کمیساریای پناهجویان سازمان ملل متحد ۲۰ ژوئن هر سال برابر با ۳۰ خرداد ماه را روز جهانی پناهندگان نام نهاده است تا بدینگونه جهانیان فراموش نکنند کسانی که به دلایل گوناگونی چون جنگ، پیگرد و آزارهای سیاسی، دینی، نژادی و.... از کشور خود رانده شدهاند با چه گرفتارهایی روبرو هستند.
به گزارش مردم سلاری آنلاین، بیگمان واژههای پناهجویی و پناهندگی، نامهایی آشنا و دیرین برای مردم ایران به شمار میآیند. زیرا آنان در هزارتوی تاریخ خود همواره آوارگان بسیاری را از سراسر گیتی با آغوشی باز پذیرا بودهاند. چنانکه فروردین و اردیبهشت هر سال یادآور آمدن نزدیک به ۱۶۰۰۰۰ هزار لهستانی خسته از جنگ جهانی دوم به ویژه ستم سربازان آلمانی و روسی به خاک ایران است. چنان که هلنا استلماخ یکی از زنان بازماندهی لهستانی در کتاب خاطراتش به نام «از ورشو تا تهران» بازگو میکند که «چطور روزانه، مهاجران و پناهجویان در سیبری از سرمای سوزان، بدرفتاری و بیماری میمردند. گاهی اوقات به خاطر سوءتغذیه، دندانهایشان در حالی که داشتند صحبت میکردند، از دهانشان بیرون میریخت. »
ریما سژفسکی نیز دراینباره میگوید: «اولین صحنه هیجان انگیز برای من در بندر پهلوی(انزلی)، دیدن پرچم ایران روی کشتیها بود که یک شیر و خورشید را نشان می داد. برای اولین بار من یک پرچم متفاوت را میدیدم که دیگر نشانی از داس و چکش ترسناک و نفرتانگیز نداشت. این نشانه من را متقاعد کرد که دیگر در شوروی نیستم. من بسیار خوشحال بودم که بار دیگر به جهان عادی و انسانی بازگشتهام و برخلاف آن جمهوری بیقانونی، خشونت، ریاکاری و نفرت از انسانها، در آن مردم آزاد زندگی می کنند».
مردم ایران که آن روزها کشورشان به چنگ ارتش روس و انگلیس افتاده و از نابهسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به ویژه کمبود خوراکی و نان رنج میبردند، آنچنان به گرمی و مهربانی با پناهجویان لهستانی برخورد کردند که برای آنان دور از باور و به یاد ماندنی بود.
رسزارد آنتولاک کارشناس تاریخ ایران و شرق اروپا که مادر، دایی و خالهاش از پناهندگان لهستانی در ایران بودند، در نوشتاری از لبخندها و بخشندگی مردم ایران گفته «که در بندر پهلوی (انزلی) تعدادی از بچهها به کنار ساحل آمدند و از روی حصار سیمی چیزهایی سمت مادرم و بقیه پرت کردند. لهستانیها اول فکر کردند که ایرانیها به سویشان سنگ پرتاب میکنند. اما بعد متوجه شدند چیزهایی که به سمتشان پرتاب شده بود، نارنگی، پرتقال، آبنبات، انجیر و میوههای دیگر است. وقتی با کامیون از اردوگاه منتقل میشدند هم اتفاق مشابهی رخ داد و مردم ایران در مسیر جاده صف میکشیدند و غذا و بستههای هدیه برایشان پرت میکردند. مادرم تحت تاثیر قرار گرفت و به خاطر سخاوتشان از خوشحالی گریست و با این هدایا بیشتر از غذاهایی که سربازان بریتانیایی و هندی به آنها دادند، قوت قلب و آرامش گرفتند».
