقدهاي بسياري نيز برآن نگاشته شده است؛ از نوع بازيهاي بازيگران و نحوه روايتگري كارگردان گرفته تا اجراي تئاتر گونه وفقدان جذابيت لازم براي مخاطب. در اين نوشتار نمیخواهيم به بازگويي هيچكدام از آنها بپردازيم كه بيشك اگرچه تكرار آن براي توجه دستاندركاران همچنان لازم به نظر میرسد اما نكات مهمتري هم وجود دارد كه نبايد با پرداختن به اين مباحث از آن غافل شويم .
فرآيند توليد يك سريال تلويزيوني در شبكههاي مختلف صدا وسيما با كمي اختلاف تقريبا مشابه هم است. ابتدا طرحي از سوي يك نويسنده، طراح يا تهيه كننده به شوراي طرح و برنامه ارائه میشود .اين طرح میتواند ابتدا به ساكن از سوي ارائه دهنده پيشنهاد شود يا در پي يك سفارش از سوي مديريت شبكه شكل بگيرد .البته در پروژههايي اينچنين معمولا براساس سياستهاي رسانه ملي طرح كلي به يك نويسنده يا تهيه كننده از ابتدا سفارش داده میشود ليكن در كل تفاوت چنداني ندارد .اين طرح در شوراي طرح و برنامه بررسي و پس از تصويب، مقرر میشود به پشتوانه برآورد انجام شده فرآيند تحقيق و نگارش آن شروع شود . پس از تصويب نهايي فيلمنامهها توسط فردي به نام ناظر محتوايي يا مديريت شبكه مراحل ضبط كار كليد میخورد. در مراحل ضبط تا تدوين اثر نيز فردي به نام ناظر كيفي در تمام مراحل بركيفيت اثر به لحاظ فني ومحتوايي نظارت داشته و مراقبت میكند تا از اين دو بعد سريال مورد نظر از آنچه ابتدا مقرر بود عدول نكرده يا تنزل نيابد. لذا همانطور كه میبينيم از لحظه شكل گيري يك ايده تا توليد نهايي اثر حداقل در سه مرحله نظارت كيفي از سوي مديريت شبكه صورت میگيرد. به اين ترتيب خيلي توقع بالايي نيست كه با آن همه هزينه هنگفت در نهايت شاهد يك اثر كامل وبينقص حداقل به لحاظ فرم و محتوا باشيم .
حال سوال اينجاست آيا در مورد اين سريال به اصطلاح فاخر اما واقعا پرهزينه هم اين فرآيند طي شده و اگر شده آيا حاصل كار همان شده كه بايد؟! به نظر میرسد تمام هدف سريال كلاهپهلوي به نقد كشيدن جريان مدرنيزاسيون در دوران خاندان پهلوي و بيان اين نكته است كه تجددطلبي مذكور براي ما هيچ چيز به ارمغان نياورده و تماما با دستان بيگانگان و اهداف سوءايشان نسبت به منابع اقتصادي ايران بطور از پيش طراحي شده وارد كشور شد و ايادي مزدور داخلي و تحصيلكردگان خارجي در قالب روشنفكري نيز به عنوان ابزار دست بيگانگان و مجريان خواستههاي ايشان تمام تلاش خود را مصروف داشتند تا به اين شيوه به مملكت خيانت نموده وخود را از سودهاي مادي گوناگون بهرهمند سازند .
براي نيل به اين هدف نيز نويسنده وكارگردان نام آشناي اثر به طرز توهين آميزي يك روستاي فرضي عقب افتاده در ناكجاآباد را با چندين خان و يكي دو شخصيت نمادين به عنوان نماينده طبقه مذهبي سنتي و مذهبي روشنفكر و بازاري و... را به عنوان نمادي از ايران انتخاب كرده و اينگونه خواسته تمام اتفاقات ۵۰ سال تاريخ پهلوي را در آن خلاصه کند. تاكيد میكنم كه به لحاظ درام، شخصيت پردازي، روايت، صحنه پردازي، كارگرداني، نويسندگي و هر آنچه در خصوص يك سريال عادي قابل بحث و طرح است میتوان سطرهاي زيادي نوشت كه جاي بحث بسيار دارد اما عليرغم ميلمان از آن میگذريم چرا كه ديگران تا حد زيادي گفته اند. با اين حال دو نكته مهم را نمیشود نا ديده انگاشت و به راحتي از كنار آن گذشت :
۱- سادهانگاري و سطحينگري :
سوال مهم اين است كه نويسنده وكارگردان محترم چگونه به خود اجازه داد تا ايران با آن همه فراز و فرود سياسي اجتماعي در دوران مشروطه و قاجار را تنها در يك روستاي خيالي خلاصه كند؟ آيا باورپذير است مدرنيته را تنها با يك خيابان و چند زن بدون چادر نشان دهيم و سپس آن را محكوم كنيم؟ پيشينه آزادي خواهي مردم ايران در دوره قاجار و در عين حال ۱۵۰ سال سلطه عجيب قاجار بر ايران با آن همه تبعات سياسي اجتماعي آن براي ايران كه زمينه لازم براي پذيرش مدرنيزاسيون را فراهم كرد در كجاي اين سريال ديده میشود؟ آيا میتوان پذيرفت كلاه پهلوي تنها با نطق دست و پا شكسته يك مامور دولتي ظرف مدت بيست دقيقه جاي خود را به كلاه شاپو بدهد؟ صدها سوال از اين دست نشان میدهد كه كارگردان محترم بيننده را عوام تر از عوام فرض كرده است وشكي نيست وقتي چاي قند پهلوي خود را هنگام نوشتن فيلمنامه در استكان كمر باريك ناصرالدين شاهي خود مینوشيد كوچكترين اهميتي نداد كه قرنها چه بر سر اين ملت آمده كه هنوز در پس اين همه سال عكس شاه قاجار از دور استكان و كمر قليان و وسط بشقاب آنها پاك نمیشود! چگونه ممكن است پديده مهمي همچون مدرنيزاسيون را بدون تحليل اوضاع سياسي اجتماعي حاكم بر ايران كه باعث سالها سلطه ديكتاتوري پهلوي در پس حكومت بي قيد و لجام گسيخته قاجار براين ملت شد نوشت و تحليل كرد و از همه مهمتر انتظار تاثيرگذاري بر مخاطب را نيز داشت؟ مگر آنكه همه مخاطبين را عوام و بيسواد محض فرض كنيم و باور داشته باشيم همه آنها چشم وگوش خود را تنها به اين سريال سپردهاند كه چه میگويد تا آويزه گوش كنند بدون هيچ اما و اگري !
۲- فقدان منطق وتاثيرگذاري عكس بر مخاطب :
عليرغم آنچه گفته شد دست اندركاران سريال والبته مديران رسانه ملي انتظار دارند در پايان اين مجموعه، مخاطب بپذيرد كه مدرنيزاسيون به آن شكل اصلا مناسب ايران نبوده و بايد آنرا پديده اي صرفا غربي متناسب با شرايط اجتماعي – اقتصادي وسياسي غرب و ماحصل جريان تاريخي فرهنگ و تمدن آن خطه بدانيم كه هيچ سنخيتي با فرهنگ و جامعه ايراني نداشته و ندارد . از اين رو بيشك شاه وخاندان پهلوي خائن بوده و لذا حركت انقلابي مردم ايران در پي اين رويكرد شاه امري محتوم بود كه بايد صورت میگرفت وخاندان پهلوي برچيده میشد. وقتي آنقدر سطحي به مدرنيزاسيون نگاه میشود وآنطور غير علمی اوضاع سياسي اجتماعي ايران در عصر پهلوي به تصوير كشيده میشود دور از انتظار نيست كه اينطور سطحي و شتابزده نيز به عوامل شكل گيري پيروزي انقلاب اسلامي وحركت مردم در سالهاي ۴۲ تا ۵۷ به عنوان آخرين انقلاب بزرگ تاريخ نگريسته شود . انقلابي كه اساس آن برپايه دينمداري بود و نقد مدرنيته تنها يكي از عوامل موثربر آن محسوب میشد .
اگر با تمام كاستيها همين حد اقل را به عنوان يك هدف براي طراحان اين سريال در نظر بگيريم باز میتوانست قابل قبول باشد به شرط آنكه لااقل میتوانستيم ببينيم در اين سريال از ابزار مناسبي براي نيل به همين هدف حد اقلي استفاده شده و اساسا سريال توانسته (يا خواسته ) به اين سمت برود. متاسفانه آنچه عملا در سريال تلويزيوني كلاهپهلوي شاهد آن هستيم، در تمام صحنهها، منطق استوار و محكم طرفداران تجدد و منطق متعصبانه و تند طرفداران سنت است! و اين چيزي است كه تعجب بيننده را بر میانگيزد. قرار بود نويسنده وكارگردان حس هم ذات پنداري مخاطب را در جهتي هم سو با اهداف اثر برانگيزد نه آنكه بيننده را به سمتي ديگر سوق دهد . اين درحالي است كه در سرتاسر سريال شاهد نطقهاي محكم طرفداران نوسازي و منطق ضعيف گروه مقابل در پاسخگويي هستيم چيزي كه بيننده باهوش به خوبي درمیيابد. حتي رفتار و كردار و پوشش اين طيف به جاي سنت آكنده از تعصب و دگم انديشي و تحجر است در حالي كه گروه مقابل شيك وتميز وخوش پوش و خوشگو نشان داده شده اند كه هم ذات پنداري مخاطب را به شدت برمیانگيزاند. در اين سريال فاخر و پرهزينه كه بي شك میبايست انواع نظارتهاي كيفي و محتوايي با دقت و وسواس بيشتر در آن انجام میشد از قابليتهاي بيحد آموزههاي ديني آنگونه كه شايسته بود، حد اقل به ميزان اثر گذاري آن بر تاريخ سياسي اجتماعي ايران، سخني شايسته در ميان نيست . اينجاست كه میتوان گفت : كلاه پهلوي سر رسانه ملي كلاه گذاشت .
موضوع عدم نظارت برمحتواي توليدات رسانه ملي هر از گاهي از سوي منتقدين گوشزد میشود اما اين مهم گويا قرار نيست حل شود. جالب اينكه همانطور كه ديديم حداقل سه مرحله نظارت در فرآيند توليد پيش بيني شده است از اين رو میتوان نتيجه گرفت يا اين نظارتها كاملا اسمی غيرواقعي است يا اينكه ناظران از سواد، دانش و بينش كافي برخوردار نيستند كه در هر دو حالت برازنده نيست. به هرحال بايد سريال فاخر! كلاه پهلوي را از ابعاد مختلف ناموفق ارزيابي كرد .اين سريال نه تنها نتوانست آنگونه كه بايد در جذب مخاطب موفق باشد (حداقل در مقايسه با سريالهاي دمدستي شبكههاي ماهوارهاي ) ونه تنها نتوانست به پشتوانه تحقيقي جامع وكامل تصويري از ايران آن عصر را به نمايش در آورد بلكه حتي در عمل به گونه اي عمل كرد كه در مخاطب اغلب تاثيري مخالف آن چيزي كه انتظار میرفت بر جاي گذاشت .
نویسنده : رضا سیف پور، كارشناس رسانه