تجمع نیروهای روسیه در مرز اوکراین و حمله احتمالی به این کشور جامعه جهانی را سخت نگران کرده است. چرا ولادیمیر پوتین، رییس جمهوری روسیه، دست به چنین اقدامی زده است و چه هدفی را دنبال می کند؟
; ?>; ?>
اختصاصی/ترجمه مقاله ای از فارین افیرز
دکترین پوتین
12 بهمن 1400 ساعت 16:04
تجمع نیروهای روسیه در مرز اوکراین و حمله احتمالی به این کشور جامعه جهانی را سخت نگران کرده است. چرا ولادیمیر پوتین، رییس جمهوری روسیه، دست به چنین اقدامی زده است و چه هدفی را دنبال می کند؟
تجمع نیروهای روسیه در مرز اوکراین و حمله احتمالی به این کشور جامعه جهانی را سخت نگران کرده است. چرا ولادیمیر پوتین، رییس جمهوری روسیه، دست به چنین اقدامی زده است و چه هدفی را دنبال می کند؟ آنجلا ستنت، استاد حکومت و سیاست خارجی در دانشگاه جورج تاون، ریشه بحران کنونی را عزم پوتین برای تغییر نظم موجود اروپا به نفع روسیه، و حتی فراتر از آن تغییر نظم بین الملل، می داند. ستنت بحران موجود را در قالب نظری "دکترین پوتین" تحلیل می کند که ابعاد آن از صرف بحران در روابط روسیه و اوکراین و عضویت احتمالی کیف در ناتو فراتر می رود. این مقاله که برگردان آن پیش روی شماست، در شماره ژانویه سال 2022 نشریه فارین افیرز منتشر شده است.
بحران کنونی میان رسیه و اوکراین برآیند روندی است که از سی سال پیش آغاز شده است. این بحران از موضوع اوکراین و عضویت احتمالی آن در ناتو فراتر می رود و مربوط به آینده نظمی است که پس از سقوط اتحاد شوروی در اروپا ایجاد شد. در طی دهه نود میلادی، آمریکا و متحدان آن یک ساختار امنیتی در منطقه اروپا-آتلانتیک ایجاد کردند که روسیه در آن نه تعهدی داشت و نه سهمی. اما از زمانی که ولادیمیر پوتین به قدرت رسید، روسیه این نظم را به چالش کشیده است. پوتین به طور منظم گلایه کرده است که نظم جهانی نگرانی های امنیتی روسیه را نادیده می گیرد. وی همچنین از غرب خواسته است در دوران پسا شوروی، حق مسکو را در قلمرو منافع خاص آن کشور به رسمیت بشناسد. پوتین به خاک آن دسته از کشورهای همسایه، مانند گرجستان، که خواسته اند از مدار روسیه خارج شوند لشکر کشی کرده است تا نگذارد این کشورها به طور کامل راه دیگری در پیش گیرند.
اکنون پوتین این رهیافت را یک مرحله جلوتر برده است. وی در مقایسه با الحاق کریمه و مداخله در دونباس در سال 2014 ، تهدید می کند که در تدارک یک حمله فراگیرتر به اوکراین است. چنین حمله ای نظم کنونی را تحلیل خواهد برد و به طور بالقوه برتری روسیه را در آنچه که اصرار دارد جایگاه "بحق" آن کشور در قاره اروپا و مسایل جهانی است، دیکته خواهد کرد. پوتین زمان را برای اقدام مناسب می داند. از نظر وی، آمریکا ضعیف و دچار تفرقه است و کمتر می تواند سیاست خارجی منسجمی را دنبال کند. ده ها سال حضور در راس قدرت روسیه، پوتین را در باره تداوم قدرتمندی آمریکا نگران تر کرده است.