آوارگان لهستانی بیشتر در شهرهای انزلی، تهران، مشهد، اصفهان و اهواز جاگیر شده، در کارخانههای قندسازی، پارچهبافی و نوشابهسازی به کار پرداختند .آنها در زمینههای هنری نیز آزادانه تواناییهای خود را نشان داده، ایستگاه رادیویی و روزنامههایی به زبان خودشان داشتند. همچنین بعضی از زنان لهستانی به همسری مردان ایرانی درآمدند که میتوان از پیوندزناشویی هلنا استلماخ با محمدعلی نیکپور یاد کرد.
رضا نیکپور فرزند این زوج که اینک نماینده دفتر فرهنگی ایران و لهستان است در گفتگویی با شبکهی الجزیره میگوید: «مهاجران لهستانی در ایران به خوبی پذیرفته شده، در جامعه ادغام شدند و به عنوان مترجم، پرستار، منشی، آشپز و خیاط کار کردند. برخی از آنها با ایرانیها ازدواج کردند و برای همیشه در ایران ماندند».
همراهی ایرانیان با جنگزدگان لهستانی را میتوان در سخنان پاول كورسون خبرنگار لهستانی نیز دید: «آنچه بهویژه برای من جالب است، این است كه دهها هزار لهستانی، در جایی چند هزار كیلومتر دورتر از خانه، یعنی در ایران، صاحب خانه و سرپناه شدند. برخی از این لهستانیها حتی زندگی تازهای را در ایران آغاز كردند».
مردم ایران برای نخستین بار نبود که به بیگانگان کمک میکردند. در جنگ جهانی اول نیز وقتی که جنبش ترکهای جوان عثمانی با رویکرد نژادی به کشتار گروهی ارامنه، کردها، آشوریان و یونانیها دست زد باز هم ایرانیها بودند که با گشادهرویی به آنان پناه دادند. در حالی که آن هنگام ایران، خود زیر چکمههای ارتش انگلستان و روسیه سخت لرزیده و به دلیل نگهداشت غله در انبارها از سوی ارتش انگلیس میلیونها ایرانی بینوا جان باختند.
در ایران پیش از اسلام نیز صابئین مندایی میان سالهای ۵۱ تا ۸۱ میلادی یعنی دوران پادشاهی بلاش اول اشکانی در پی سختگیریهای یهودیان، فرسنگها دورتر از اورشلیم زادگاه خویش ایران را برای زندگی برگزیدند. چنان که اینک یکی از شهروندان خوب و پایبند به ایران به شمار میآیند.
گویی ایران در درازنای تاریخ همواره بهشتی برای پناهندگان بوده که به این سرزمین آمدند، ماندند و ایرانی شدند. اما جای شگفتی دارد که امروزه برخی با نادیده انگاشتن این پیشینهی پرنازش و درخشان به آسانی ایرانیان را نژادپرست میخوانند.
در دو دههی گذشته از مارکسیتها گرفته که به نام خلقهای ایرانی هیچگاه یکپارچگی تاریخی ملت ایران را باور نداشته، تا پان عربیسم و پانترکیسم که تار و پودشان را با جداخواهی و میهنفروشی سرشتهاند در تلاشی سازمانیافته و گاه هماهنگ میکوشند فرهنگ ایرانی را نژادپرستانه و ملیگرایی آنان را نژادی نشان دهند.
همچنین بعضی از درسخواندهها و فرنگ رفتهها که روزگاری عباس میرزای ولیعهد، امیرکبیر و بزرگانی دیگر آنان را به اروپا فرستادند تا به داد ایران برسند، اکنون نسل نوینشان با پنهان شدن پشت جستارهایی (موضوعاتی) چون هویتطلبی اقوام، اصل ۱۵ قانون اساسی، پوشالی خواندن ایران باستان و نگرشهای جهانوطنی، کمر به کشتن چراغ خانهی ایران بستهاند. چه آن استادی که از انسان شناسی میگوید اما فراموش کرده نخستین ویژگی انسان پایندی به آب و خاک است و چه آن دیگری که نه کلامی زیبا دارد و نه آن چنان صادق است.
