روزهای اخیر، بحث حاجی فیروز و چهرهی سیاه او بسیار مطرح شده است. برخی چهرهی سیاه را نژادپرستانه خواندهاند و با برداشتهای امروزی خود کل جهانبینی ایرانی و نمادهای استورهای آن را زیر سوال میبرند. اما این مرد سرخپوش و سیهروی با دایره زنگی در دست که به پیک بهاری شهره است، از کجا آمده است؟
برای پیدا کردن رد پای استورهها، پیش از هر چیز باید ببینیم معیشت مردمان یک سرزمین بر چه استوار بوده است؟ اقتصاد مردمان فلات ایران برپایهی کشاورزی و دامپروری بوده است و طبیعی است که استورههای چنین مردمانی حول همین دو محور شکل بگیرد. نوروز و تمام جشنهای پیرامون آن پیوند تنگاتنگی با کشاورزی دارد. فرارسیدن بهار، نو شدن زمین و سبز شدن درختان و زمان کشت محصول از چنان اهمیتی برخوردار بوده که استورهها و جشنهایی پیرامون آن شکل گرفته است. یکی از این اساتیر، استورهی ایزد شهید شونده و زنده شدن دوبارهی اوست که آن هم با کشاورزی مرتبط است و ریشهای بسیار کهن در این سرزمین دارد. آیین آن حتی به پیش از مهاجرت آریاییان به فلات ایران بازمیگردد. طبق این استوره که مشابه آن در اساتیر بینالنهرین هم هست، ایزدبانوی باروری (معادل ایشتر در بینالنهرین) به جهان زیرین یا زیر زمین که به باور مردمان جهان مردگان بوده، سفر میکند و برای او دیگر بازگشتی نیست. پس از فرو شدن او، زایش و باروری بر زمین باز میایستد. خدایان در صدد چارهجویی برمیآیند و سرانجام موفق میشوند آب زندگی را به دست آورند و بر او بپاشند. ایزدبانو به روی زمین بازمیگردد. اما طبق قانون سرای مردگان، ایزدبانو باید جانشینی برگزیند تا او را به جای خود به جهان زیرین بفرستد. او شوهر خود را (دوموزی یا تَموز در بینالنهرین) برمیگزیند که از بازگشت او ناخشنود بوده است. جامهی سرخ بر تن شوهرش میکنند، روغن خوشبو به تنش میمالند، نی لاجوردنشان یا سازی دیگر شاید دایره زنگی به دستش میدهند و او را به جهان زیرین میکشانند و به عبارتی، او را شهید میکنند. او (دوموزی) که ایزد گیاهان است، وقتی به جهان مردگان میرود، با خود سرسبزی را هم میبرد و گیاهان خشک میشوند. موسم رفتن این ایزد گیاهی به جهان زیرین با سوگواریهای زیاد همراه بوده است. رد پای این سوگواریها را در ایلام باستان داریم. برای شهادت این ایزد گیاهی مردم بسیار میگریستند و آن را طلسمی برای بارانآوری و به سر رسیدن فصل خشکی گیاهان میدانستند. بنابر این استوره، ایزد گیاهی باید به روی زمین بازگردد تا گیاهان سرسبز شوند. پس چاره چیست؟ خواهر او (گِشتینَنَّه در بینالنهرین) میپذیرد نیمی از سال را به جای برادرش در سرزمین مردگان به سر برد تا برادرش به روی زمین باز آید و گیاهان جان بگیرند. همانگونه که فروشدن ایزد گیاهی با سوگواریهای زیاد همراه بوده، بالا آمدن او هم که با سازَش مژدهی رسیدن بهار و رویش گیاهان را میدهد، با جشنهای زیادی همراه بوده است که همان نوروز ماست. رنگ سیاه چهرهی او هم نماد بازگشت او از زیر زمین و از جهان مردگان است. این استورهی پیشآریایی، با آمدن آریاییان به فلات ایران و آمیخته شدن استورههای آریایی با استورههای بومیان فلات ایران، به صورت شخصیت سیاوش در اساتیر ایران درمیآید که سیهروی بسیار محبوبی در میان ایرانیان بوده است. او نماد پرهیزکاری، مقابله با ظلم و شهادت مظلومانه است. سیاوش به معنای مرد سیهچرده بازماندهی استورهی ایزدی گیاهی است که مظلومانه کشته میشود و کشته شدنش با آیینهای سوگواری و گریستن مقدس همراه بوده است و بازگشتش به روی زمین با رویش گیاه پرسیاووشان از خون اوست.
به نظر زندهیاد دکتر مهرداد بهار، استورهشناس، «حاجی فیروز بازماندهی آیین ایزد شهید شونده است و مراسم سوگ سیاوش نیز نموداری از همین آیین است. چهرهی سیاه او نماد بازگشت از جهان مردگان و لباس سرخ او نیز نماد خون سرخ سیاوش و حیات مجدد ایزد شهید شونده و شادی او شادی زایش دوبارهی آنهاست که با خود رویش و برکت میآورد». در جشنهای نوروزی، حیات مجدد این ایزد را به طور نمادین بازسازی میکردند و رنگ سیاهی بر چهره میمالیدند یا صورتکی سیاه بهکار میبردند.