پوتین از زمان آغاز زمامداری تا کنون پنجمین رییس جمهوری آمریکا را پیش رو دارد و به آمریکا به عنوان طرفی می نگرد که غیرقابل اعتماد است. دولت جدید آلمان به لحاظ سیاسی هنوز فاقد اعتماد به نفس است، اروپا به طور کلی بر چالش های داخلی متمرکز است و انعطاف ناپذیری بازار انرژی اهرم های بیشتری برای اعمال فشار در اختیار روسیه قرار می دهد. کرملین معتقد است که می تواند روی حمایت چین حساب کند؛ کشوری که در سال 2014 و زمانی که غرب کوشید روسیه را منزوی کند، از این کشور حمایت کرد.
پوتین هنوز هم ممکن است تصمیم بگیرد که به اوکراین حمله نکند. اما خواه حمله کند یا نه، رفتار رییس جمهوری روسیه متاثر از مجموعه اصول سیاست خارجی در هم تنیده ای است که نشان می دهد روسیه در سال های آینده نظم موجود را مختل خواهد کرد. نام این رهیافت را بگذارید:"دکترین پوتین". جزء اصلی دکترین پوتین این است که غرب باید با روسیه به نوعی رفتار کند که گویی روسیه همان اتحاد شوروی است؛ یعنی قدرتی که باید به آن احترام گذارده شود و دیگران از آن بترسند. چنین قدرتی همچنین در ارتباط با همسایگانش از حقوق ویژه ای برخوردار است و در هر موضوع بین المللی جدی دیدگاه آن باید مورد توجه قرار گیرد. این دکترین بر این اعتقاد است که تنها چند کشور باید از چنین اقتداری برخوردار باشند. این چند کشور همچنین از حاکمیت مطلق برخوردارند و دیگر کشورها باید در برابر خواست آنان سرخم کنند. دفاع از رژیم های اقتدارگرای موجود و تحلیل بردن دموکراسی ها، جزء دیگر این دکترین است. این دکترین با هدف فراگیری که پوتین دنبال می کند، گره خورده و آن عبارت است از: عقبگرد در پیامدهای سقوط شوروی، شکاف در اتحاد دو سوی آتلانتیک و مذاکره دوباره پیرامون توافقات جغرافیایی که به جنگ سرد پایان داد.
یاد گذشته
به گفته پوتین، روسیه کاملا حق دارد در مورد همه تصمیمات عمده بین المللی یکی از طرف های مذاکره باشد و غرب باید بپذیرد که روسیه جزیی از هیات مدیره اداره جهان است. در دهه نود روسیه بسیار تضعیف و مجبور شد به برنامه هایی که توسط آمریکا و هم پیمانان اروپاییش تعیین می شد، تن دهد؛ دورانی که پوتین آن را تحقیر دهه نود می داند. اما اکنون پوتین به میزان زیادی به هدف اعاده جایگاه روسیه نایل شده است. اگرچه مسکو پس از الحاق کریمه از گروه هشت کنار گذاشته شد، برخورداری از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل، و نقش آن به عنوان یک ابرقدرت در زمینه انرژی، سلاح های هسته ای و جغرافیایی تاییدی است بر این که بقیه جهان باید دیدگاه های این کشور را مورد توجه قرار دهد. روسیه پس از جنگ سال 2008 با گرجستان به گونه ای موفقیت آمیز ارتش خود را بازسازی کرد و اکنون قدرت نظامی منطقه ای برجسته ای است که قادر است در مقیاس جهانی قدرت نمایی کند. توانایی مسکو برای تهدید همسایگانش این کشور را قادر می سازد، همچنانکه طی چند هفته گذشته به صراحت مشخص شد، غرب را وادار کند با این کشور پای میز مذاکره بنشیند.