ایرانستیزان از هرگونه و دستهاش به خوبی دریافتهاند که راز ماندگاری این سرزمین اهورایی یکپارچگی ملی و تاریخی مردم آن است. از اینرو با نژادپرست خواندن فرهنگ ایرانی و پافشاری بر ستمگری، قومی ساختگی به نام فارس، میخواهند از یک سو گسست و شکاف قومی در درون کشور پدید آورند و از سوی دیگر در بیرون از مرزها جایگاه تاریخی ایرانیان را فرو ریزند تا به آرزوی دیرین خود که همانا پاره، پاره کردن این خاک ستمدیده است دست یابند.
برپایهی دانشنامههای سیاسی، نژادپرستی یا راسیسم برآمده از پیوند نژاد انسان با پدیدههایی چون دین، زبان و رنگ پوست است که با نگرشی متعصبانه باور به «نابرابری نژادها٬ برتری ژن و وراثت نژادی دارد».
کنت دو گوبینو در کتاب نابرابری نژادهای انسانی و استوارت چمبرلین در کتاب بنیادهای قرن نوزدهم از پیشروان این دیدگاه هستند. ازاینرو پدیداری دولتهای آلمان نازی و آفریقای جنوبی و زنجیرهیی از کشتارهای نژادی در ترکیه (عثمانی)، تیمور شرقی، کردهای عراق، کامبوج، رواندا، بوسنی و هرزگوین را باید در همین راستا جستجو کرد.
اکنون باید پرسید در حالی که یکصد سال گذشته جهان رفتارهای نژادپرستانه پیش گفته را به خود دیده، آیا چند شوخی قومی یا هو کردن یک تیم ورزشی آن هم درون یک کشور که در پنج قاره نمونه آن بسیار است را باید نژادپرستانه نامید؟ آیا رسمی بودن زبان فارسی نشانهی ستمگری و نابرابری نژادی است؟ در حالی که ریشه و خاستگاه بیشتر قومیتها و خرده فرهنگها در ایران یکی بوده و از شناسه (هویت) ملی همبستهیی برخوردار هستند چرا بعضی میخواهند ایران را کشوری برآمده از نژادها و ملتهای بیشمار نشان دهند؟
وقتی که به گواه تاریخ، فارسی همواره زبان رسمی، ملی و کهن این سرزمین بوده تا جاییکه انیرانیان نیز از غزنویها تا سلجوقیها و از مغولان تا تیموریان، آن را زبان دیوانی خود ساخته، به فارسی سکه زده و به فرمانروایان کشورهای دیگر با زبان شیوای فارسی نامهنگاری میکردند، چرا برخی میخواهند جایگاه تاریخی زبان فارسی را به اندازهی یک گویش محلی کاهش دهند؟
حال آنکه فارسیخوانی و فارسیدانی هیچگاه زبان ویژهی یک گروه یا تیرهیی به نام فارس نبوده٬ همهی مردم بدان گفتگو کرده و آرمانها و آرزوهای خویش را ابراز کردهاند.
از اینرو آفرینشهای سیاسی ٬ فرهنگی و اجتماعی از فرمان کورش هخامنشی تا فرمان پایهگذاری مشروطه به دست مظفرالدینشاه و از داستانهای یادگار زریران و درخت آسوریک در پیش از اسلام تا شاهنامه فردوسی و دیوان حافظ به زبان فارسی بوده است.
به راستی کسانی که از بامدادان تا شامگاهان با نفرتپراکنی میان اقوام ایرانی از فاشیسم فارسها و پان آریایسم سخن میگویند، آیا فراموش کردهاند که در زمین لرزه استان کرمانشاهان در سال ۹۶ همهی ملت ایران یک تن شده به کمک هممیهنان کرد شتافتند؟ چنانکه پیش از آن نیز در زمین لرزه بم و رودبار چنین کرده بودند همان گونه که سال گذشته به یاری سیلزدگان استانهای گلستان، لرستان و خوزستان آمدند.
این رویدادها اگر چه دردناک بود اما یکبار دیگر ملیگرایی ایرانی را به نمایش گذاشت و همزیستی تاریخی ایرانیان را با هر گویش و قومیتی به رخ کشید.
