بهاره رهنما بازیگر سینما، تئاتر و تلوزیون نمایش «میدان یاقوت» را با بازی خود و ایوب آقاخانی از ۲۷ دی ماه در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه برده است.
; ?>; ?>
میدان یاقوت درسالن شهرزاد
22 بهمن 1402 ساعت 18:16
بهاره رهنما بازیگر سینما، تئاتر و تلوزیون نمایش «میدان یاقوت» را با بازی خود و ایوب آقاخانی از ۲۷ دی ماه در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه برده است.
گروه فرهنگی و هنری-میثم دهرویه: بهاره رهنما بازیگر سینما، تئاتر و تلوزیون نمایش «میدان یاقوت» را با بازی خود و ایوب آقاخانی از ۲۷ دی ماه در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه برده است.
به گزارش مردم سالاری آنلاین ،این نمایش روایتی از بانوی سرخ پوش میدان فردوسی را به نمایش میگذارد.در نمایش «میدان یاقوت» بهاره رهنما در کنار کار نویسندگی که به همراه سهراب حسینی انجام داده است، کارگردانی و تهیه کنندگی کار را نیز برعهده دارد.در خلاصه این اثر آمده است: نمایش «میدان یاقوت» واگویه های عاشقانه «یاقوت» است؛ زنی که سالیان سال در میدان فردوسی چشم بهراه مردی ماند و حالا پس از گذشت سالها قرار است همراه یاقوت زن سرخ پوش میدان فردوسی، حکایت نیامدن آن مرد را با اجرای زنده ترانه های نوستالژیک و عاشقانه دهه پنجاه ایران بشنویم.
آنچه در ادامه می آید ماحصل گفتگویی است که با بهاره رهنماداشتیم..
نمایش شما در واقع یک نمایش میدانی به حساب می آید که تقریباً از سوی خیابان نوفل لوشاتو قبل از اجرای شما شروع میشود همراه با خواننده و نوازنده تان و چند دختر که لباس یاقوت را پوشیده اند و شبیه شما گریم شده اند، در خیابان راه میروند، آواز میخوانند و با مردم صحبت میکنند. این انتخاب از کجا آمد و چگونه به آن تئاتر مستند وصل شد؟
ـ تئاتر اینترکتیو، یعنی تئاتری که با مخاطب ارتباط برقرار میکند یا تئاتری که مخاطب جزئی از بدنه درام به حساب میآید، برایم همیشه موضوع جذابی بوده، چون رشته دیگری که در کنار باقی تحصیلاتم دارم، روانشناسی است و همیشه تئاتردرمانی و سایکودرام و بحثی که درباره این موضوع وجود دارد خیلی برایم جذاب بوده. کار یاقوت در واقع یک عمل نمادین و نمایشی بود، یعنی این زن یک کانسپت نمایشی را سالها اجرا میکرد، نه اینکه ادا دربیاورد، ولی آن لباس قرمزپوشیدن، آن نشستن، آن یکجا نشستن و به اصطلاح خود نمایش ما آن استمرار عاشقانه، خیلی چیز خاصی بود که شبیه یک پرفورمنس بود، یک پرفورمنس پنجاهساله یا شاید بالای پنجاه سال، چون فکر میکنم آدمها سالها قبل از انقلاب این زن را در میدان فردوسی میدیدند. بعد تصمیم گرفتم آن بخش خیابانیاش را برای اینکه حس زنی با لباس قرمز و آن حال عاشقانه را که منتظر است، نشان بدهم، اضافه بکنم. جالب اینکه یاقوت هرگز اذعان نکرده عاشق کسی و منتظر است. او میگوید این حرفها را مردم برایم درآوردهاند. به هر حال قصهای در پشت آن وجود دارد. عشق، انتظار یا هر چیزی که به این انتخاب منجر شده که آن زن سالیان سال در این استمرار عاشقانه عمرش را طی بکند و به نظرم عمرش را هدر بدهد، چون اصلاً من با این جنس از انتظار و این جنس از عشق موافق نیستم، عشق برای من به این معناست که حالت خوب باشد. خیلی دوست دارم به دخترها و زنانی که در کلاسهایم هستند، دانشجویم هستند یا از من کوچکترند یا با من کار میکنند، یاد بدهم این جنس از عشقی که یاقوت دارد یا زنی که در «چشمهایی که مال توست»، یکجور مازوخیسم است، یعنی یک حالی بدیست، حال فراقی است که به نظرم عشق نیست اما این حال بد یک حال شاعرانه است، یعنی نمیشود احترام نگذاشت به کسانی که با حال شاعرانه سالیان سال عمرشان را سپری کردهاند، ولی هدف من اینست که ما حتی با این نمایشها به دخترها و به زنانمان بگوییم چیزی ورای یک آدم دیگر در وجود شماست که در آینه است و آن، خود شمایید و آن قهرمانتان است. یکی از بهترین دستاوردهای من در این نمایش اینست که دختری که سالها منتظر بازگشت نامزدش بود و حال روحی خوبی نداشت و تراپیهای طولانی رفته بود، به اجرای ما آمد. فیلمش را روی صفحه ام گذاشتم.گفت «امشب تمام شد این داستان من و انگار تراپی شدم و به سلامت رسیدم». برای همین آن بخش تئاتر میدانی، از آنجا میآید که من نمایش ایرانی هم خیلی دوست دارم، با احترام به همه معرکهگیرهایی که در خیابانها و شهرها و میدانهای شهر برای مردم قصه گفتند، چون مردم ما کلام مردم قصهباز و نوستالژیبازی هستند. خاطرات را دوست دارند. با احترام به همه اینها، من انتخاب کردم. در واقع نمایشم مثل همان میدان فردوسی است، یعنی میدان فردوسی امتداد دارد در قصه ما و جای میدان ما که یک شخصیتی، نقش یک مجسمه را بازی میکند، دائم عوض میشود، برای اینکه بگویم این میدان میتواند به وسعت یک شهر باشد.
منظورتان از اینکه «من یاقوت نیستم، من انتظار یاقوتم» دقیقاً چیست؟
من این افتخار را دارم که از شاگردهای بازیگری و فیلمسازی خیلی سالهای پیش مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی و استاد بهرام بیضایی بودم. همیشه آن جمله اول مسافران را که خانم مژده شمسایی رو به دوربین میگویند، خیلی برایم جذاب بود.
در این راستا وقتی نمایش را مینوشتم، دیدم اصلاً یاقوت را نمیشود بازی کرد، چون خیلی باید تفسیر به رای بکنید، ما هیچ چیز خاصی از این شخصیت نداریم که بگوییم لزوماً اینگونه بوده یا نبوده، حالا در چه سنی میخواهیم ترسیمش بکنیم؟ سن من نسبت به عکسهایی که از یاقوت در فضای مجازی هست کمتر است. نمیدانستم با سن کمتر یا بیشتر بازی کنم؟ پس نشستیم و دراماتورژی کردیم، حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم. من فهمیدم یک انتظار عاشقانهای پشت حضور این زن در طول سالها موج میزند که خیلی با سینمای شاعرانه و قلمی که در نمایشنامههایم به کار میبرم و آن فضای شاعرانه که میسازم، همخوان است. بعد از کسب اجازه از سهراب، شخصیت مرد را کامل خودم نوشتم. یک بخشهایی از شخصیت یاقوت هم به طبع باید نزدیک میشد به تئاتر میدانی و فاصلهگذاری با تماشاچی، چون یک جایی من کاملاً دیوار را میشکنم و میگویم من دارم این نقش را بازی میکنم و خیلی اطلاعات زیادی از یاقوت نداریم که البته فکر میکردم حس تماشاچی بریده بشود اما تماشاچی خیلی دوستش دارد. جالب است که در تئاترهایی که کار کردم، پس از دوره «همه زنان شکسپیر»، به نظرم این متن و «چشمهایی که مال توست» کارهای خیلی موفقی بودهاند بین کارهایی که کارگردانی کردهام. جالب است که تقریباً 90 تا 95 درصدر کامنتهایی که برای آن در تیوال میگذارند، کامنتهای مثبت بوده، یعنی مردم دوستش دارند و آن لحظه این حس را نمیبُرد. به همین دلیل، این جمله گفته میشود. همینطور که خودم از فضای ادبیات میآیم و اولین رشتهای که خواندهام ادبیات فارسی است و همینطور فردوسی برایم مهم است، دوست نداشتم شوخی انگاشته بشود. از اینرو، آن جمله را هم فردوسی میگوید که من «مجسمه فردوسی هستم، خود فردوسی نیستم».
بعد از ساختن مستند «صدام کن مامان» و بازی در مستند «عامدانه عاشقانه قاتلانه» که یکی از بازیهای تحسینشده شما بود، این تئاتر، به نوعی مستند به حساب میآید. در این مورد چه دیدگاهی داشتید؟
ـ اصولاً سینمایی هم که من دوست دارم، سینمای مستند است.گرچه در نهایت مثل خیلی از فیلمسازهای مستند به سمت سینمای داستانی گرایش پیدا کردم و اولین فیلم داستانی بلندم، «عطر آخر اردیبهشت» بود که پارسال در گروه هنر و تجربه نمایش داده شد اما این مستندسازی شاید در آن بخش که من آسیبشناسی زنان را سالهاست دنبال میکنم و برای آرمان پنجم برابری حقوق زنان و دختران در ایران از طرف یونیسف مورد تقدیر قرار گرفتم، همیشه گوشه ذهنم به عنوان دغدغه بوده و آن بخش از آسیبشناسی زنان که برمیگردد به مسائل واقعی، به هر حال در آن تئاتر «عامدانه عاشقانه قاتلانه» هم نقشی که بازی کردم، خیلی به خاطرش تحقیق کردم با آدمهای مختلف، حتی آدمهایی که در آن زمان با آن زن زندانی بودند و در نهایت محکوم به قتل بود و تبرئه شد، ولی از دغدغههای مهم زندگی من، یکی عشق است و دیگری مرگ که در خیلی از آثارم، یازده نمایشنامه چاپشده و سهچهار مجموعهداستان نمود دارد. من بیشتر شاید نمایشنامهنویس باشم تا داستاننویس اما به هر حال در حیطه ادبیات هم در این سالها فعالیت داشتهام. در همه آنها این دو رگه عشق و مرگ به شدت دیده میشود و تاکید میکنم که از طرفی، نگاهم به این آسیبشناسی اجتماعی، نگاهی زنانه است. این نگاه، لزوماً نگاه ضدمرد نیست، یعنی شاید نگاهم در شاخههای مختلف فمینیسم اصلاً جا نشود، چون فکر میکنم یکی از بهترین معلمهای زندگیام پدرم بوده. من همیشه در کنارم مردهایی را دیدم که فراجنسی به زن نگاه کردهاند، ولی این واقعیت وجود دارد که ما در سرزمینی زندگی میکنیم که فراجنسی به زن نگاه نمیشود. خیلی جاها حقوق ما، حقوق برابر نیست و حتی حقوق خیلی پایینتر از آقایان است، حتی در مباحث مربوط به کار. به هر حال یاقوت زنی است که در جامعه آسیب دیده و ابهامات خیلی زیاد وجود دارد. ابهامات همیشه ایجاد درام و تعلیق میکند. ابهامات زیادی در مورد او وجود دارد که گوشه ذهن من بود. سالهایی که دانشگاه ادبیات میرفتم، یاقوت را گوشه میدان فردوسی دیده بودم که آن موقع به همریخته و از نظر روحی خیلی پرخاشگر بود. یک نمایشنامه دیگر دارم به نام «چشمهایی که مال توست» که فکر میکنم پربینندهترین کارم بود در ایران. بیش از هفت سال است این کار در شهرهای مختلف روی صحنه میرود و سالن پر است. یکسری مشتری دارد که دوست دارند این را دائم و با تکرار ببینند. آن را در کانادا اجرا رفتم، در اتریش، فرانسه و جاهای مختلف. آن نمایشنامه هم که در نشر مروارید چاپ کرده، تقدیم شده به زن سرخپوش میدان فردوسی. در عمل و دیدگاه اجتماعی، من همیشه یکی از هشتگهایی که خودم روی آن کار کردم و انتشار دادم، زنان مستقل است.