تا آنجا که به پوتین مربوط است، اگر روسیه بر این باور باشد که امنیت این کشور در معرض تهدید است، استفاده از زور اقدام کاملا متناسبی است: منافع روسیه به همان اندازه منافع غرب از مشروعیت برخوردار است و پوتین اظهار می دارد که آمریکا و اروپا این منافع را نادیده گرفته اند. آمریکا و اروپا عمدتا برداشت کرملین از نارضایی را رد کرده اند؛ نارضایی که عمدتا حول محور فروپاشی شوروری و بویژه جدایی اوکراین از روسیه می چرخد. زمانی که پوتین سقوط شوروی را "مصیبت ژئوپولتیک بزرگ قرن بیست" توصیف کرد نارضایی خود را از این واقعیت که بیست و پنج میلیون روس تبار از خاک روسیه جدا شدند، ابراز داشت. وی بویژه این واقعیت را مورد انتقاد قرار داد که دوازده میلیون روس تبار خود را تبعه کشوری یافتند که اکنون اوکراین است. پوتین در مطلب تحلیلی که تابستان سال گذشته با عنوان "درباره وحدت تاریخی روس ها و اوکراینی ها"، در قالب پنج هزار واژه منتشر کرد نوشت که در سال 1991 "مردم به یک باره خود را خارج از روسیه یافتند و این بار از سرزمین مادری تاریخی خود جدا شده بودند." این مطلب اخیرا میان نیروهای روسی توزیع شده است.
این خوانش از باخت روسیه به غرب با مشغله خاص پوتین گره خورده است. پوتین بر این تصور است که ناتو تنها به عضویت یا کمک به کشورهای دوران پس از فروپاشی شوروی قانع نیست، بلکه ممکن است خود روسیه را نیز تهدید کند. کرملین اصرار دارد که چنین مشغله ای ریشه در واقعیت دارد. جدای از نگرانی های جاری، روسیه بارها از سوی غرب مورد تهاجم قرار گرفته است. روسیه در دوران چنگ داخلی در سال های 1917 تا 1922 مورد حمله نیروهای متحد ضد بلشویک قرار گرفت و در این حمله نیروهایی از آمریکا نیز مشارکت داشتند. آلمان نیز دوبار به این کشور حمله کرد که منجر به جان باختن بیست و شش میلیون نفر از اتباع اتحاد شوروی در جنگ جهانی دوم شد. پوتین این رویدادهای تاریخی را به نگرانی کنونی روسیه در مورد نزدیک شدن ناتو به مرزهای روسیه و به دنبال آن درخواست های مسکو برای تضمین های امنیتی پیوند زده است.
با وجود این، روسیه امروز یک ابرقدرت هسته ای است با نمایش موشک های جدید و مافوق صوت. هیچ کشوری بویژه همسایگان کوچک تر و ضعیف تر روسیه قصد حمله به روسیه را ندارند. بعلاوه، همسایگان روسیه در غرب این کشور روایت متفاوتی دارند و بر آسیب پذیری خود در برابر صدها سال حمله از سوی روسیه تاکید می کنند. آمریکا نیز هیچگاه به روسیه حمله نخواهد کرد هرچند پوتین این کشور را متهم کرده است که درصدد است "بخش خوشمزه ای از کیک را برای خود جدا کند". با این وجود، فهمی که روسیه به لحاظ تاریخی از آسیب پذیری خود دارد، در میان مردم این کشور نیز طنین انداز است. رسانه های تحت کنترل حکومت آکنده است از این ادعاها که اوکراین می تواند سکوی تجاوز ناتو به روسیه باشد. بعلاوه در متنی که پوتین سال گذشته منتشر کرد نوشت که اوکراین به "سکوی پرش علیه روسیه" تبدیل شده است.
پوتین همچنین معتقد است که روسیه در دوران پسا شوروی در قلمرو منافع خاص خود از حق مطلق برخوردار است. این بدان معناست که همسایگان شوروی سابق نباید به هیچ پیمانی که فرض بر دشمنی آن با مسکو است، بویژه ناتو یا اتحادیه اروپا، بپیوندند. پوتین این درخواست را در دو پیمانی که در 17 دسامبر توسط کرملین پیشنهاد شد، آشکار ساخت. این دو پیمان می گویند که اوکراین و دیگر کشورهای شوروی سابق، همچنین سوئد و فنلاند، باید برای همیشه متعهد به بی طرفی باشند و عضویت در ناتو را دنبال نکنند.
ناتو همچنین باید با برچیدن همه نیروها و تجهیزاتش در اروپای مرکزی و شرقی به موقعیت نظامی خود در سال 1997 باز گردد. (این اقدام حضور نظامی ناتو را به مقیاسی که در زمان فروپاشی اتحاد شوروری وجود داشت، کاهش خواهد داد.) روسیه همچنین در مورد انتخاب های سیاست خارجی همسایگان غیر عضو ناتو حق وتو خواهد داشت. این وضعیت حضور حکومت های طرفدار روسیه را در کشورهای هم مرز و از جمله و مهم تر از همه در اوکراین تضمین خواهد کرد.
تفرقه بیانداز و حکومت کن
تا کنون هیچ حکومت غربی آمادگی پذیرش این درخواست های غیر معمول را نداشته است. ایالات متحده و اروپا به میزان زیادی بر این باورند که کشورها هم در تعیین نظام های داخلی و هم سیاست خارجی خود آزادند. از سال 1945 تا 1989 ، اتحاد شوروی حق تعیین سرنوشت را برای اروپای شرقی و مرکزی انکار می کرد و از طریق احزاب کمونیستی محلی، پلیس مخفی و ارتش سرخ، سیاست خارجی و داخلی کشورهای عضو پیمان ورشو را کنترل می کرد. زمانی که کشوری از مدل شوروی زیاد فاصله می گرفت؛ مانند مجارستان در سال 1956 و چکسلواکی در سال 1968، رهبران آن به زور از قدرت رانده می شدند. پیمان ورشو اتحادی بود با پیشینه منحصر به فرد و تنها به کشورهای عضو حمله می کرد.
تفسیر تازه کرملین از حق حاکمیت شباهت زیادی به رویکرد اتحاد شوروی دارد و به تعبیر جورج اورول بر این اعتقاد است که برخی کشورها از دیگر کشورها حق حاکمیت بیشتری دارند. پوتین گفته است که تنها چند قدرت بزرگ شامل روسیه، چین، هند و ایالات متحده از حق حاکمیت مطلق برخوردارند و آزادند انتخاب کنند که به کدام پیمان بپیوندند یا عضویت در آن را رد کنند. کشورهای کوچک تر مانند اوکراین و گرجستان از حق حاکمیت کامل برخوردار نیستند و باید به محدودیت های مورد نظر روسیه احترام بگذارند. همچنین، به گفته پوتین، کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی باید از همسایه شمالی بزرگ خود حرف شنوی داشته باشند. همچنین روسیه در پی یافتن هم پیمان به معنای غربی آن نیست و در مقابل در پی مشارکت هایی است که جنبه بده بستان داشته و یا نفع متقابل داشته باشد. رابطه با چین از این نوع است. چین آزادی روسیه را برای اقدام محدود نمی کند و سیاست های آن را در داخل مورد انتقاد قرار نمی دهد.
چنین مشارکت های اقتدارگرایانه ای یکی از اجزای دکترین پوتین است. پوتین روسیه را حامی وضع موجود، مدافع ارزش های محافظه کاری و بازیگر بین المللی که به رهبران موجود بویژه خودکامگان احترام می گذارد، معرفی می کند. همچنانکه رویدادهای اخیر در بلاروس و قزاقستان نشان داده اند، روسیه قدرتی است که آمادگی دارد از فرمانروایان اقتدارگرایی که قدرت آنان با چالش رو به رو شده است، حمایت کند. روسیه از فرمانروایان خودکامه هم در همسایگی و هم فراتر از مرزها از جمله در کوبا، لیبی، سوریه و ونزوئلا دفاع کرده است. به گفته کرملین، اما غرب از هرج و مرج و تغییر رژیم حمایت می کند؛ چیزی شبیه به جنگ عراق در سال 2003 و بهار عربی در سال 2011.