بنابراین کنایهها، شوخیها یا گفتگوهای تند و سیتزهآمیزی که گاه میان اقوام ایرانی انجامگرفته یا میگیرد را نه نژادپرستانه، که باید همانند کشمکشهای رفتاری وگفتاریی دانست که درون یک خانواده به پا میشود اما در تنگناها و سختیها در کنار یکدیگرمیایستند.
همچنین آن استادانی که در نشستها، سخنرانیها و گفتگویهای رسانهای خود، پیوسته از دشمنی ایرانیان با همتباران افغان و ستیزهجویی با اعراب میگویند آیا یادشان رفته در سال ۵۹ خورشیدی در حالی که کشورمان از یکسو دچار آشفتگیها درونی و از سویی دیگر درگیر جنگی ناخواسته و نابرابر با عراق شده بود، از خاور و باختر پناهندگان بیشمار افغان و عراقی را به میهن راه داده تا به امروز نیز نسل سوم آنها را پشتیبانی میکنیم؟ همچنان که در دهههای ۳۰ و ۴۰ خورشیدی نیز وقتی حزب بعث عراق هزاران عراقی و ایرانیتبار را از این کشور بیرون راند مردم ایران، جانانه به آنها کمک کرده و هیچ کسی از محمدرضا شاه پهلوی نخواست که در برابر عراق مقابله به مثل کنند. اکنون نیز به گفتهی جانشین رایزن فرهنگی عراق در گفتگو با خبرگزاری ایرنا در سال ۹۶ بیش از ۷۰۰۰ عراقی در دانشگاههای ایران درس میخوانند.
شاید برخی ندادن تابعیت به افغانهایی که چهل سال است در ایران زندگی میکنند را نمونهی آشکار نژادپرستی قلمداد کنند. در حالی که این رویکرد را باید در چارچوب قوانین دولتها دانست که هیچ پیوندی با نگرش و کردار مردم ندارد و در بسیاری از کشورهای دیگر نیز، پناهندگان با قوانین سخت و دست و پاگیر روبرو بوده، سالها در اردوگاههای پناهجویان سرگردان هستند.
در همین حال تا سال ۹۶ بنا به آمار وزارت امور مهاجرین افغانستان ۸۳۹٬۹۱۲ تن از مهاجرین افغانستانی در ایران دارای کارت پناهندگی آمایش، ۳۰ هزار تن دارای سند طولانی مدت و ۴۵۰ هزار تن دارای پاسپورت کوتاه مدت هستند و ۷۳۴٬۶۲۲ تن بدون مدرکی در ایران سکنی گزیدهاند، که این سیاهه نشان از همراهی کشورمان با پناهجویان افغان دارد.
به همین دلیل است که به گفتهی سیوانکا دانا پالا sivanka dana pala نماینده کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان، «ایران نمونهای بینظیر در ارائه خدمات به پناهندگان است و در مجامع بین المللی اقدامات ارزشمند دولت و ملت ایران را در ارائه خدمات به پناهندگان افغان بازگو خواهم کرد».
چرا آنانی که با سیاهنمایی تنها به دنبال نکتههای تیره وتار هستند از نمونههای روشنی نیز در این زمینه یاد نمیکنند؟ آنجا که فرشتهی حسینی، شهروند ایرانی/افغان بازیگری را نزد بزرگانی چون اصغر محبی، مهتابنصیرپور و محمد رحمانیان آموخته، در بیستمین جشن خانهی سینما نامزد دریافت بهترین بازیگر زن میشود و سرانجام جایزه بهترین نقش اول زن در جشنواره فیلم مراکش را از آن خود میکند؟ برادران محمودی به آسانی در سینما و تلویزیون ایران فیلم میسازند. احمد بهزاد و جعفر مهدوی نمایندگان چند
دوره مجلس افغانستان در ایران پرورش یافته، حسن عبدالهی وزیر شهرسازی دولت حامد کرزای دورهی کارشناسی تا دکترا را در دانشگاهای شیراز و تهران میگذراند و از همه برجستهتر در چند سال گذشته رتبه یک کنکور کارشناسی ارشد دانشگاههای ایران به نام افغانهایی چون مرتضی شفاهی، عزیزالله موحدی، مجتبی نیکزاد و زینبحسینی بوده است.