ما نمیدانیم بومیان فلات ایران این ایزد گیاهی را چه مینامیدند؟ همانطور که اشاره شد، نام این ایزدان را براساس متون یافتشده از بینالنهرین میدانیم. آنچه از فلات ایران بهجا مانده، نقوش برجسته و سنت شفاهی و زنده است و البته شباهتهای اساتیر دو قوم همسایه که هر دو اقتصادشان بر پایهی کشاورزی بود. اما در کتاب آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی در فصل نهم در جشنهای پارسیان، ضمن شرح جشنهای نوروزی به فرشتهای به نام فیروز اشاره میکند که «ارواح را برای انشاء خلق میراند» و درست پیش از نوروز سر میرسد که احتمالا همان نامی است که بعدها برای احترام به حاجی هم ملقب شده و نماد ایزد یا فرشتهای مورد ستایش بوده است.
اما چگونه است که این سنتهای کهن نوروزی و از آن جمله «حاجی فیروز» با نامها و مناسبتهای گوناگون در طول تاریخ این سرزمین حفظ شده اما مشابه این آیینها در بینالنهرین (عراق کنونی) با آن همه سند و مدرک به فراموشی سپرده شده است؟ این را دیگر باید در ویژگی فرهنگ ایرانی جستوجو کرد و از طرفی، گواه دیگری بر بومی بودن و مردمی بودن این سنتهاست. چون تنها سنتها و آیینهایی که از دل مردم جوشیده باشد، میتواند این چنین در ادوار مختلف دوام بیاورد و هر چند نامش تغییر کند، باقی بماند.
در آخر، دربارهی سیاهی چهرهی او که این روزها بحثانگیز شده است، ضمن توضیحی که دربارهی نشان بازگشت از جهان زیرِ زمین دادم، نکتهای را هم میخواهم بیفزایم. هر نمادی را باید در بستر تاریخی و فرهنگی ملتی که آن را پدید آورده، درک کرد. در طول تاریخ ایران، هیچ رد و نشانی از نژادپرستی نداریم. قطعا چنین مردمی مُرادشان از رنگ سیاه چهره به دلایل نژادپرستانه نبوده است و همانگونه که گفته شد، این رنگ سیاه نمادی بوده از ایزدی که مورد ستایششان بوده است. مسالهی فرهنگی دیگر که باید به آن توجه کرد، برخورد مردم با چنین نمادی است. هیچوقت برخورد مردم با حاجیفیروزها تحقیرآمیز نبوده است بلکه همیشه حاجیفیروزها شادیآفرین بودند و موسم بهار را خبر میدادند و مردم هم به آنان بابت این خبر خوش، مژدگانی میدادند.
برخی در این میان، مسالهی سیاه را هم در نمایشهای روحوضی افزودهاند. سیاه در این نمایشها هم نمادی از تحقیر و نژادپرستی ندارد. کمی دقت کنیم، آنکه در این نمایشها تحقیر میشود ارباب طماع است نه سیاه. سیاه نمایندهی روشنفکر جامعه است، کسی که آگاهی بیشتری از مردم دارد، با موقعیت اجتماعی خود میتواند آسوده در پناه ارباب ثروتمند خود زندگی کند اما بهخاطر مردم محروم خود را به خطر میاندازد چراکه بیش از بقیه میاندیشد و چیزی را میبیند که دیگران یا نمیبینند یا جرات گفتنش را ندارند. سیاه همانند روشنفکر از جنس مردم محروم نیست اما مدافع آنان است و احتمالا رنگ متفاوت چهرهاش هم نمادی از همین تفاوت اوست. او همواره زبانش را برای انتقاد از وضع موجود، از ظلم طبقهی قدرتمند و در دفاع از طبقهی محروم جامعه بهکار میگیرد. اما بقای خود را برای انتقاد و ادامهی راهش در استفاده از طنز میبیند. او زبان تندش را به چاشنی طنز میآمیزد و قدرت را نشانه میگیرد و آن را تحقیر میکند و در پایان، اوست که قهرمان داستان است.
کلام آخر اینکه با دید امروزی و متاثر از فرهنگهای دیگر، نمادهای فرهنگی خود را نقد نکنیم، این نمادها را در بستر فرهنگی ایران درک کنیم و همچون ملتهای دیگر، به جهان بیاموزیم که به ارزشهای ما احترام بگذارند.
برای مطالعهی بیشتر دربارهی استورههای ذکر شده، میتوانید به کتابها و مقالات زیر رجوع کنید:
آموزگار، ژاله. «ایزدانی که با سال نو به زمین باز میگردند». مقالات نخستین همایش نوروز. تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور، 1379.
ابوریحان بیرونی. آثارالباقیه. ترجمهی اکبر داناسرشت. تهران: امیرکبیر، 1386.
بهار، مهرداد. پژوهشی در اساطیر ایران. تهران: آگه، 1375.
بهار، مهرداد. جستاری چند در فرهنگ ایران. تهران: فکر روز، 1374.
جلیلوند صدفی، شیدا. «به سوی سرزمین بی بازگشت». سروش پیرمغان (یادنامه جمشید سروشیان). به کوشش کتایون مزداپور، تهران: ثریا، 1381.
مزداپور، کتایون. «کرم هفتواد و اژدهای جیرفت». داغ گل سرخ و چهارده گفتار دیگر. تهران: اساطیر با همکاری مرکز بینالمللی گفتوگوی تمدنها، 1383.
* آرزو رسولی (طالقانی)، عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی