هنوز معصومیت چهرهاش از دست نرفته اما دستهایش زبر و خشن شدهاند و به راحتی و با تسلط کامل میتوانند یک چاقوی ضامندار را محکم بگیرند و یک شهروند بدشانس تهرانی را بترسانند تا از ترس جانش هر چه پول و اشیای گرانبها دارد را بی سر و صدا تقدیم کند.
به گزارش پایگاه خبری فریادگر، نامی که از او باید در رسانهها منتشر شود، "ف. ع" است! با موهایی زرد و طلایی و چشمهایی که انگار با دیدن این همه پلیس و این دستبندها و . . . نه میترسند و نه بنای گریه کردن دارند!او دزد است تنها با ۱۵ سال سن! کیف میقاپد، خفتگیری میکند و زندگیش را میگذراند!
آخرین بار با موتورش در حالی که یکی از دوستانش را روی ترک آن سوار کرده و میخواسته یکی را خفت کند، به قول خودش «بدشانسی» میآورد و کارش به کلانتری میکشد. در سادهترین کلام ممکن «عین خیالش نیست» که حالا او در چشم دیگران دزد است و دستگیر شده تا برود دادگاه و حکم برایش صادر شود و . . .!
از یک سو بدم میآید از "ف.ع" ؛ چون میدانم که این روزها تعداد خفتگیرها و دزدهای سرکوچه بگیر و موتور سوارهای کیف قاپ آنقدر زیاد شده که تقریب هیچ کسی از دستشان در امان نیست. چون میدانم که دیگر دزدهای این دوره زمانه از قبح دزد بودن و دزد نامیده شدن ابایی ندارند و سابقهشان در پروندههای کلامنتری محل، منبعی شده برای اعتماد به نفس و سرمایه اجتماعیشان.
اما از سوی دیگر این را هم میدانم وقتی تخم مرغ ۴۰۰ تومان میشود و هر یک قرص نان لواش ۲۰۰ تومان، زندگی کردن از راه حلال برای خیلیها مثل "ف.ع" احتمالا به صرفه نیست که دست به دزدی و حرامخوری میبرند.
یکی از همسایهها در گوشم میگوید که « وقتی یه عده میتونن سه هزار میلیارد بدزدن و یکیشون در بره و دست کسی هم بهش نرسه، خوب این بچه بدبخت گیریم تا حالا ۲۰۰ هزار تومنم دزدیده باشه، گرفتن و زندونی کردنش چی رو درست میکنه».
البته که حرف این همسایه پربیراه است اما توی دل آدم را هم خالی میکند، آدم را میترساند از این که مگر اینجا چه خبر است؟ این وضع درست زندگی کردن نیست!
گشتهای نیروی انتظامی چه تعداد هستند؟ شبها ساعت ۲۲ به بعد کجا هستند؟ کوچههای تاریک و خلوت تهران را چه کسی میپاید؟ یکی از کسانی که نامش نباید منتشر شود میگوید که به طور میانگین شبی شش تا هفت بار در منطقه استحفاظی آنان خفتگیری میشود! در این صورت در کل شهر تهران باید حدودا روزانه بیش از ۱۵۰ بار خفتگیری شود. با این پیش فرض آیا تعداد گشتها کافی است؟
یکی از میان جمعیت مالباختگان که لپتاپش را بردهاند، میگوید: «گردشگراتون خوابن آقا!» منظورش این است که . . . .
من آنجایم؛ در یکی از کلانتریهای نواحی مرکزی تهران. آنجایم چون لپتاپ یکی از دوستانم را دزدیدهاند! در واقع چهار نفر موتورسوار با دو موتور، ساعت ده و نیم شب در یکی از کوچههای تاریک این شهر بزرگ، خفتش کردهاند و گفتهاند همه چیزت را بده! او هم کاری نمیتوانسته بکند چون نوک تیز یک چاقو آماده بریدن رگ گردنش بوده است. بنابراین همه چیزش را برده بودند. نه موبایلی برایش مانده بود که خبری بدهد نه حتی دویست تومان که با آن اتوبوس سوار شود! گفتم: صد رحمت به مراد بیک! دزد هم دزدهای قدیم! . . .
شایان ربیعی