اما در "قلمرو منافع خاص"، روسیه زمانی که فکر می کند منافع این کشور در معرض تهدید قرار گرفته و یا زمانی که می خواهد منافع خود را به پیش برد، همچنانکه الحاق کریمه و تهاجم به گرجستان و اوکراین نشان داد، می تواند مانند یک قدرت تجدید نظر طلب عمل کند. تلاش روسیه در سال های گذشته برای شناخته شدن به عنوان رهبر و مدافع رژیم های خودکامه به طور فزاینده ای موفق بوده و گروه های مزدور مورد حمایت کرملین به نیابت از روسیه در بسیاری بخش های جهان، همچنانکه در مورد اوکراین نیز مصداق دارد، وارد عمل شده اند.
مداخله تجدیدنظر طلبانه مسکو تنها به آنچه که آن را قلمرو اختصاصی خود می داند، محدود نمی شود. پوتین معتقد است که تامین منافع روسیه به بهترین وجه، در گرو ایجاد شکاف در دو سوی آتلانتیک است. بر همین اساس، وی از گروه های مخالف آمریکا و مردد نسبت به اتحاد اروپایی در قاره سبز حمایت کرده است. همچنین، وی از جنبش های پوپولیستی، خواه جناح چپ یا راست، در دو سوی آتلانتیک حمایت کرده، در انتخابات دیگر کشورها مداخله و به طور کلی کوشیده است اختلاف میان جوامع غربی را تشدید کند. یکی از اهداف عمده پوتین وادار کردن ایالات متحده به عقب نشینی از اروپا است. دونالد ترامپ، رییس جمهوری آمریکا به پیمان ناتو نگاه تحقیر آمیزی داشت و برای برخی از هم پیمانان کلیدی آمریکا در اروپا، بویژه آنگلا مرکل صدر اعظم وقت آلمان، ارزشی قائل نبود. ترامپ آشکارا از خروج آمریکا از ناتو سخن می گفت. دولت جو بایدن، رییس جمهوری کنونی آمریکا، سخت کوشیده است تا این پیمان را ترمیم کند و علاوه بر آن، بحران ساخته و پرداخته پوتین بر سر اوکراین به تقویت این اتحادیه انجامیده است. اما در اروپا در مورد دوام تعهد آمریکا پس از سال 2024 تردیدهای جدی وجود دارد؛ زیرا روسیه در تقویت شکاکیت، بویژه از طریق رسانه های اجتماعی، به موفقیت هایی دست یافته است.
تضعیف اتحاد دو سوی آتلانتیک می تواند راه را برای تحقق هدف نهایی پوتین باز کند. این هدف چیزی نیست جز خلاصی از نظم بین المللی که پس از جنگ سرد ایجاد شد، لیبرالی است و مبتنی بر مقررات. رییس جمهوری روسیه می خواهد این نظم را که آمریکا، اروپا و ژاپن مروج آن هستند با نظمی که بیشتر تحت نفوذ این کشور باشد، جایگزین کند. برای مسکو، این نظم جدید ممکن است چیزی شبیه کنسرت اروپایی سده نوزده باشد. این نظم همچنین می تواند چیزی شبیه به دوران جدیدی از رواج نظم یالتا باشد که در آن روسیه، آمریکا و اکنون چین، جهان را به حوزه های نفوذ سه گانه تقسیم کنند. بعلاوه، نزدیکی فزاینده مسکو به چین درخواست روسیه برای ایجاد نظم پسا غربی را تقویت کرده است. هم روسیه و هم چین خواستار نظم جهانی جدیدی هستند که چند قطبی باشد و در آن از نفوذ بیشتری برخوردار باشند.