به باور برخی از کارشناسان هر کنش یا واکنشی نژادپرستانه نیست چنانکه اگر گاه ایرانیان، خواهان بیرون کردن کارگران افغان میشوند را باید برگرفته از فشارها و کاستیهای اقتصادی برشمرد. چه بسا اگر افغانستان نیز کشوری پناهجو پذیر بود مردمش همین گونه برخورد میکردند.
دیدگاه ایرانیان به اعراب را نیز باید در یورش آنان به ایران، برخورد خلفای عرب با فرهنگ ایرانی و رفتار اعراب از ۱۴۰۰ سال گذشته به این سو مانند جنگ ایران و عراق بررسی کرد.
از نگاه جامعهشناسان، فرهنگی را میتوان نژادپرست خواند که جهانبینی آن بر پایهی نابرابری و برتری نژاد استوار باشد در حالی که به گواه تاریخ، جهانبینی ایرانی برآمده از خداشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی با بنمایههای خردگرایی بوده که نشانههای آن همواره در استورهها، چامهها(اشعار)، آیینها و اندیشههای آن دیده میشود.
از این رو هنگامی میتوان درباره نژادپرستی ایرانیان داوری کرد که واژههای نژاد، قوم، دشنام و شوخی را از هم جدا ساخته، با نگاهی مردمشناسانه و تاریخی پیوستگی جامعه ایرانی با یکدیگر و سرزمینهای پیرامون را واکاوی کرد.
همچنین باید به این پرسشهای بنیادین پاسخی در خور داد که آیا اندیشههای برخی از نویسندگان و چامهسرایان پس از مشروطه که به گفته پانها نژادگرایانه هستند در میان مردم ایران نهادینه شده است؟ اگر چنین است برآیند آن در کجای تاریخ ما نمایان است؟ آیا تاکنون کشتارهای نژادی و نسلکشی در ایران انجام گرفته است؟ آیا گروههای قومی و نژادی دسته، دسته از این سرزمین رانده شدهاند؟
ایران درخت تنومند و کهنسالی است که ریشهی در ژرفای تاریخ داشته٬ شاخ وبرگهایش٬ تیرهها و خردهفرهنگهای آن هستند٬ که همواره از ریشه جان و مایه گرفتهاند. یکپارچگی ایرانیان و ملت بودن، نه ساختگی و افسانهای، که تباری، فرهنگی و انسانی است.
ای کاش تاریخستیزانی که آرزوی شکست ایران را در کارزارهای ورزشی دارند یا زبانستیزانی که فارسی را زبان شوونیستی میدانند میهندوستی را از لوریس چکناواریان، هممیهن ارمنی میآموختند که به باور او «ما هیچ وقت جنگطلب نبودیم و همیشه از کشور خود محافظت کردیم. ایرانیان صلحطلب هستند، چون هیچکدام از شاعران بزرگ ما حرفی از جنگ در اشعار خود نزدند و همیشه درباره عشق و صلح و مهربانی سخن گفتند».
ای کاش پان عربیسم و پانترکیسم سپاسمندی و پایبندی به ایران را از هلنا استلماخ فرا میگرفتند که گفت:
«ايران را دوست دارم. اگر قلبم به لهستان متعلق است، اما همه وجودم به كشور ايران وابسته است و خود را يك ايراني كامل ميدانم و در وطنپرستي از ديگران كمتر نيستم».
بایسته است همهی ما تاریخ ایران را موشکافانه و بیدروغ خوانده، با پرهیز از اداهای روشنفکرانه و جهانوطنی به ایران بیاندیشیم.
نویسنده: اشکان زارعی