استفاده از شخصیت مرد ایده جالبی بود و همینطور فردوسی که نمیدانم چقدر از این داستان به نویسنده همکارتان سهراب حسینی مربوط است و چقدر به شما، ولی درباره شخصیتهای مرد این قصه توضیح بدهید، بخصوص اینکه بارها و بارها درباره یاقوت نمایشنامه و ترانه و ... ساخته شده اما هیچوقت به مردی که منتظرش گذاشت، اشاره نشده. این ایده از کجا آمد؟
ـ آقای سهراب حسینی از دوستان نازنین من هستند که شروع نوشتن برای تئاتر را با هم شکل دادیم و یک استعداد شگفتی وارد تئاتر ایران شد. همیشه آرتیست بود. کسی که خواهرزاده جلال تهرانی است، طبیعتاً دور نیست از فضای تئاتر، ولی ما دوست خانوادگی بودیم و از آنجا که قلم سهراب را خیلی دوست داشتم، چون سهراب شاعر خوبیست، دوست داشتم نمایشنامه بنویسد و به قول خودش آغشته شد به ماجرای تئاتر. آقای حسینی، نمایشنامهای داشت به نام «خونینزار» بر اساس یکی از داستانهای دو نمایشنامه قبلی من. آخرین نمایشنامهای که از من چاپ شده همان است با عنوان «پایی به جادهزدن» و بر اساس یکی از آن داستانها آن نمایشنامه نوشته شد و با بازی خوب خانم نسیم ادبی روی صحنه رفت. البته قبل از آن هم بازیگر دیگری برایشان بازی میکرد. طی این همکاریها متوجه شدم انگار «در چشمهای تو اسب میدود» هم اقتباس از یک مجموعهداستان دیگر من (چشمهایی که مال توست) بود. این همکاریها را همیشه داشتیم و من چون خیلی قلم سهراب را دوست داشتم، از او خواستم برایم یک نمایشنامه اپیزودیک با سه بازیگر زن بنویسد که منجر شد به نوشتن نمایشنامه «خروس» که پنج یا شش بار توسط شورای بازبینی رد شد! اما یکی دیگر از شخصیتهای دیگرش، یاقوت بود. بعد به این نتیجه رسیدم از آنجا که ممیزی آن دو شخصیت خیلی زیاد بود و شخصیتهای واقعی نبودند، از سهراب اجازه گرفتم و گفتم متن را به من بده تا تبدیلش بکنم به یک متن مشترک. یک روزی با نورپرداز کار آقای رسول دلریش نشسته بودیم و ایده اینکه میدان فردوسی با یاقوت حرف بزند، به ذهنمان رسید، چون تنها همدمش بوده. من کلاً این کار را رئال نمیدیدم، اول نمایش هم جملهای است که میگوید من یاقوت نیستم، من انتظار یاقوتم. کلاً یک فضای سوررئال و ذهنی میدیدم. در عین حال که میخواستم به صورت میدانی و اینترکتیو، مردم در این فضای ذهنی و سوررئالی که ساختیم دخیل بشوند
کد مطلب: 211444