نظام های حاکم بر جهان در سده های نوزده و بیست، هر دو، شماری از قواعد بازی را به رسمیت شناخته بودند. در این چارچوب، علیرغم همه مشکلات، آمریکا و اتحاد شوروی در دوران جنگ سرد عمدتا به حوزه نفوذ یکدیگر احترام می گذاشتند. اولتیماتوم نیکیتا خروشچف نخست وزیر شوروی به برلین در سال 1958 و بحران موشکی کوبا در سال 1962 دو بحران خطرناک آن دوران بودند که قبل از این که به کشمکش نظامی منجر شود، حل و فصل شدند. اما اگر در وضعیت کنونی به دنبال نشانه ای می گردیم، به نظر می رسد "نظم" پسا غربی مورد نظر پوتین جهانی خواهد بود شبیه به آنچه هابس می گوید یعنی جهانی آشفته، عاری از نظم، با قواعد بازی اندک. در تعقیب این نظم جدید، شیوه عمل پوتین این است که غرب را در مورد نیات واقعی خود دچار سردرگمی و سپس زمانی که دست به اقدام می زند، غافلگیر کند.
چینش دوباره به سبک روسی
با توجه به هدف نهایی پوتین و این اعتقاد وی که اکنون زمان وادار کردن غرب به واکنش در برابر اولتیماتوم های وی است، آیا می توان روسیه را از اقدام به مداخله نظامی دیگری در اوکراین بازداشت؟ هیچ کس نمی داند که پوتین در نهایت چه تصمیمی خواهد گرفت. اما باور وی به این که غرب برای سه دهه آنچه را که وی منافع مشروع روسیه می داند نادیده گرفته است همچنان راهبر اقدامات اوست. وی مصمم است حق روسیه را برای محدود کردن انتخاب های حاکمیتی همسایگانش و متحدان سابقش در پیمان ورشو اعمال کند و غرب را وادارد، خواه از طریق دیپلماتیک یا نیروی نظامی، این محدودیت ها را بپذیرند.
این بدان معنا نیست که غرب ناتوان است. آمریکا باید در رابطه با روسیه همچنان مسیر دیپلماسی را دنبال کند و بکوشد ترتیباتی را ایجاد کند که برای هر دو طرف قابل قبول باشد بدون این که در مورد حق حاکمیت متحدان و شرکایش سازش کند. در همین حال واشنگتن باید به هماهنگی با کشورهای اروپایی برای واکنش و تحمیل هزینه بر روسیه ادامه دهد. اما روشن است که حتی اگر اروپا خواستار پرهیز از جنگ باشد وضعیت به قبل از مارس 2021، که روسیه تجمع نیروهایش در مروز اوکراین را آغاز کرد، باز نخواهد گشت. نتیجه نهایی این بحران می تواند تغییر وضعیت امنیتی اروپا-آتلانتیک برای سومین بار از اواخر دهه چهل باشد. چنین نظمی برای نخستین بار پس از جنگ جهانی دوم برآمده از تحکیم نظم یالتا در دو بلوک رقیب در اروپا بود. دومین نظم از سال 1989 تا 1991 با سقوط بلوک کمونیسم و سپس خود اتحاد شوروی ایجاد شد و با اقدام بعدی غرب برای ایجاد یک "اروپای همه شمول و آزاد" ادامه یافت. اکنون، سومین بار، پوتین با اقدامات خود علیه اوکراین این نظم را مستقیما به چالش کشیده است.
در همان حال که آمریکا و متحدانش منتظر حرکت بعدی روسیه هستند و می کوشند از طریق دیپلماسی و تهدید برقراری تحریم های سنگین، روسیه را از تهاجم به اوکراین بازدارند، باید بدانند که انگیزه های پوتین چیست و برای آینده به چه معناست. بحران کنونی در نهایت مربوط است به اراده روسیه برای ترسیم دوباره نقشه دوران پس از جنگ سرد و اعمال قدرت و نفوذ بر بیش از نیمی از اروپا برپایه این ادعا که مسکو می خواهد امنیت خود را نضمین کند. این بار ممکن است بتوان از یک کشمکش نظامی جلوگیری کرد اما تا زمانی که پوتین در قدرت است همین دکترین دنبال خواهد شد.
ترجمه: حشمت الله رضوی
کد مطلب: 160796